عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

نقد کتاب اندر آداب نوشتار اثر ج‍ع‍ف‍ر م‍درس‌ ص‍ادق‍ی

این نوشته در اصل حدود ده هزار کلمه بود که بعد برای مناسب شدن با حجم مقالات نشریه نگاه پنج شنبه خلاصه شد و به نام مختصر و نسبتا مفید در زمستان 90 در شماره دوم آن نشریه به چاپ رسید. بنده پیش از چاپ این نوشته با آقای مدرس تماس گرفتم و ضمن ارسال نسخه کامل نقد از ایشان برای انتشار آن اجازه خواستم. ایشان هم با لطف و مهر پذیرفتند و از آن استقبال کردند. آرزو می کنم شاد و سربلند و سلامت باشند.

 


 

***

درآمد: اندر آداب نوشتار نام تازه‌ترین اثر ج‍ع‍ف‍ر م‍درس‌ ص‍ادق‍ی (۱۳۳۳- ) است که به تازگی (۱۳۹۰) به همت نشر مرکز در ۲۰۸ صفحه در قطع رقعی منتشر شده است.

این خط فارسی هم برای خودش قصه پرغصه و درد بی‌درمانی است و کمتر موضوعی را در حوزه زبان و ادب فارسی سراغ داریم که این همه درباره‌اش گفته و نوشته باشند و هنوز هم مجال گفت‌وشنود داشته باشد. از قضا، چند روز پیش، اثری از نویسنده گرامی جناب آقای جعفر مدرس صادقی به دستم رسید و خواستند تا درباره‌اش چیزکی بنویسم. با دیدن عنوان کتاب، گمان کردم با اثری در باب آئین نگارش و نویسندگی مواجهم، اما ملاحظه فهرست آن آگاهم کرد که خیر، بیشتر با کتابی درباره خط فارسی و نشانه‌گذاری سروکار دارم.

نخستین موضوعی که خوب است درباره این کتاب به آن اشاره کنم همین ناسازگاری عنوان یا محتواست. زیرا اگر «آداب نوشتار» را راه و روش نوشتن معنا کنیم با مساله‌ای به نام «مطابقت نداشتن عنوان اثر با موضوع آن» روبه‌رو می‌شویم (مگر بگوییم این نام به سبب موضوع سه بخش آخر کتاب بر این اثر نهاده شده ‌است)؛ و اگر آن را به معنای طریقه پسندیده در آنچه نوشته می‌شود بگیریم، مساله «ابهام عنوان در دلالت بر محتوا» رخ می‌نماید.

مساله دیگر هماهنگ نبودن مقدمه با عنوان اثر است، زیرا در مقدمه می‌خوانیم: «... آیا این کتاب هم قرار است نظری به نظرها و سلیقه‌ای به سلیقه‌های موجود اضافه کند و به این جنگ و دعوایی که سالهای سال است که مغلوبه است دامن بزند؟ نه. ... به این دلیل که یک سلیقه‌ی دیگر در کنار سلیقه‌های موجود، یا صدای نارسایی خواهد بود که در میان همهمه‌ی مدعیان گم می‌شود و به گوش کسی نخواهد رسید و یا فریاد ناسازی خواهد بود که سردرگمی‌ها و بلاتکلیفی‌های موجود را پیچیده‌تر از آن چیزی که هست خواهد کرد...» (ص 8).

با توجه به معنای عنوان و این بخش از سخن نویسنده، این پرسش به ذهن می‌رسد که پس ایشان برای چه و به چه انگیزه‌ای این کتاب را نوشته‌اند؟ پاسخی که در سطر آخر مقدمه برای این پرسش می‌یابیم چنین است: «...به جای دامن زدن به اختلاف نظرها و تبلیغ یک سلیقه‌ی خاص به دنبال مبنایی بگردیم برای رسیدن به یک توافقِ اگر نه همگانی، لااقل اصولی و پابرجا» (ص9).

پس هدف نویسنده از نگارش این کتاب «جستن مبنایی اصولی و پابرجا درباره شیوه خط فارسی» است. با این وصف، ارائه طریقی پسندیده در این باره و بحث آئین نگارش موضوعاتی فرعی هستند که اگر خارج از موضوع هدف نباشند، لازم معنایی آن هستند و در هر دو صورت، سبب می‌شوند عنوان اثر با هدف آن سازگار نباشد.

حال، اجازه بدهید به متن بپردازم و عرضه بدارم که متن اثر دارای 33 فصل یا بخش کوچک و بزرگ است که در بردارنده سه موضوع کلی‌‌اند: خط فارسی (فصل‌های 1-22)؛ علائم سجاوندی (فصل‌های 23-30)؛ آئین نگارش (فصل‌های 31-33). خط فارسی که موضوع اصلی این کتاب است خود دربردارنده موضوعات فرعی زیر است: اصلاح خط و تغییر خط فارسی (فصل 1)؛ شیوه خط فارسی در نسخ خطی (فصل‌های 2و3)؛ روش نگاشتن برخی واج‌های عربی مانند الف مقصوره و تنوین و همزه در زبان فارسی (فصل‌های 12-16)؛ پیوسته‌نویسی و جدانویسی و ...‌نویسی (فصل‌های 6 و7 و 21)؛ و اصول و مبانی مورد نظر نویسنده در خط فارسی (فصل‌های 4 و 5 و 8 و 9 و 10 و 11 و 17 و 18 و 19 و 20 و 22). چون پرداختن به همه موضوعات طرح شده در این اثر ممکن نیست، به بررسی هدف پیدایش این اثر بسنده می‌کنیم. روشن است که از میان اصول و مبانی مورد نظر نویسنده نیز به مهم‌ترین آن‌ها نظر داریم.

*

بخش اول کتاب که «نوشتار و گفتار» نام دارد با تکیه بر برهانی ناقص از موضوع شیوه خط به تغییر خط می‌رسد (ص11) که خود یکی از مصادیق اشکال در روش بحث است، بدین ترتیب، نویسنده خود را ناگزیر از ذکر تاریخ مبسوط اندیشه تغییر خط دانسته است و با یادکرد از نام و اندیشه کسانی چون میرزا فتحعلی آخوند زاده، صادق هدایت و... به موضوع اشکالات خط فارسی، اصلاح یا تغییر خط فارسی، شیوه درست نوشتن به فارسی، پیدایی خط‌های عربی و حمیری و پهلوی اشکانی و ساسانی و اوستایی و... اشاره کرده است. نتیجه همه این بحث‌ها استخراج نکته مهمی بوده است که یکی از مبانی اصولی شیوه کتابت دانسته شده و در جای جای این اثر بر آن تاکید شده و در املای نوشتار نیز به کار رفته است: «تطابق مکتوب و ملفوظ» یا «تطابق مکتوب با منطوق» یا «اصل همخوانی». برای همین، لازم است درباره این اصل نکاتی چند را عرض کنم:

نخست آن‌که زبان گفتار و نوشتار دو مقوله از هم جدایند و همان‌گونه که نویسنده در بخش دیگری از کتابشان اشاره کرده‌اند (ص67-69)، نه در زبان فارسی که تقریبا در هیچ یک از زبان‌های زنده جهان از جمله زبان‌های انگلیسی و فرانسه این مطابقت وجود ندارد. پس اگر قرار باشد این قاعده مبنای تغییر یا اصلاح یک خط باشد، همه زبان‌های دنیا باید در صدد تغییر یا اصلاح خط خود ‌باشند که نیستند و چون «عزای عمومی عروسی است»، از این ناحیه ظاهرا اشکال مهمی به زبان فارسی وارد نیست.

دو. مطابقت ملفوظ و مکتوب همچنان‌که نویسنده اذعان داشته‌اند آرمان وایده‌آلی دست‌نیافتنی است (ص71). همین نشان می‌دهد که این قاعده از امور استحسانی و مستحب است نه قاعده‌ای کلی و عقلی و واجب. ایشان نیز ظاهرا پس از آن همه پافشاری بر این اصل به همین نتیجه رسیده و گفته‌اند: «ناهمخوانی‌های ناگزیر  همان ناهمخوانی‌هایی که نمونه‌های مشابه فراوانش را در همه زبان‌های دیگر می‌بینیم- به جای خود و هیچ کاریش نمی‌شود کرد. اما ناهمخوانی‌هایی که می‌شود یک فکری به حالشان کرد چی؟ اصلاحات درست همین جاست و فقط در همین عرصه است که به درد می‌خورد» (ص69-70). این بنده با سخن نویسنده محترم موافقم، ولی توافق «بر سر ناهمخوانی‌هایی که می‌شود یک فکری برایشان کرد» را چیزی شبیه به جستن آب حیات در تاریکی می‌دانم. ‌

نویسنده محترم در صفحات133 و134 اثرشان به وضوح از چهار مرزبندی در خط فارسی سخن می‌گویند: معتقدان به تغییر خط، اصلاح‌طلبان محتاط، اصلاح‌طلبان بی‌احتیاط، و محافظه‌کاران سنت‌دوست که قدرت ابلاغ بخشنامه و تنظیم جزوات رسم‌الخط را دارند. از میان این چهار گروه، ایشان در زمره اصلاح‌طلبان محتاط هستند که گرچه «قصه» و «خواب» را به شکل «قصصه» و «خاب» نمی‌نویسند و اصلاح‌طلبان بی‌احتیاط را از این کار برحذر می‌دارند، اشکالی نمی‌بینند که خود «حتی و اصلا و تقریبا» را به شکل «حتا و اصلن و تقریبن» بنویسند. آیا به واقع منظور ایشان از کلماتی که می‌شود یک فکری به حالشان کرد همین‌هاست یا این تنها شروع کار است و کم‌کم کار به واژگان دیگر هم خواهد کشید؟ آیا منظورشان از جانبداری نکردن از یک سلیقه خاص که در مقدمه ذکر فرموده بودند همین بود؟

نکته قابل توجه در این‌جا این است که برخی از واژه‌های موجود در زبان فارسی در بردارنده «املای تاریخی کلمه» هستند (مثل خوردن، خورشید، خواهر، و...) و جمع کثیری از لغات بیگانه دخیل در زبان فارسی که مهمان‌های خوانده و ناخوانده این زبان هستند، هویت و شخصیت خود را دارند و مانند هزوارش‌هایی در دل این زبان زندگی می‌کنند و نمی‌شود و نباید آن‌ها را بر اساس قاعده‌ای سلیقه‌ای و امری مستحب دربه‌در و آواره کرد. نویسنده محترم نیز حتما با عنایت به چنین مسائلی است که در پایان بخش نخست تصریح کرده‌اند که «اصلاح خط یک راه حل میانه است» (ص 20) و در ابتدای فصل دهم از احتیاط در این باره سخن گفته‌اند و اصل اعتدال را حاکم بر این قاعده کرده‌اند: «صورت نوشتار هرچه وفادارتر به زبان گفتار باشد، از وضوح و کارامدی بیشتری برخوردار است، اما به شرطی که جانب احتیاط را نگه داریم و به ورطه‌ی افراط و تفریط نغلتیم. و به این ترتیب، می‌رسیم به اصل دیگری که رعایت آن در همه‌ی امور و از جمله در مبحث خط از اهم واجبات است: اصل اعتدال» (ص71). برای همین، گمان می‌کنم اگر نویسنده محترم در کتاب خود ابتدا اصل احتیاط و اعتدال را تبیین می‌کردند و بعد به اصول دیگر می‌پرداختند بهتر و منطقی‌تر بود.

*

بخش دوم و سوم کتاب با عنوان «اصلاحات در نسخه‌های خطی» و «سابقه اصلاحات» سیری است در شیوه خط نسخه‌های خطی و نیز تکرار موضوع تغییر خط که چون موید نظریات نویسنده محترم درباره اصل همخوانی هستند ناچار باید درباره‌شان بنویسم. سبب پیدایی این بخش‌ها جمله‌ای است که نویسنده در بخش پیشین از مرحوم ملک‌الشعرای بهار نقل کرده‌ (ص12) و با چنان سرنخی، بخش دوم کتاب خود را با عباراتی که بیشتر به برداشت شخصی شبیه است تا سخنانی مستدل و مستند آغاز کرده‌اند. ایشان نوشته‌اند: «تصحیح نسخه‌های خطی فارسی و تبدیل شدن این نسخه‌ها به متون حروفچینی شده قابل خواندن، یکی از تحولاتی بود که ضرورت اصلاح خط فارسی و نزدیک کردن زبان نوشتار به زبان گفتار را پیش کشید» (ص21). آیا واقع امر نیز چنین است؟

انتظار می‌رفت نویسنده محترم پس از این حکم کلی به اثبات سخن خود بپردازند، اما ایشان سخن را در همین‌‌جا رها می‌کنند و به اشکالات املایی نسخه‌های خطی می‌پردازند و به این‌جا می‌رسند: «کتابت بعضی نسخه‌ها به حدی پیچیده و پر رمز و راز و پر از ادا و اطوار است که گویی اصلن خود متن قرار نبوده خوانده شود...» (ص21 و22). سوال را تکرار می‌کنم: آیا واقع امر چنین است؟ ای کاش نویسنده محترم از باب نمونه نام چند نسخه خطی را که موصوف به چنین صفاتی هستند ذکر می‌کردند یا تصویر صفحاتی از آن‌ها را در کتاب خود می‌آوردند تا معلوم می‌شد «دقیقا» درباره کدام رمز و راز سخن می‌گویند!

بعد از بیان این مباحث که دوباره موضوعاًً از بحث خارج‌اند، نویسنده محترم با طرح سوالی درباره شیوه خط در نسخ خطی قرن‌های مختلف پا به بحث دیگری می‌گذارند و به درستی بیان می‌کنند که شیوه املا در نسخ مختلف و در قرون مختلف با هم فرق دارند. نتیجه مهمی که ایشان از بیان این مطلب و استناد به شیوه خط در نسخ مختلف می‌گیرند این است: «شگفتا که کاتبان دانشمند نسخه‌های قرن پنجم هجری چه دقت و مراقبتی به خرج می‌دادند در ثبت و ضبط زبان گفتار زمانه‌ی خود» (ص25).

ایشان طریقه نگارش کاتبان قرن پنجم را ظاهرا مویدی قوی برای اصل مطابقت ملفوظ و مکتوب دانسته و با این جملات اقناعی سعی در همراه کردن خوانندگان خود با این اصل و شیوه خط مورد نظرشان دارند و به وضوح از شیوه خط کاتبان قرن پنجم که در بیشتر موارد جدانویس هستند جانبداری می‌کنند. در فرجام سخن نیز، ایشان از این‌که گذشته چراغ راه آینده است و باید از آن درس‌ها گرفت با لحنی مشفقانه سخن می‌گویند. (ص32 و33).

نکاتی که دوست دارم در باب این موضوع عرض کنم فراوان است و وقت اندک. برای همین، تنها به مهم‌ترین آن‌ها اشاره می‌کنم.

سخن نخست. همچنان‌که انتظار می‌رفت نویسنده محترم باز برخلاف گفته و هدفشان در مقدمه با تکیه بر شیوه خط متون قرن پنجم، خواسته و ناخواسته با ارائه مویداتی به جانبداری از یک سلیقه خاص پرداخته‌اند. این‌که چرا ایشان از مبنای خود عدول کرده‌اند، معلوم نیست!

دوم سخن. نکته بسیار مهمی که ایشان به آن اشاره نکرده‌اند، اثر عوامل جغرافیایی و فرهنگی و علمی و سیاسی و موضوعی و شخصی و ... در شیوه نگارش متون در قرون مختلف است. جهت استحضار خوانندگان گرامی عرض می‌کنم که شیوه خط در متون مختلف، بجز پراکندگی تاریخی، متاثر از عوامل مهم دیگری نیز هست. برای مثال، گاه روش املا در طول یک قرن در مکان‌های مختلف با هم فرق دارد. مثلا، نسخه‌های نوشته شده در خراسان از املایی پیروی می‌کنند و نسخه‌های ری و اصفهان و قم و ... از املایی دیگر. میزان فضل و دانش کاتبان و سفارش‌دهندگان نیز در این بین اثرگذار است. برای همین، نسخه‌ای که به خط عبدالرحمان جامی است را نباید با نسخه کاتب بی‌نام و نشان دیگری در شیوه املا و نگارش با یک سنگ محک سنجید. شیوه کاتبان دربار امرا و حاکمان نیز یا شیوه املا و طرز نگارش ورّاقانی که چند کاتب در دست‌وبالشان بوده و به سفارش نسخه‌ای را می‌نوشته‌اند فرق دارد. به همین ترتیب است کتبی که موضوعشان اهمیت بیشتری داشته است. برای همین، طرز نگارش و املای نسخ قران و تفسیر قرآن را نباید با طرز املای دیوان شاعری درجه دوم یکی دانست و آن‌ها را با هم مقایسه کرد. وضع اقتصادی و سیاسی روزگار کاتبان نیز در این میانه بی‌اثر نبوده است و چه بسا کاتبی به سبب دریافت ثمنی بخس نسخه‌ای را با دقت نمی‌نوشته و مراعات قواعد را در آن نمی‌کرده یا کمتر می‌کرده است. نگاهی گذرا به نسخه‌هایی که افراد برای خود نوشته‌اند نیز این اختلاف را به خوبی نشان می‌دهد: نسخه‌ای که فلان ادیب مثلا از روی دیوان انوری برای خود نگاشته با نسخه‌ای که یک نفر دانش‌آموز یا طلبه از روی نسخه کتاب درسی استاد برای خود نوشته به سبب انگیزه‌های مختلف کتابت نسخه فرق‌های اساسی دارند و نمی‌توان یک سنجه را برای سنجش همه این آثار در نظر گرفت. نتیجه آن‌که نمی‌شود به سادگی و تنها با تکیه بر روش نگارش و املای نسخ خطی، در این باره به قطع و یقین سخن گفت و از آن مبنایی استخراج کرد و اگر هم بشود، تطبیق آن روش‌ها بر روش کنونی نیازمند بحث‌های روش‌شناسانه، نیازسنجی‌ دقیق، بررسی و تطبیق اوضاع زمانی و مکانی، و توجه به تغییر روش نگارش از خطاطی به روش‌های مکانیکی و الکترونیکی حروف‌چینی و حروف‌نگاری است. ضمن این‌که آقای نجیب مایل هروی در کتاب نقد و تصحیح متون در سحت این داوری مناقشه کرده‌اند و چنانچه نویسنده محترم این کتاب را ملاحظه کرده بودند می‌دانستند که آنچه درباره شیوه خط متون کهن نگاشته‌اند محل اختلاف است. آقای مایل هروی درباره موضوع دقت و استواری متون نگاشته شده پیش از قرن هشتم و نااستوار و نادقیق بودن نسخه‌های قرن هشت به بعد نوشته‌اند: «... نظر مزبور قطعی نیست و شاملیت عام و تام ندارد؛ زیرا ... در میان نسخه‌های اندکی که پیش از هشتصد از نگاشته‌ها و مولفات فارسی به دست ما رسیده با نسخی رویاروی می‌شویم که به قیاس با برخی از نسخ پس از هشتصد نادرستتر و بی‌اعتبارتر می‌نمایند، و برغم آن در بین انبوه نسخه‌ها و مخطوطاتی که پس از هشتصد از آثار و کتب کهن فارسی استنساخ شده، مواردی را می‌یابیم که از نظر درستی و اتقان واژگان و عبارات و حتی گاهی از دیدگاه نظم و نسق ابواب و فصول، با نسخه‌های پیش از هشتصد در خور قیاس نمی‌باشند» (مایل هروی، 1369: 37).

این‌که چرا نویسنده محترم این کتاب را ندیده یا دیده و به نظرات آن اعتنا نکرده‌اند محل سوال و تامل است.

*

بخش چهارم کتاب با عنوان «اصل یکدستی» به یکی دیگر از مبانی مورد اتفاق همه صاحب‌نظران پرداخته است. در توضیح اصل یکدستی عرض می‌کنم که این اصل دو معنا دارد که معنای نخست آن مورد اتفاق است و معنای دومش حتی در یک شیوه یا شیوه‌نامه خاص مورد اتفاق نیست. معنای نخست یکدستی همان‌طور که نویسنده محترم اشاره کرده‌اند (ص37) این است که مثلا اگر قرار است واژه «آنها- آن‌ها» را به شکل سرهم یا نیم‌فاصله بنویسیم، باید تا انتهای متن این شیوه و قاعده را حفظ کنیم. این معنا بی‌شک مورد توافق است، اما آنچه مورد توافق نیست و هرگز نبوده است «یکدستی خود قانون و قاعده» است. در کتاب مصائب آقای ویراستار بخشی از این ناهنجاری را با عنوان «صدور احکام مختلف برای امور مشابه» (ص255) و « صدور احکام مشابه برای امور مختلف» (ص256) یاد کرده‌ام. مثال واضحی که این دوگانگی و نایکدستی را به خوبی نشان می‌دهد در هنگام نگارش صورت‌های صرفی فعل ماضی نقلی و جملات اسنادی دیده می‌شود. به این شکل: «زده‌ام، زده‌ای، زده است، زده‌ایم، زده‌اید، زده‌اند» «او خوب است، ما خوبیم یا خوب‌ایم، آنها خوبند یا خوب‌اند، و...». بر هیچ فارسی‌زبانی پوشیده نیست که افعال ام و ای و است... از نظر مقوله دستوری، هویت و شخصیت یکسانی دارند. بنابراین، اگر قرار باشد «زده‌ام» را با نیم‌فاصله بنویسیم، باید همین حکم را در حق «زده است» نیز جاری و ساری بدانیم، در حالی که اغلب شیوه‌نامه‌ها است را با فاصله کامل و پنج برادر دیگرش را با نیم‌فاصله یا سرهم نوشته‌اند! چرا؟ معلوم نیست!

نویسنده محترم هم در کتابشان به این نوع نایکدستی‌ها دچار شده‌اند؛ مثلا، در پیشنهادشان مبنی بر حفظ استقلال «است و اند» متذکر شده‌اند که باید نوشت: «در نظر بازی ما بیخبران حیران اند... و نه حیرانند» (ص50 و51) و در جای دیگر بر اساس اصل مطابقت مکتوب و ملفوظ تصریح کرده‌اند که «اصل یکدستی اولین اصلی‌ست («اصلی‌ست و نه «اصلی است») که همه صاحبنظران بر سر آن توافق دارند» (ص 36). بالاخره معلوم نشد کدام یک از این دو قاعده بر دیگری حاکم‌ است و در حالت تضاد چگونه می‌توان میان آن‌ها جمع کرد؟

این عدم یکدستی حتی در جدا و سرهم‌نویسی برخی واژه‌ها (مانند صاحبنظر و اصلاح‌طلب) و در ثبت پانویس‌ها و کتابنامه‌های کتاب نیز به چشم می‌خورد. از جمله، در ذکر اطلاعات کتابشناختی کتاب  الابنیه عن حدائق الادویه (ص200).

به نظر این بنده، پذیرش اصل یکدستی به معنای نخست به رفع اختلافات موجود در خط کمکی نمی‌کند، زیرا این اصل بدین معنی است که هرکس هر طور دلش خواست - منتهی بر اساس یک شیوه‌نامه- بنویسد. آیا این همان مشکلی نیست که امروزه خط فارسی به سبب اختلافات بسیار صاحب‌نظران و شیوه‌نامه‌ها با آن روبه‌روست؟

*

بخش پنجم کتاب با عنوان «اصل فاصله» به مبنای مورد توافق دیگری اشاره می‌کند و آن رعایت فاصله‌ای استاندارد در میان کلمات مستقل است. نویسنده این بخش را با ذکر نمونه‌ای از تحولاتی که بدون زور و بخشنامه در خط روی داده است آغاز می‌کنند و حرف اضافة «به» را شاهد موضوع می‌آورند و روش کنونی را که حاصل اتفاق فضلا بر جدانویسی و حفظ استقلال کلمات است دلیلی بر پذیرش اصل فاصله می‌شمارند.

در این‌جا می‌خواهم نکته مهمی را عرض کنم که از نظر زبانی اهمیت بسیار دارد و مربوط به بحث جدانویسی و سرهم‌نویسی حرف «به» است. در برخی متون که از شبه قاره هند به دست ما رسیده (قرن دهم به بعد) و من خود آن‌ها را از نزدیک دیده‌ام صورت مکتوب واژه‌هایی چون «ببینم و نمی‌بینم و...» به شکل «به‌بینم و نه‌می‌بینم و نهمی‌بینم و به‌نه‌بینم و به‌نهبینم» است. جالب این است که این طرز نگارش در نسخه خطی هدایة المتعلمین اخوینی بخارایی (قرن 5) که مورد اشاره نویسنده محترم هم هست دیده می‌شود و به وضوح نشان می‌دهد که آنچه بر سر این افعال در آمده حروف «به» و «نه» است. این در حالی است که دستورنویسان از دو پیشوند «بـ» و «نـ» بر سر افعال و اسم‌ها سخن گفته‌ و آن‌ها را چیزهابی غیر از «به» و «نه» دانسته‌اند (انوری و گیوی، 1370. ج1: 229) و نویسنده محترم هم این «به» را بای تاکید دانسته‌اند (ص50)؛ در حالی که یکی از نمونه‌های «به» که در آن شکی وجود ندارد و پیوسته هم نوشته می‌شود، بای موجود بر سر واژه «بدرود» است که در این بیت نظامی در مثنویخسرو و شیرین به صورت «پدرود» آمده است و صورت تغییر شکل یافته «پَتروت» پهلوی است که وجود پیشوند «پت» - صورت پهلوی به- در آن کاملا روشن است: «غزل برداشته رامشگر رود/ که پدرود ای نشاط و عیش پدرود». (نظامی گنجوی، 1366: 35)

حال، سوال این است که «بـ» در بدرود و واژگان مشابه دیگر همان «به» است یا چیز دیگری است و بر اساس اصل فاصله و استقلال کلمه آن را چطور باید نوشت؟ به همین شیوه مرسوم؟ در این صورت آیا اصل یکدستی و اصل فاصله دائما با تبصره‌های استثنائیه گوناگون محدود نمی‌شوند؟

*

نویسنده محترم کتاب در بخش‌های دیگر اثرشان به پنج مبنای دیگر نیز پرداخته‌اند که بسیار منعطف و تاویل‌پذیرند و هر گروهی بسته به این‌که پیرو چه سلیقه‌ای در شیوه خط باشد می‌تواند آن‌ها را مطابق با خواسته‌اش تاویل و توجیه کند. بخش‌هایی از کتاب نیز به بیان مسائلی درباره شیوه نگارش برخی واج‌ها و واژه‌ها و نیز علائم سجاوندی اختصاص یافته است که درباره هریک می‌توان به تفصیل سخن گفت. می‌ماند دو بخش آخر این کتاب که «هفت اصل ویلیام استرانک» و «چهارده اصل ئی بی وایت» نام دارند و بهترین و خواندنی‌ترین بخش‌های اثر هستند و از نظر محتوا با بخش‌های پیشین فرق دارند.

در آخر، اگر بخواهم خلاصه‌ای از آنچه را به نظرم می‌رسد درباره این اثر عرض کنم باید بگویم که کتاب اندر آداب نوشتار، با همه اشکال‌تراشی‌های این بنده کتابی است خواندنی که این ویژگی را مدیون نثر شیوا و دلنشین نویسنده‌اش است. در عین حال، حاوی اطلاعات مفیدی است که دسترسی به همه آن‌ها در یک مجموعه کوچک مغتنم است؛ اما با همه احترامی که برای نویسنده گرامی کتاب قائل هستم و از خواندن برخی آثارشان لذت برده‌ام، این کتاب را در موضوع خط فارسی نه اثر مضری می‌بینم و نه کتاب پرفایده‌ای. در عین حال، بی‌هیچ مداهنه و مماشاتی عرض می‌کنم که موجب خرسندی است نویسنده صاحب‌قلمی چون آقای مدرس صادقی به برخی موضوعات چالش‌برانگیز در زبان فارسی و فن ویرایش ورود کرده و وقت گرانبهای خود را صرف رفع برخی مسائل یا جستن پاسخی برای پرسش‌های بیشمار آن کرده‌‌اند.

منابع

احمدی گیوی، حسن و انوری، حسن. (1370). دستور زبان فارسی. چاپ نهم. ج1. تهران: فاطمی.

باغبان، محسن. (1390). مصائب آقای ویراستار. چاپ اول. تهران: قطره.

مایل هروی، نجیب. (1369). نقد و تصحیح متون (مراحل نسخه‌شناسی و و شیوه‌های تصحیح نسخه‌های خطی فارسی). چاپ اول. مشهد: بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی.

مدرس صادقی، جعفر.(1390).  اندر آداب نوشتار. چاپ اول. تهران: مرکز.

نظامی گنجوی.(1366). خسرو و شیرین. تصحیح و مقدمه: بهروز ثروتیان. چاپ اول. تهران: توس