عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

توبه‌فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند؟ (نقد نوشته خودم درباره یادداشت سردبیر نگاه). محسن باغبان

این نوشته سومین نوشته بنده در نگاه پنج شنبه است که در آن به نقد نوشته پیشینم که در پست بعدی آمده پرداخته ام. می گویند «للجنون فنون». این هم نوعی بیماری است دیگر.

***

حتما کسانی را دیده‌اید که خودشان هزار و یک جور مساله و مشکل کوچک و بزرگ در زندگی دارند و اگر روزی دوبار دعوا نکنند روزشان شب نمی­شود، ولی طوری برای مشکلات زندگی مردم نسخه می‌پیچند و توصیه پشت توصیه می‌کنند که آدم فکر می‌کند موفق‌ترین و شادترین و خوشبخت‌ترین آدم‌های روی زمین‌اند.

 

 وضع برخی نقدها در مطبوعات ما هم کم و بیش شباهت‌هایی به این موضوع دارد و گاه برخی منتقدان به موضوعی گیر سه‌پیچ می‌دهند که خودشان به شدت بدان مبتلایند و از چیزی انتقاد می‌کنند و به آن اعتراض دارند که در آثار خودشان نیز همان مساله وجود دارد. راه دور نرویم. تعارف چرا؟ نقد هفته پیش این بنده بر سرمقاله جناب سردبیر از همین دست نوشته‌ها بود. البته، در این میانه بنده چندان مقصر نیستم، چون همان‌طور که آن هفته گفتم من هم جزء آن پرنویس‌های تنبل و عجولی هستم که در وضعیتی شلوغ قرار دارند و این هم هست که کوزه‌گرها در این مملکت، اگر از کوزه شکسته آب نخورند یک چیزیشان می‌شود.

عادت کرده‌ام که وقتی از اشکالات خودم حرف می‌زنم دوستان بگویند «دور از جان» و حمل بر تعارف و شکسته‌نفسی کنند. برای همین، بد نیست عیار نقد هفته قبل را از این منظر بسنجیم تا ببینیم آن حرف‌ها اساسا درست بوده یا نه؟

1. اگر یادتان باشد جناب سردبیر نوشته بودند: «همج الرعاع همین بلا نسبت العوام کالانعام است به تعبیری». این «به تعبیری» برای خودش معجزه‌ای است در نوشته‌ها. چون نشان نمی‌دهد به کدام تعبیر این دو یکی هستند و این تعبیر از کیست. در عوض، این بنده هم در نوشتن نقد، رندانه عبارت «به تعبیری» را ندیده گرفتم و کلی ریسمان و آسمان به هم بافتم تا ثابت کنم این دو یکی نیستند و بدین وسیله، تن به «مغالطه در نقل» از نوع «نادیده گرفتن» دادم.

2. برای اثبات یکی نبودن این دو عبارت، هنر به خرج دادم و به جای این‌که بگویم «العوام کالانعام» ظاهرا جزء مشهورات و مثل‌هاست و در منابع معتبر شیعه و سنی روایتی با این عبارت وجود ندارد، به نقل مطلبی از سید عبدالله جزایری بسنده کردم و نظر ایشان را در این باره حجت آوردم. جمله ایشان که با عبارت «و ورد» آغاز می‌شد به روشنی از روایاتی در این باب خبر می‌داد. چون همان لحظه حوصله نداشتم دنبال آن روایات بگردم موضوع را پیچاندم و از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردم. دلیل دیگرش بعد از یافتن آن روایات این بود که یا مجمل بودند و تصریحی بر موضوع نداشتند یا اگر تصریح هم داشتند از ابوهریره و امثال او نقل شده بودند. پس اثبات مطلب نیازمند بررسی قرائن دیگری بود که باز حوصله تحقیق و ذکرشان را نداشتم. با خودم فکر کردم: مگر در عرض هزار و اندی کلمه چقدر می‌توان نوشت؟ در نتیجه، با ذکر سخن جناب جزایری دست به دامن مغالطه «ارجاع به مرجع کاذب» شدم و از «روش پیچ» در معنابافی استفاده کردم.

3. به سردبیر گرامی اشکالی از این باب گرفتم که چرا «متعلم علی سبیل نجاة» را «متعلم روحانی» ترجمه کرده‌اند، اما خودم عبارت «وهمج رعاع؛ أتباع کل ناعق، یمیلون مع کل ریح» را این طور ترجمه کردم: «مقلدانی که با باد شمالی شمالی و با باد جنوبی جنوبی می‌شوند». همچنین، عبارت «تغذیه فکری» را بر ترجمه «شبههم بالذباب، إذ هم یحیطون بجاهل أکبر منهم یستمدون منه، وهو یغذوهم» بار کردم که این کار هم مصداق بارزی از «مصادره به مطلوب» بود.

4. شاهکارم در ارائه مستندات، نقل قول‌هایی از کتاب‌هایی چون موسوعة الإمام علی بن أبی طالب (ع)، التحفة السنیة، و موسوعة العقائد الإسلامیة بود که هیچ یک جزء منابع دست اول نیستند. برای نشان دادن علمی بودن سخنانم، البته آدرس صفحه این کتاب‌ها را آوردم، ولی سخن ابن اثیر و فیروزآبادی را بدون استناد رها کردم و عبارت عربی آن‌ها را نیز در پی‌نوشت نیاوردم. دلیلش این بود که این سخنان را از کتاب جناب ری‌شهری گرفته بودم و حال مراجعه به این دو فرهنگ را نداشتم و نمی‌خواستم نشان دهم که از کتاب دیگری هم مطلب را نقل کرده‌ام. روایات «العلم نور» و آیه «انما یخشی الله» را هم از حافظه نوشتم و برای همین آن‌ها را مستند نکردم.

5. نوشتم: «منظور از علم در روایات اسلامی علوم آکادمیک زمانه ما نیست، بلکه منظور از آن، نوری است که خداوند در قلب بندگان قرار می‌دهد». در این‌جا از مغالطه «اهمال سور» استفاده کردم و مطلب را به نفع خودم برداشت کردم. چون علم در روایات اسلامی لفظ مشترک است و گاهی به معنای اخیر است و گاهی به معنای علوم متعارف بشری (مثل روایت العلم علمان: علم الادیان و علم الابدان).

هدف از بیان این مسائل - بجز انتقاد از خود- توجه دادن به این مهم بود که در عرصه نقد، بیش از هر چیز باید به درستی گفتار خویش و درستی منابع اعتماد داشت نه این‌که فقط با مشتی توصیه و ارائه مستندات ناکافی پا به میدان بحث گذاشت. مساله مهم دیگر درستی و معقول بودن روش استدلال است. این‌که سخن درستی را از روش‌های نادرست یا غیر قابل اعتماد یا بی‌ربط یا غیرمعمول نتیجه بگیریم هنر نیست. یادم هست پسرکم وقتی سال اول ابتدایی بود در پاسخ به این سوال که دو به‌علاوه دو چند می‌شود، به جای این‌که دو انگشت خود را با دو انگشت دیگر جمع کند چند بار همه انگشت‌های دستش را می‌شمرد و می‌گفت: چهار. هنوز نفهمیده‌ام او از چه روشی برای محاسبه استفاده می‌کرد و در مغزش چه می‌گذشت. امشب، سر سفره شام هم که این مطلب را از او پرسیدم از بیخ و بن منکر چنین حادثه‌ای شد و پرسید: آخر چرا من باید چنین کاری می‌کردم؟

این درست است که نتایج نقد هفته گذشته درست از آب در آمد، ولی روش‌های استدلال آن نوشته در نقد یا درست نبود یا به اندازه کافی درست نبود و از این رو، به روش استدلال پسرکم یا آن پیرمرد شبیه بود که به نوه‌اش می‌گفت: «ببین ببم جان! نان را در تنور می‌پزند. مورچه هم روی زمین راه می‌رود. یعنی این‌که تو باید به پدر و مادرت احترام بگذاری. فهمیدی؟»

مخلص کلام، برخی نوشته‌های ما به قول ادیب‌الممالک حکم «جوفروشی گشته نزد مشتری گندم‌نما» دارد. این‌که در نقد نوشتار دیگران چه اندازه می‌توانیم آن‌ها را به خاک و خون بکشیم یا جایزة‌نوبل‌بارانشان کنیم اهمیت چندانی ندارد. مهم این است که در مقام نوشتن، خودمان به واقع آنچه می‌گوییم هستیم یا این‌که بر محراب نوشته و منبر نقد، تنها دیگران را شایسته نصیحت و وعظ می‌دانیم.

حالا که تظاهرات مبسوطی راه انداختم و قطعنامه جانانه‌ای هم صادر کردم، بد نیست چند نکته کوچک دیگر هم عرض کنم: اول این‌که در مصرع «خودشکن آئینه شکستن خطاست»، نباید آئینه را به صورت آینه نوشت، چون وزن خراب می‌شود. دو دیگر این‌که عنوان «یکی داستانی است پر آب چشم» در فهرست مجله «یکی داستان است» ثبت شده. سه دیگر این‌که «تره خرد کردن» و «پول خرد» درست است نه «تره خورد کردن» و «پول خورد» (ص136). البته، می‌دانم که در این باره مطابقت مکتوب و ملفوظ مد نظر و احتمالا پای تبعیت از شیوه‌نامه در میان بوده، ولی در این باره سخنی دارم که اگر عمری باشد خواهم نوشت. دیگر این‌که دست ویراستاران نشریه درد نکند که برخی غلط‌های املایی نوشته هفته قبل را گرفتند؛ خدا از بزرگی کمشان نکند. و آخر این‌که از میرفتاح عزیز بابت محبتشان بسیار سپاسگزارم. تا بعد، بدرود!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد