عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

برای بچه هایم که کیلومترها از من دورند...

جمعه است بچه ها. مثل همه جمعه ها دلگیر و غمگین و امروز استثنائا خاکستری و بارانی. دورم و دورید. مترها، کیلومترها، فرسنگها. همچنان که کار می کنم و می نویسم، یکی از آهنگ های ام کلثوم را گوش می کنم و این بیشتر آدم را آتش می زند. کاش عربی می دانستید و می فهمیدید چه می گوید و چگونه می گوید. برایتان ترجمه نصفه و نیمه ای می گذارم تا بخوانید:


خواب را و رویاهایش را از یاد برده ام

شبها را و روزها را فراموش کرده ام

دور از تو 

زندگی‌ عذاب است.


دور از تو، جز اشک کسی  همراهم نیست

شوق دیدارت بر من چیره می شود

و شبهای بیخواب مرا می کاهند

مهم نیست شوق چند شب مرا بیدار نگه می دارد

مهم نیست جدایی چه قدر مرا پریشان می کند.

دیگر آتش عشقی مرا نخواهد سوخت

و روزها هم نمی توانند بازم دارند، دورم کنند، از اینکه در خیال با تو باشم


نه اشک در چشمم مانده نه خواب به دیدگانم می آید

به پایان فراق رسیده ام

***


نوشته ام را جدی نگیرید. شاد باشید بچه ها. لطفا!