عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

به عیوب خود اگر دیده‌ور افتم چه شود؟ (سیزدهمین نوشته در نگاه پنج شنبه). محسن باغبان

با خود عهد کرده بودم که دیگر به واژه‌ها و دلالت آن‌ها کاری نداشته باشم و درباره دستور زبان بنویسم، اما چه کنم؟ تا شروع به خواندن می‌کنم، واژه‌ها جلو چشمم رژه می‌روند و راحتم نمی‌گذارند: «گفتند چرا تو دل به ایشان دادی؟/ بالله که من ندادم ایشان بردند». 
ادامه مطلب ...

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید (حاشیه‌ای بر دو نقد). دوازدهمین نوشته در نشریه نگاه پنج شنبه. محسن باغبان

در طی سه شماره گذشته، دو نقد از این بنده در نگاه به چاپ رسید. نخست، نقدی با عنوان «وزارت به ستم مرا دادند و نه جای من بود» بر برخی آثار جناب آقای سید جواد موسوی و دیگری با عنوان «نقد خود اول آزمایش کن» در پاسخ به مقاله «مرثیه‌ای برای عدالت» از جناب آقای احمد طالبی‌نژاد. در این کارگاه، قصد دارم حاشیه‌ای بر هر دو مقاله بنویسم و نکات مهمی را در ضمن آن عرض کنم. 
ادامه مطلب ...

ما سه تا را کجا می‌برید (به بهانه جدال قلمی آقایان باغبان و طالبی‌نژاد و عبدالجواد موسوی و غیره). علی رنجی پور

این مقاله را دوست عزیزم جناب علی آقای رنجی پور نوشت. علی نویسنده خوبی است و طنز خوبی هم دارد. هر کجا هست خدایا به سلامت دارش!

***

دو تا تیراناسور غول‌پیکر را از دوران ژوراسیک تصور کنید که با هم سرشاخ شده‌اند. آن وقت میان جنگ و جدال این دو، یک «بروزوسور» را فرض کنید که آمده وسط این دو تا، عرض اندام می‌کند. جسارت است، اما حضور بنده در میدان بحثی که چند شماره‌ای است میان اساتید آقایان محسن باغبان و احمد طالبی‌نژاد درباره یکی از مطالب سیدعبدالجواد موسوی عزیز درگرفته، حکم همین عرض اندام آن بروزوسور در میدان نبرد تیراناسورها را دارد. اما خب، ان‌شاءالله خوانندگان عزیز و اساتید بزرگوار این حضور خودم‌خوانده را حمل بر این می‌کنند که جوانکی آمده چیزهایی را بگوید و برود این ور و آن پزش را بدهد که «ما سه تا را کجا می‌برید؟!» 

ادامه مطلب ...

پس چرا می‌نویسیم؟ (در پاسخ به یک پاسخ). احمد طالبی‌نژاد

مقاله جناب باغبان را در پاسخ به یادداشتی که در شماره هجدهم از نگارنده به چاپ رسیده بود خواندم و از این همه دقت، وسواس و حوصله سخت به شعف آمدم. ای‌کاش می‌دانستم ایشان چند ساله‌اند و در چه موقعیتی قرار دارند که حوصله می‌کنند مطالب را مو به مو بخوانند و درباره هر جمله‌اش نقد و نظری هم داشته باشند.  
ادامه مطلب ...

نقد خود اول آزمایش کن (یازدهمین نوشته در نشریه نگاه). محسن باغبان

از سفر نرسیده، نشریه شماره هجده را از روی میز برداشتم و آن را به شوق خواندن نقد جانانه‌ای بر مقاله «وزارت به ستم مرا دادند» ورق زدم. خواندن آن مقاله خوشحالم نکرد. شب با خود می‌اندیشیدم که درست است چیزی در پاسخ بنویسم یا نه و بعد از چندبار تبدّل رای، سرانجام بر آن شدم که در این کارگاه، به موضوعاتی بپردازم که هم به نوعی ادامه مطالب گذشته باشد و هم به مقاله همکار گرامی جناب آقای طالبی‌نژاد پاسخی داده باشم. 
ادامه مطلب ...

أنَّ النِّوی صِبَرٌ «و» أنّ اباالحسینِ کریمٌ (دهمین نوشته در نشریه نگاه پنج شنبه). محسن باغبان

دوست داشتم در این شماره سخنان هفته پیشم را نقد کنم و بحث «ویرایش نقد» را پیش بکشم، ولی به دلایلی از آن پرهیز کردم. نخست اینکه یکبار این کار را در «توبه‌فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند» کرده بودم و دیگر اینکه شنیدم برخی عزیزان قصد دارند آن را نقد کنند و نخواستم کار همعرضی انجام داده باشم. در عوض، چون یکی از دوستان به اصطلاح «جهت جامع» اعتراض کردند و فرمودند که چنین معیاری را برای سنجش زبان اثر از کجا آورده‌ام، این شماره را به بررسی موضوع جهت جامع و گسترش مفهوم «ویرایش بلاغی» اختصاص دادم. 
ادامه مطلب ...

مرثیه ای برای عدالت. در پاسخ به برخی از واعظان و جناب باغبان. احمد طالبی‌نژاد

قابل پیش‌بینی بود که مقاله پر احساس و دردمندانه سیدعبدالجواد موسوی در شماره 16 حساسیت برانگیز باشد و واکنش‌هایی در مخالفت یا موافقت را برانگیزد. به هرحال این نوع نوشتن یعنی شمشیر از روبستن و به جنگ نابرابری رفتن، به قول نیمای بزرگ «آب در خوابگه مورچگان» انداختن است و چه خوب. به هرحال کس یا کسانی باید باشند تا پوسته سکوت را در برابر بی‌عدالتی‌هایی که بیداد می‌کند، بشکنند و جناب موسوی چنین کرده است.  

ادامه مطلب ...

وزارت به ستم مرا دادند و نه جای من بود (نهمین نوشته در نشریه نگاه پنج شنبه). محسن باغبان

این نوشته را به خواست سید عبدالجواد موسوی گرامی و درباره مقالات ایشان در نگاه نوشتم که با صلاحدید ایشان چاپ هم شد. در شماره بعد، جناب آقای احمد طالبی نژاد به این نوشته پاسخ داد و بنده هم به نوشته ایشان پاسخهایی دادم ... و خلاصه ماجرایی شد برای خودش. 

***


تیر از کمان چو رفت نیاید به شست باز

یعنی سزاست در همه کاری تاملی

گاهی به قهر کوش که صد کوزه نبات

گه‌گه چنان به کار نیاید که حنظلی

(سعدی)

آقای من، سید عزیز

درود

من جماعتی را که فقط دوست دارند از دیگران انتقاد کنند دوست می‌دارم؛ کسانی را که دوست دارند دیگران هم از آن‌ها انتقاد کنند بیشتر دوست می‌دارم؛ اما از تو چه پنهان؟ به کسانی که دوست دارند از آن‌ها انتقاد شود تا آن را به هیچ بگیرند یا برخلاف آن عمل کنند عشق می‌ورزم. مهم همین دور هم بودن است و دم غنیمت شمردن. آسایش دو گیتی هم که می‌دانی در «مروت با دوستان» و «مدارا با دشمنان» است که شکر خدا تعدادشان کم نیست.

  

ادامه مطلب ...

ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد (هشتمین نوشته در نشریه نگاه پنج شنبه). محسن باغبان

در شماره‌های گذشته سعی کردم بخش مهجوری از ویرایش و نگاه ویراستارانه را در حد اطلاع محدود خود بازگو یا معرفی کنم تا مبنای نگاه انتقادیم نیز روشن شود. جانمایه سخن این بود که ویرایش باید مبتنی بر بینشی کلان و روشی درست باشد، زیرا بدون این بینش و روش، این فن بدل می‌شود به نوعی وسواس در ملانقطی‌گری و افراط و تفریط‌های عجیب و غریب در محدوده الفاظ که شعارش و هدفش ممکن است هرچیزیاز جمله، حرکت به سوی زبان معیار   standard language و معیارسازی زبان باشد
ادامه مطلب ...

معذورم اگر سخن پریشان افتاد (هفتمین نوشته در نشریه نگاه پنج شنبه). محسن باغبان

حدود بیست سال قبل، با یکی از دوستان چند صباحی «اتفاق مبیت» به زاهدان افتاده بود. تابستان بود و گرما پوست آدم را قلفتی می‌کند. توی یک وانت تویوتا نشسته بودیم و نمی‌دانم داشتیم می‌رفتیم به کاری برسیم یا داشتیم بر می‌گشتیم.  
ادامه مطلب ...

فإنّی و قَیّاراً بها لغریبٌ (ششمین نوشته در نشریه نگاه پنج شنبه). محسن باغبان

شماره هفته گذشته وقتی به دستم رسید که داشتم پریشانی‌های ناشی از بیستمین اثاث‌کشی زندگیم را سامان می‌دادم. نه کامپیوتری به راه بود و نه جایی در خانه برای خلوت کردن و نوشتن وجود داشت و من فکر می‌کردم که وسط این بازار شام چطور باید مجله را بخوانم و سر ضرب مطلبکی هم بنویسم.

 

ادامه مطلب ...

اگر ز خامه کج افتاد نقش ما چه کنیم؟ (پنجمین نوشته در نشریه نگاه پنج شنبه). محسن باغبان

دیروز رفته بودم کافی‌نت پرینت رنگی بگیرم. بیکار بودم و باید یک‌لنگه‌پا می‌ایستادم تا پرینت تمام شود. گفتم حالا که اینجایم لااقل ایمیلم را چک کنم. شاید از یاد عالم رفته‌ای یادم کرده باشد. چه معلوم؟

بخشی از وقتم صرف پاک کردن ایمیل‌های چرت و پرتی شد که نمی‌دانم این شیرپاک‌خورده‌ها به چه منظوری برای آدم می‌فرستند: عکس بی‌حجاب فلان بازیگر زن، تازه‌ترین عکس از فلان بازیکن فوتبال در کنار همسرش یا ماشین جدیدش، و کلی مزخرفات دیگر که نوشتنش سبب می‌شود هفته‌نامه منشوری شود یا داد مومنین و مومنات دربیاید.

 

ادامه مطلب ...

همج‌الرعاعیسم (چهارمین نوشته در نگاه پنج شنبه). محسن باغبان

جناب سردبیر با این تعبیر همج‌الرعاع هم کار برای خودش درست کرد هم برای من و هم برای شما. به هر حال، خیلی هم فرق نمی‌کرد. چون اگر ایشان درباره شکلات هم نوشته بود احتمالا الان داشتم درباره «شکلاتیسم» می‌نوشتم. «آدم وقتی به کسی یا علی گفت زیرش نمی‌زند».

با این‌که در طول هفته به کارهای مختلف مشغولم، یک گوشه مغزم دائم درگیر مساله همج‌الرعاع است. بعد از خواندن کتاب بیشعوری خاویر کرمنت هم تقریبا همین حال و روز را داشتم و وسواس گرفته بودم که الان و در این لحظه، با این کاری که دارم انجام می‌دهم بالاخره بی‌شعورم یا باشعور و چقدر موفق شده‌ام از بیشعوری فاصله بگیرم؟


 

ادامه مطلب ...

توبه‌فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند؟ (نقد نوشته خودم درباره یادداشت سردبیر نگاه). محسن باغبان

این نوشته سومین نوشته بنده در نگاه پنج شنبه است که در آن به نقد نوشته پیشینم که در پست بعدی آمده پرداخته ام. می گویند «للجنون فنون». این هم نوعی بیماری است دیگر.

***

حتما کسانی را دیده‌اید که خودشان هزار و یک جور مساله و مشکل کوچک و بزرگ در زندگی دارند و اگر روزی دوبار دعوا نکنند روزشان شب نمی­شود، ولی طوری برای مشکلات زندگی مردم نسخه می‌پیچند و توصیه پشت توصیه می‌کنند که آدم فکر می‌کند موفق‌ترین و شادترین و خوشبخت‌ترین آدم‌های روی زمین‌اند.

 

ادامه مطلب ...

یکی داستانی است پر آب چشم (درباره یادداشت سردبیر نگاه پنج شنبه سید علی میرفتاح عزیز). محسن باغبان

این دومین نوشته بنده در هفته نامه نگاه پنج شنبه است. سید عبدالجواد موسوی یک روز زنگ زد و گفت که می خواهند این بنده درباره نوشته های دوستان نگاه چیزکی بنویسم. کمی اندیشیدم و پذیرفتم و در اولین شماره، درباره یادداشت سردبیر نشریه نوشتم. متاسفانه، یادداشت میرفتاح عزیز را ندارم وگرنه اینجا می گذاشتم. روزهای خوبی بود! یادش بخیر. 

***

یکبار، به عادت هر سال رفته بودم سینه‌زنی. برای مراعات نذر مادرم. شهر سیاه‌‌پوش و مردم توی خیابان. مردها زیر آفتاب داغ تابستان روی اسفالت تبدار، عده‌ای بی‌پاپوش و گل بر سر، عرق‌ریزان و گریان مثل ابر بهار. پرهای سفید نوک علم جلوی دسته، پیدا از دور. حرکت هماهنگ دست‌ها در هوا.

زنها توی پیاده‌رو. زیر سایه چنارها. مشغول تماشای دسته‌روی. همهمه‌ای نیز میانشان. این طرف خیابان سینه‌زن‌ها و آن ورش زنجیرزن‌ها در شلوغی و ازدحام صدای بلندگوهای دستی و آمپلی‌فایرها که باعث می‌شدند صدا به صدا نرسد سعی می‌کردند ریتم عزاداری خود را حفظ کنند و ضربشان به هم نریزد. مردان جلو دسته می‌ایستادند و با ضرب شش‌وهشت بر سینه می‌زدند و می‌خواندند: «خون شد جکر من» و متعاقب آن‌ها مردمان عقب دسته با دو بار به سینه ‌کوفتن جواب می‌دادند: «خم شد کمر من».


 

ادامه مطلب ...