عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

نقدهای نوشته شده بر کتاب مصائب آقای ویراستار

بعد از انتشار کتاب مصائب آقای ویراستار، گروهی از خوانندگان و همکاران گرامی از راه های مختلف نقدها و نظرات خود را بر این کتاب برای این بنده ارسال کردند. برخی از این نقدها در نشریات نیز انتشار یافت، اما بسیاری از آنها در جایی به چاپ نرسیده است. نقد و نقدپذیری فرهنگی است که جامعه ما بسیار به آن نیازمند است. تنها در یک ارتباط دوسویه و حتی سه سویه میان نویسنده، خواننده، و ناشر است که فرهنگ نگارش، نشر، ویرایش، و مطالعه در کشور ما رشد می کند. به شخصه، از همه عزیزانی که زحمت ارسال نقدهای خود را برای این بنده متقبل شدند بسیار سپاسگزارم و خود را مدیون همه آنان می دانم. این صفحه برای نشر آن نقدها در نظر گرفته شده تا سایر خوانندگان گرامی نیز در جریان انتقادات عزیزان باشند. در ضمن، چون در انتشار این نوشته ها از نویسندگنشان اجازه نگرفته بودم تنها حرف نخست نام خانوادگی آنها را آوردم. با احترام- م. باغبان

***

نخستین نقد را دوست گرامی جناب آقای سید عباس م. برای این بنده فرستاد که منجر به نامه نگاریها و ارسال ایمیلهایی شد و با اینکه همدیگر را ندیدیم به دوستیمان انجامید. این هم از نتایج نوشتن مصائب بود. مشروح نقدها و پاسخها و پاسخ پاسخهای ما این است:


نامه نخست

سلام علیکم محسن باغبانی

من یکی دو ماه قبل رفته بودم نشر قطره یک کتاب بگیرم. کتاب را گرفتم و کتاب شما را هم در آن جا دیدم برداشتم و ورق زدم و به نظرم جالب آمد و خریدم. در این مدت گاه گاه قسمتهایی از کتابت را خواندم بارزترین جنبه ی کتاب، به نظرم صفای آن است. نثرت هم معیوب نیست. نثر بعضی افراد که خود را ویراستار ارشد و سرویراستار و این چیزها می نامند، باعث تهوع می شود. نثرت خوب و مقاله پرور است.

چند اشکال و عیب به نظرم دارد کتابت بدون نظم و ترتیب، چنان  که خاطرم می آید می گویم:

چند جا دیدم از جوانها نام بردی، که وقتی می خواهند وارد ویرایش شوند، نمی دانم چه کنند و چه نکنند و چی و این حرفها. من به شما نصیحت می کنم از این حرفها نزن. هرچند واقعیت است که جوان بودن نسبی است، و شما نسبت به من جوان هستی و من نسبت به فردی دیگر جوان هستم و افرادی هستند که نسبت به شما جوان هستند، اما اصلاً صورت خوشی ندارد یک فرد 36 ساله به افرادی که آنها را "جوان" می نامد، راهنمایی کند. البته راهنمایی کن، و من تعدادی از مطالب کتابت را در واقع راهنما و مفید میدانم حتا برای بزرگان ویرایش و بزرگان نویسندگی، اما من نصیحت می کنم از لغت "جوانها" استفاده نکن. البته اختیار و تصمیم با خودت است، و من از منظر خودم نگاه می کنم به موضوع.

از کتاب شما، ظاهراً نمی توان فهمید شما تجربه ی ویراستاری ات، ویراستاری ی چه کتابهایی است. اشاره کرده ای به کلاسهای ویرایش. اگر اشتباه نکنم کلاسهای ویرایش مرکز نشر. و اشاره کرده ای به پهلوی آموزی ات نزد فریدون جنیدی. اما اگر اشتباه نکنم نام نبردی چه کتابهایی را ویرایش کرده ای.

من در سالهای اخیر وقتی با یک ناشر برای اولین بار وارد همکاری می شوم، می گویم بفرما این کتاب و این کتاب و این کتاب کتابهایی است و دانشنامه هایی است که من در دوازده سیزده سال گذشته همکاری کردم. گمان کنم بد نبود اگر شما هم فهرست تمام یا قسمتی از کارهای ویرایشی و تألیفی و ترجمه ای ات را در قسمتی از کتابت می نوشتی.

شما گفته ای راهنمای آماده سازی کتاب اثر دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی. خب البته کتاب ایشان نامش راهنمای آماده ساختن کتاب است، و نه راهنمای آماده سازی کتاب. و شایسته بود شما که از استادم آقای فلان و استادم خانم فلان نام می بردی در کتابت، و از فردی که خودآموز پهلوی خوانده، به عنوان استاد زبان پهلوی نام میبری، کتاب ادیب سلطانی را حداقل عنوانش را درست نقل می کردی. و شما گفته ای کتاب ادیب سلطانی ظاهراً برگرفته از شیکاگو و ترجمه ی بخش هایی از ان است.

برادر گرامی

من یک بار با [استاد] ادیب سلطانی دیدار کردم و دو سه بار با او تلفنی صحبت کردم و البته از او نپرسیدم کتابش برگرفته از شیکاگو است یا نه و ترجمه ی بخشهایی از شیکاگو هست یا نه. اما یک مقدار شمّ ویراستاری و کتابشناسی ام و تأییدیه ای که از تعدادی خبرگان نویسندگی درباره ی کتاب ادیب سلطانی شنیدم، بزرگانی که تیپ فکری و تیپ نویسندگیشان هم غیر از ادیب سلطانی است، مرا بسیار دچار تردید می کند که کتاب ادیب سلطانی که طبق آگاهی ی من، نظیر ندارد در کتابهای فارسی برگرفته از شیکاگو باشد و ترجمه ی بخشهایی از شیکاگو باشد.

ادیب سلطانی اگر اشتباه نکنم از ویراستارهای فرانکلین بوده ذهن خاص و دقت خاص ایشان، و مشغولیتش با انواع کتابها هنگام کار کردنش در فرانکلین، و حدود بیست سال وقت و عمر که برای کتاب راهنمای آماده ساختن کتاب صرف کرده، شده آنچه در اختیار ما است شیوه نامه ی شیکاگو و آکسفورد و مانند آنها، در دنیای غرب که پیشرفته تر از ما  هستند در چاپ کتاب و آماده سازی ی کتاب، و شیکاگو و آکسفورد و وبستر و لاروس و بروکهاوس و مانند آنها مستظهر به صد سال و چند سال تجربه و سابقه ی مؤسسه ی خود هستند، کمتر از ایران نیاز دارند تا برای تدوین کتابی با موضوع کتاب ادیب سلطانی، زحمت بکشند.

امیدوارم نرنجی از نوشته های من

سیدعباس م.

تهران


پاسخ نخست

عزیز گرامی جناب آقای سید عباس م.

درود بر شما

بر این بنده منت گذاشتید و عیبهایم را بیان کردید. این بی اغراق باعث شد خوشحال شوم و سپاسگزار. راستش چند روزی هست سخت کسالت دارم و اصلا حالم خوش نیست ولی نامه شما سرحالم کرد. ای کاش عیبهای بیشتری را تذکر می دادید تا بتوانم در نوشتههای دیگرم آنها را اصلاح کنم. (چون امیدوار به چاپ دوم مصائب نیستم می گویم در کتابهای دیگر).

حقیقت این است که هیچ آدمی کامل نیست و بدون انتقاد بهتر نمی شود. البته به شرط اینکه از انتقاد استقبال کند و از منتقد سپاسگزار باشد.

چقدر متاسفم که جز سپاس گفتن به طریق دیگری نمی توانم محبت شما را جبران کنم.

زنده و شاد باشید.

ارادتمند- باغبان


نامه دوم

سلام علیکم محسن باغبانی و به قول اون ور آبی ها، درود بر شما

امیدوارم شفا و عافیت نصیبت شود... [این بخش خصوصی بود و حذف کردم]

دنیا کم نیست از ویراستارها و نویسندگان و مترجمان و پی ایچ دیها و پروفسورها و این چیزها. دنیا کم است از انسانهای بامرام و باصفا. در کتاب هزوارشها اثر فریدون جنیدی، خواندم، طبق روایت ایشان البته، که ایشان دو بار به ... مراجعه کرده بوده، و هر دو بار ... به نحو غیر انسانی با ایشان رفتار کرده بوده

سپس در وبسایت ... خواندم فریدون جنیدی، به روایت ... البته، سالیانی است مکرراً ... را به سرقت از آثارش متهم کرده و ... بالأخره رفته دادگاه شکایت کرده و دادگاه حق را به او داده

ماها معمولاً وقتی بحثمان، یک نویسنده ی خاص است یا مترجم خاص است، بَه بَه چَه چَه می کنیم درباره ی او هِی صفات فرزانه و فرهیخته و دانشور و اینها را نثار او می کنیم اما ظاهراً در واقع، این خبرها نیست.

در فیسبوک، به دو نفر که به احتمال نه 99 درصد، بلکه 100 درصد دختران مرحوم ... هستند، پیغام دادم آیا شما دختر شادروان استاد ... هستید؟ حتا جواب سلامم را ندادند. این "هنرمندها" که می روند روی سن و تعظیم می کنند و می گویند "ما هرچه داریم از مردم بزرگوارمان داریم" گاهی می شود از جواب دادن به ساده ترین سؤالات خودداری می کنند. شخصاً با دو نفر از آقایان ... تلفنی صحبت کردم. سلام کردم و عرض ادب. جوابشان و واکنششان به تلفن و سلام و عرض ادب، این قدر زننده بود، که ... بگذریم

سیدعباس م.


پاسخ دوم

سلام دوست عزیز

وقت و حوصله شما را با خواندن نامه ای که فرستاده ام خواهم گرفت. پیشاپیش عذرخواهتان هستم.

باغبان

***

بسمه‌تعالی

دوست من، سیّد عزیز!

سلام

استعمال واژه جوان در کتاب مصائب محدود به موارد زیر است:

1. هنوز، پس از سال‌‌ها، وقتی ویرایش‌‌هایی از این دست را می‌بینم هم شاد و هم غمگین می‌شوم: شادیم برای یادآوری روزهای خوب گذشته است و حس نوستالوژیکی که به آن ایام دارم، و نیز برای این‌که از پس این علائم ویراستار جوانی را می‌بینم که دارد تلاش می‌کند و عرق می‌ریزد و حتی گاه‌گاه موهای خود را از سر حرص می‌کَنَد تا نوشته‌ای را درست کند...

2. یادم هست یکروز وارد مغازه سلمانی جوانی شدم که موهای بلند و ژولیده و ریش‌‌های «وحشتناکی!» داشت.

3. من در آن زمان خیلی جوان‌تر و بی‌تجربه‌تر از حالا بودم و برای دل خودم و خدمت به فرهنگ کار می‌کردم...

4. ... دوباره برگشتم و از تحصیلات رسمی صرف نظر کردم، به نظرم علاّفی محض بود و مدرکش کاغذ باطله‌ای بیش در نظرم نیامد (جوانی است و جاهلی. چه می‌شود کرد؟)

5. نصیحتی که به ویراستاران جوان‌تر می‌کنم این است که تا قراردادی را امضا نکرده‌اند اصلاً دست به کاری نزنند، چون بسیار برایم پیش آمده که دستور آماده کردن یک قرارداد با اتمام کار زمانی مساوی یا طولانی‌تر داشته و برخی از این تاخیر سوءاستفاده کرده‌ و حق را ناحق کرده‌اند یا پرداخت حق‌الزحمه را به تعویق انداخته‌اند یا... . (آزار دادن روش‌های متنوعی دارد.)

6. فوق لیسانسمان را که آقای کافی نداد هیچ، ناشرک جوان هم دهن ما را کج می‌کند و ریش ما را می‌کشد. به نظر تو، گوش‌‌های من خیلی بدفرم مخملی نیست؟

7. خواهش می‌کنم اگر روزی ویراستار جوان و علاقمندی را دیدید که جوانی‌اش را صرف تحلیل یک متن می‌کند قدرش را بدانید و تشویقش کنید راهش را ادامه دهد.

8. یکی از مصائب ویرایش فرق نگذاشتن میان ویراستاران دو مکتب و جفاهایی است که بر ویراستاران جوان مکتب تحلیل می‌رود.

9. امروز  که این سطرها را می‌نویسم، دو ساعت عمرم صرف سر و کله زدن با ویراستار جوانی شد که آمده بود در مؤسسه همکار ما شود.

10. با این حال، می‌خواهم به ویراستاران جوان‌تر توصیه ‌کنم همان‌طور که پیش‌ترها شعر «من یار مهربانم» را در سال دوم دبستان تا آخر «عباس یمینی شریف»اش حفظ کرده‌اند یک شیوه‌نامه را هم از حفظ داشته باشند.

11. نوع دیگر کتاب‌سازی که از آن یکی کمی سخت‌تر است این است که فردی کتاب نویسندة جوان و گمنامی را از او به «ثمن بخس» می‌خرد...

12. ... ایجاد روحیه پرسشگری و کتاب‌خوانی، بها دادن به نویسندگان و پژوهشگران جوان...

13. نوع دیگر غلط این است که مثل سریال‌های ایرانی نیم‌ساعتِ فیلم را به راه رفتن بی‌هدف جوانکی عاشق سپری کنیم

14. علائم این متن را به عمد حذف کردم تا از همکاران جوان‌ترم تقاضا ‌کنم که در این متن علائم مناسب بگذارند و مهارت خود را در نقطه‌گذاری با این متن بسنجند،

15. توصیه‌ام به همکاران جوان‌ترم این است: نمونه‌ای از ویرایش صوری یکی از استادان صاحب‌نظر یا کتاب مورد اعتمادی را سرمشق خود قرار دهید و بر اساس آن کار کنید: ره چنان رو که رهروان رفتند.

16. اکنون که بیست و اندی سال از آن روزها می‌گذرد بر آن مرد درود می‌فرستم که چگونه با بیتی این‌چنین سخت ذهن دانش‌آموزانش ‌را به اندیشیدن وا می‌داشت و توقع حل مسئله از نوجوانی چون من داشت.

17. چرا نباید بین کسی که به ویرایش تخصصی دست می‌زند و مثلاً کتب پزشکی یا مهندسی یا معماری یا ... را ویرایش می‌کند با ویراستار روزنامه و مجله فرقی نباشد؟ چرا بین کسی که عمر و جوانی‌اش را برای ویرایش گذاشته و کسی که تازه از دانشگاه در آمده و وارد این کار شده اختلافی نیست؟

18. زمانی جیپ ویلیز مدل 1955 زرد رنگی داشتم که ایران را با آن گشتم و بی‌زبان آخ نگفت، ولی به هر حال پیر بود و خراب شدن کار طبیعی‌اش. وظیفه رفیق جوانش هم این بود که آن را به دندان بگیرد و ببرد پیش مکانیک.

19. النشاط وضده الکسل: ویراستار باید همیشه بانشاط و سرحال باشد و آماده فعالیت. کسالت و تنبلی و بی‌حالی ویژگی انسان کم‌اراده و بی‌اشتیاق است. توصیه‌ام به همکاران جوان‌ترم این است که حتماً کتاب روانشناسی تنبلی (اثر ادوانس بلس/ ترجمه مهدی قراچه‌داغی) را بخوانند تا با انواع تنبلی و راه‌های مبارزه با آن آشنا شوند.

20. اکنون، در این پاره گذشته از نیمه‌شب که سال‌ها از آن روزها می‌گذرد دیگر چندان جوان نیستم. گرد سپید روزگار بر سر و روی من هم نشسته و این واعظان شیب بر بناگوش نشانة نشیب زندگانی من‌اند. هر چند بیش بمانم بیش از آن‌که تاکنون زندگی کرده‌ام نخواهد بود و من نیز در پی آنم که مردمان پس از من از من به نیکی یاد کنند نه به بدی. بگذریم.

21. این مدیر جوان که فکر می‌کرد در همه حوزه‌ها می‌تواند اظهار نظر کند و کار همه کس را ارزیابی کند... .



همچنانکه ملاحظه می‌فرمایید همه توصیه‌ها یا پیشنهادهای بنده به ویراستاران جوانتر از خودم است. من خودم را در ویرایش جوان و جستجوگر می‌دانم نه پیر کارآزموده و منظورم از جوانترها کسانی هستند که در ویرایش جوانند یا تازه آن را شغل خود قرار داده‌اند نه اینکه در سن و سال جوان باشند. توصیه‌هایم هم همانطور که ملاحظه می‌فرمایید نکات پیش پا افتاده‌ای است که اغلب در کلاسهای ویرایش به آنها اشاره نمی‌شود یا خیلی جدی گرفته نمی‌شود یا حاصل یک سلسله تجربه‌های تلخ است (مثل متمم قراردادی که جماعتی ظاهرالصلاح مومن قول دادند بنویسند و ننوشتند و تا امروز 8 سال است که هزینه 1200 صفحه را داده‌اند و هزینه 2000 صفحه کار ویرایش و تایپ و صفحه‌بندی را به من بدهکارند). با این حال، اگر باز نظر حضرتعالی این است که این بنده پس از حدود 20 سال ویرگول‌پاشی شبانه‌روزی و تبدیل جانگزای «می‌باشد» به «است» و گهگاه سواری‌دادنهای مجانی و تجربه حمال بی‌مزد بودن، اجازه ندارم - یا خوب نیست- به جوانترها توصیه‌ای بکنم یا تجربه‌ای را منتقل کنم، سمعاً و طاعتاً: «بیش چنین سهل نیفتد»!

درباره استادم جناب آقای فریدون جنیدی مرقوم فرموده بودید که "ایشان از روی خودآموز پهلوی یاد گرفته‌اند". حقیقت این است که «من این چیزها ندانم» و تا به حال از ایشان نپرسیده‌ام که از کجا پهلوی و اوستایی و فارسی باستان یاد گرفته‌اند. برایم همین قدر مهم است که ایشان در بنیاد نیشابور از سال 1358 تاکنون، وقت و عمر و امکانات خود را به رایگان در اختیار علاقمندان زبانهای ایرانی قرار داده و هنوز هم با وجود کبر سن، این تعهد - و به قول خودشان خویشکاری- را رها نکرده‌اند. تا آنجا که این بنده خبر دارد در تهران فقط از ایشان می‌توان به سادگی این زبان را آموخت. یعنی کاری که خودم کردم و از آن پشیمان نیستم. در ضمن، کدام یک از استادان برجسته این علم را می‌شناسید که 32 سال تمام این مهم را بر عهده گرفته باشند؟ وقتی چنین انکارهایی را درباره ایشان می‌شنوم، یاد آن سخن سعدی می‌افتم که «تو در وی همان عیب دیدی که هست». هدف من یادگیری این زبان بود که به لطف خدا کمی حاصل شد. با این مقدمه بود که توانستم از آثار دیگر استادان استفاده کنم و مثلا ارداویرافنامه دکتر عفیفی و کارنامه اردشیر بابکان استاد فره‌وشی و دیگران را بخوانم و اشکالاتم را رفع کنم.

این را بی‌هیچ مداهنه و مماشاتی عرض می‌کنم که اگر این مرد نبود، من هرگز نه بارتولمه و فرهنگش را می‌شناختم نه مکنزی و نه نیبرت را و نه هرگز کتابهای فره‌وشی و پورداوود و دیگران را می‌خواندم و نه به یادگیری زبان سانسکریت و هندی و اردو و زبان خوزی و یونانی کلاسیک و لاتین و ارمنی علاقه‌مند می‌شدم (در پرانتز عرض می‌کنم که رشته این بنده ادبیات فارسی است نه زبانهای باستانی و خارجی و می‌دانید که در رشته ما این زبانها تدریس نمی‌شود و هر کس علاقه دارد خودش باید آنها را یاد بگیرد) و نه با دوستانی خوب و شریف که هر یک در موضوعی تبحر دارند از این راه آشنا می‌شدم. می‌بینید که من هر طور حساب کنید وامدار ایشان هستم؛ اگرچه دوستان و همکاران و استادانم در دانشگاه یا دانشنامه با شنیدن نام ایشان ابرو در هم بکشند و سری به تاسف برایم تکان ‌دهند.

البته، ناگفته نگذارم که این سخنان هرگز بدان معنا نیست که من همه نظرات ایشان را تمام و کمال قبول دارم. اتفاقا در برخی موضوعات کلی یا جزئی با هم اختلافاتی داریم و در برخی موضوعات (مثلا در برخی مبانی ایشان در تصحیح شاهنامه یا برخی اشتقاقات واژگانی یا موضوع مهاجرت ایرانیان و...) در تقابلیم؛ ولی این همه، از حق استادی ایشان بر من یا از ارادتم به ایشان نمی‌کاهد.

در کتاب مصائب، من از ایشان سه بار نام برده‌ام: یکبار در تقدیم کتاب و دوبار دیگر در بحث از های غیرملفوظ. چون این بحث را ابتدا از ایشان شنیدم، لازم بود مانند سایر استادانم از او هم نام ببرم و اگر دقت کرده باشید در مصائب هر جا سخنی ذکر کرده‌ام که به نوعی تازه است قائل آن را هم آورده‌ام تا آن فهم را به خودم نسبت نداده و امانتداری کرده باشم. اگر این کار هم به نظر حضرتعالی اشکال دارد، علی عینی، در کتاب دیگرم - «پشیمانم از ویرگولهایی که گذاشتم»- تکرارش نمی‌کنم.

اما درباره نام کتاب آقای سلطانی. راستش را بخواهید در زمان نگارش مصائب من همه مطالب را از حافظه می‌نوشتم، الا یکی دو مورد که مجبور شدم از برخی کتابها عین عبارت را نقل کنم. برای همین، ویراستار محترم کتاب زحمت کنترل درستی ضبط نامها را عهده‌دار شدند تا سهوی در آن نیفتد و از این بابت، مرا مرهون لطف خویش قرار دادند (پانویسهایی که در متن ملاحظه می‌کنید تقریبا همه از ایشان است نه من). از سویی، ظاهرا این اشتباه نوعی اپیدمی است و در همه یادداشتهای کلاسیم این کتاب را به نقل از استادانم به همین شکل ثبت کرده‌ام و حتی آقای محمدی فر هم در منابع و ماخد شیوه‌نامه تولید کتابشان همین اشتباه را کرده‌اند. دلیلش هم کثرت استعمال عبارت آماده‌سازی در برابر آماده‌ساختن است. با این حال، از تذکری که دادید ممنونم. به روی چشم! این را هم با ذکر نام حضرتعالی اصلاح خواهم کرد.

می‌ماند نکته‌ای که در باب ترجمه شیوه‌نامه شیکاگو مرقوم فرموده بودید که برخاسته از این عبارت کتاب بود: «معروف‌ترین اثر در این موضوع راهنمای آماده‌سازی کتاب اثر استاد دکتر میرشمس‌الدین ادیب سلطانی است که ظاهراً برگرفته از شیوه‌نامه دانشگاه شیکاگو و ترجمه بخش‌هایی از آن است». من این نکته را از آقای محمدرضا محمدی فر یا از آقای آذرنگ و از روی نوشته‌هایشان نقل کرده‌ام (متاسفانه، الان آن منابع در دسترسم نیستند، وگرنه نشانی آن را خدمتتان ارائه می‌دادم)، ولی چون خودم این مقایسه را انجام نداده بودم واژه ظاهرا را برای دفع دخل مقدر در عبارت قرار دادم. ضمن اینکه بر فرض صحت، ترجمه بودن تمامی یا بخشی از این اثر یا مقتبس بودنش از شیوه‌نامه شیکاگو چیزی از ارزشهای آن کم نمی‌کند. جز این باشد، کتاب ذخیره خوارزمشاهی سید اسماعیل جرجانی - که شاگرد باواسطه شیخ‌الرئیس است- به جرم اقتباس و ترجمه از القانون فی الطب نباید وجاهتی داشته باشد که می‌بینید دارد و اگر برتر از قانون نباشد کم از آن نیست.

نکته آخری که فرموده بودید در باب این بود که چرا نام نوشته‌ها یا ویراسته‌هایم را ذکر نکرده‌ام؟ راستش، گاهی این کار را به وقت ضرورت و احتیاج کرده‌ام (مثلا تصحیح خمسه امیرخسرو یا پروژه مرکز نشر آثار امام خمینی یا کار کردنم در دانشنامه)، ولی به غیر ضرورت، دلیلی برای این کار نمی‌دیدم. ضمن این‌که با مرور زمان دیگر از نوشته‌ها و ویراسته‌های سابقم چندان دل خوشی ندارم (مثل همین مصائب که از نوشتن برخی قسمتهایش به شدت پشیمانم) و سببش هم این جمله از عماد اصفهانی است: «انی رایت انه لا یکتب احد کتابا فی یومه الا قال فی غده: لو غیّر هذا لکان احسن و لو زید هذا لکان یستحسن ولو قدّم هذا لکان افضل و لو ترک هذا لکان اجمل. و هذا من اعظم العبر وهو دلیل علی استیلاء النقص علی جملة البشر». از سویی، به لطف خانه کتاب، هر کس دوست داشته باشد می‌تواند با جستجوی نامم در گوگل ذیل «کتابشناسی محسن باغبانی» آن را بیابد. اما سبب مهم‌ترش این بود که در خاطراتم از جاهایی که کار می‌کردم و از مدیران آنها انتقاد کرده‌ بودم و نمی‌خواستم با نام بردن از آن کتابها، نام و نشانی آن مراکز را به دست دهم و موضوع را شخصی کنم. من در این کار وسواس دارم. از این رو، حتی در مقدمه ذکر کردم که مثالهای غلط را از خودم آورده‌ام تا استناد به نوشته دیگران بی‌احترامی به آنها تلقی نشود.

در ضمن، وبلاگ شما را دیدم. نوشته‌هایتان متین بود. امیدوارم خداوند شما و همسر گرامی و تنها فرزندتان را از جمیع بلایا محفوظ بدارد.

از حوصله و توجه شما بسیار سپاسگزارم.

ارادتمند شما- باغبان

7/9/90


نامه سوم

سلام علیکم و رحمت الله آقای محسن باغبانی

ابتدا یک مطلب بگویم جزو خاطرات ویراستاری و این حرفها. در کتاب ... در کتابنامه ی پایان کتاب، نوشته اند: مستتر، دار- که قاعدتاً یعنی پنداشته اند نام خانوادگی مستتر است و نام دار. من هم به ناشر نامه دادم و هم به مؤلف کتاب ایمیل زدم. مؤلفش دک و پز و اینها دارد در دانشگاه چی ی مشهد. اما نه ناشر و نه مؤلف حتا اعلام وصول نکردند نوشته ی مرا. شاید به دلیل همان "دک و پز".

بله. لابد شما متوجه شدی که مستتر، دار نیست. (یادم آمد یک کتاب هم دیدم در فهرست راهنمایش نوشته بودند نیتز، لایب. یعنی خیال کرده بود لایبنیتز نشان دهنده ی نام به علاوه ی نام خانوادگی است) و دارمستتر کلاً نام خانوادگی است.

فایل پی دی اف را که فرستادی خواندم. البته قبلاً هم گفتم، در مورد ماجرای "جوان" من از منظر خودم به مسئله نگاه کردم و روان شناسی ی شما و من و ماها تقریباً در تمام کارها و نظرات و دیدگاههای ماها اثر دارد و به هر حال، الان هم من نظرم این است شما از کاربرد لفظ "جوان" در تمام مواردی که یک به یک نقل کردید، دوری کنید.

شما بیست سال زحمت کشیده ای و صاحب خبرویت شده ای درود حق بر تو. معمولاً چنین است ماها نتیجه ی زحمات و دود چراغ خوردنها و دقت ورزیها و اینها را می گیریم هم از خالق هم از مخلوق. من تردید دارم نیازی باشد و حُسنی داشته باشد که چون شما بیست سال زحمت کشیده ای و به درجه ای از مراتب ویراستاری رسیده ای دیگران را ولو تأکید کنی منظورت آنها است که سنشان کمتر از شما است یا سنشان کمتر نیست اما تجربه ی شان کمتر است "جوان" خطاب کنی.

من در چند هفته ی قبل، دو نامه ی جداگانه نوشتم به یک عضو پیوسته ی فرهنگستان زبان و یکی از افراد که ارتباط دارد با فرهنگستان و کتابش را فرهنگستان منتشر کرده. آنچه به نظرم اشکال بود در کتابشان گفتم به آنها. هر دوشان هم سنشان بیشتر از من است. در جامعه ی کم دقت ما، کم دقتی جوان و پیر نمی شناسد. در خبرنامه ی شماره ی چند فرهنگستان، نجفی و حداد عادل و چند نفر دیگر درباره ی واو عطف و ویرگول صحبت کرده اند حداد یا فردی دیگر، آفاتی از آفتهای نگارش کتابها را حواله داده بودند به"ویراستارهای جوان". البته من انکار نمی کنم ویراستارهای جوان و مترجمان جوان و مؤلفان جوان (که جوان بودن هم نسبی است) سهم دارند از تباه کردن نگارش آثار منتشرشده در کشور ما، اما بزرگان ما هم بعضاً کم سهم ندارند در رواج دادن اشتباهات فصاحتی و بلاغتی و غیره.

مثلاً شاید پانصد نویسنده و پژوهشگر جوان متحداً نتوانند نظرات عجیب و ویرایشهای عجیب فریدون جنیدی  ی "غیر جوان" درباره ی شاهنامه را نثار ملت کنند.

درباره ی فریدون جنیدی همان طور که قبلاً گفتم من در قسمتهایی از کتاب هزوارش اثر ایشان خواندم ... چه رفتار بدی کرده بوده با ایشان (به روایت جنیدی) و محتاط هستم در فرزانه و چی چی نامیدن و پنداشتن و دانستن ... و ... و ... و افراد مختلف. اصولاً شما ببین در موضوع زبانهای باستانی ی ایران و فرهنگ ایران باستان "دست زیاد است".

من چند شب قبل در محفلی بودم [استاد] کامران فانی بود و بهاء الدین خرمشاهی بود و افراد دیگر هم بودند. من هم در قسمت کوچولو موچولوها نشسته بودم. من از باب اطمینان بیشتر، از فانی پرسیدم و فانی گفت و خرمشاهی هم گفت و تأکید و تکرار کردند که راهنمای آماده ساختن کتاب حتا از شیکاگو پرمطلب تر است و فانی تأکید کرد کتاب شیوه ی خط ادیب سلطانی هم از نظر جامعیت و دقت بی نظیر یا کم نظیر است در ایران و هر دو گفتند راهنمای آماده ساختن کتاب هم در ایران بی نظیر یا کم نظیر است و اینها در حالی است سبک نگارش و تلقی ی خرمشاهی و فانی از "دقت" و پایبندی ی آنها به "دقت" در آثارشان، آنچنان شباهت ندارد به ادیب سلطانی.

من دو سه کتاب دارم از ... . با عرض معذرت، من یک مقدار ایشان را آدم عجیب غریبی یافتم. نمی دانم والّا انگار آدم آهنی و روبوت است مثل تراکتور کتاب کتابهای تقریباً بی نظیر در حوزه ها و موضوعاتشان بیرون می دهد اما انگار آدم آهنی تولید کرده این کتابها را نمی دانم، خدا ببخشد مرا

تمام مطالبی که من درباره ی کتاب شما عرض کردم، گپ دوستانه بود و احتمال معقول می دادم شما اهل فن هستی و در پذیرفتن یا نپذیرفتن عرایض من که بعضاً اهمیت خاصی نداشت عرایض من حرفه ای و آگاهانه عمل می کنی چنان که آگاهانه و حرفه ای رفتار کردی تا کنون و من مطلقاً در ذهنم نبود در چاپ احتمالی ی بعدی کتابت، چیزی را تغییر بدهی یا تغییر ندهی نه کتابت را هیچ چیزش را هم تغییر ندهی، کتابی باصفا و ارزشمند است اگر من طوری بود جایگاهم که نفوذ داشت نظرم و صحبتم، پیشنهاد می کردم کتابت را تمام نویسنده ها و مترجمها و ویراستارها تهیه کنند و بخوانند. بالله التوفیق

سیدعباس م.


پاسخ سوم

دوست عزیز، سید گرامی

درود و سلام بر شما

یکی از کلمات قصار بودا این است که کلمات اگر همگی دروغ نباشند تنها نیمی از حقیقت اند. به نظرم بیراه هم نگفته، چون خیلی وقتها حرفهایی که می زنم یا می نویسم دقیقا همانی نیست که در ذهنم می گذشته. پاسخم به نقد شما تلاشی بود برای واضح کردن منظورم که به واسطه نارسایی کلمات مجمل مانده بود، نه اینکه بخواهم فقط جوابی داده باشم.

خدا را شکر، به فضل الهی انتقادپذیری ابن بنده بد نیست و کمی هم قدرشناسی در روزگاری که سر سفره پدر و مادرم بودم یادم داده اند و می دانم وقتی کسی چون شما این قدر برای موضوعی که به اشتباه در کتابم آورده ام وقت می گذارد و برایم نامه می نویسد چه محبتی در حقم کرده است و چقدر باید سپاسگزارش باشم.

از قضا یکی از دوستان چند روز پیش به تعبیر "حقیر" که من گهگاه می نویسم انتقاد کرده بود که این جناب حقیر دیگر در آن معنای خودش نیست و کمی بار منفی پیدا کرده و نوعا کسانی که می خواهند مزورانه فروتنی کنند آن را به کار می برند. وقتم زیاد برای فهمیدن این موضوع گرفته نشد و مرور برخی استعمالات این واژه در سخنان این و آن نشانم داد که حق با آن دوست است و قول دادم به جای حقیر از من و این بنده استفاده کنم، مگر در جایی که مطمئن شوم آن بار منفی را تداعی نمی کند.

باور عمیقی به این موضوع دارم که علم در جهان میان مردم پخش است و هیچ یک از ما آدمهای معمولی -با خواص خدا کاری ندارم- عالم دهر نیستیم و حتی در رشته تخصصی خودمان هم گاه اشتباهات کودکانه و جاهلانه می کنیم. پس دلیلی ندارد به خودم درباره آنچه می دانم غره باشم و سر به هوا راه بروم.

سخنم را کوتاه کنم و زیاد سرتان را درد نیاورم: ممنون و متشکرم.

زنده باشید

بدرود

ارادتمند- باغبان

***

 دو ایمیل دیگر بعد از سید بزرگوار به بنده رسید سراسر محبت و مهر. یکی از جناب آقای مهران م. و دیگری از شاهین پ. که در زیر می آیند:


آقای محسن باغبانی عزیز و بسیار محترم، سلام!

کتاب جذاب شما، مصائب آقای ویراستار، را خواندم و بسیار محظوظ شدم، سپاس فراوان از شما. راستش هنگام خواندن این کتاب، به‌سبب لحن صمیمانه‌تان یا شاید همذات‌پنداری با نوشته‌تان (شاید هم با قصد و نیتی شوم!) تصمیم گرفتم نامه‌ای بنویسم. خُرده‌نویسنده‌ای هستم و، اگر خدا قبول کند، جوجه‌ویراستاری. خدمت جناب علی صلح‌جو بوده‌ام و در دانشگاه، کتابداری خوانده‌ام و بیش‌و‌کم با مبحث‌هایی چون نمایه‌سازی و ساختار کتاب و... آشنا هستم. کتاب‌های انتشارات ... را ویرایش می‌کنم. داستان‌ هم می‌نویسم و نزد حسین آبکنار و محمدحسن شهسواری مشق کرده‌ام. حالا که همه را گفتم، این را هم بگویم که رُمانی نوشته‌ام که همین روزها می‌دهمش به نشر ...، تا اگر پسندیدند، بفرستندش به هزارتوی ارشاد. این‌ها را گفتم که کمی از خودم تعریف‌ کرده باشم (اگر این‌ها تعریف‌کردنی باشند!)، اما مقصود اینکه توی کتابتان اشاره کرده بودید که ویراستار تازه‌کار باید خدمت ویراستار باتجربه‌ای تلمذ کند و دستیارش باشد و کار یاد بگیرد. از محتوای کتابتان پیداست حسابی سرتان شلوغ است، اما می‌خواستم ببینم می‌شود بنده دستیار شما، یا شاگرد شما، یا همکار شما، یا هرچه که خودتان صلاح می‌دانید باشم؟ متأسفانه در این چند سال، نتوانسته‌ام دستیار کسی باشم، یا به‌شکل مستمر شاگرد کسی بشوم (کلاس آقای صلح‌جو بیست جلسه بیش‌تر نبود). به‌همین سبب، وقتی متنی را ویرایش می‌کنم، احساس می‌کنم خیلی چیزها را نمی‌دانم؛ سؤال‌هایی که پاسخشان در کتاب‌ها و شیوه‌نامه‌های موجود یافت نمی‌شود.

حرف را درز بگیرم؛ ممنون که این نامه را می‌خوانید. ممنون که راهنمایی‌ام می‌کنید. اگر اطلاعات بیش‌تری در مورد خودم نیاز است، خدمتتان بفرستم.

ممنون و ممنون

مهران م.


پاسخ

عزیز گرامی جناب آقای مهرن م.

درود بر شما

من نه لیاقت این همه تعریف را دارم و نه جنبه اش را. شما هم ماشاء الله چوبکاری را به حد اعلایش رساندید و حسابی سر مرا به طاق زدید. خوشحالم که آن مصیبت نامه شما را خوش آمده و همین سبب می شود کمتر از نگارش و نشر آن احساس حماقت کنم.

یکی از مشکلات ما ویراستاران جوان همین دستیار نبودن و ممکن نبودن آن برایمان است. در تاریکی کار می کنیم و تجربه می اندوزیم و این همان طور که می دانید معرکه آزمون و خطاست و درصد موفقیت در آن زیاد نیست. چون معلوم نیست ذوقمان آن قدرها هم سلیم باشد.

درباره شما -بی هیچ مماشات یا مداهنه ای- عرض می کنم که از نوع و سبک نامه تان معلوم است اهل ذوق و سلیقه هستید و در این تجربه کردنها موفق خواهید شد. متاسفانه بنده فعلا در جایی کار می کنم که کمتر آدم عاقل چیزفهمی پا به آنجا می گذارد و سعی می کند زندگیش را در آن راه بگذارد. برای همین، فکر می کنم امکان همکاری در آن حوزه وجود نداشته باشد. اما اگر دوست داشته باشید متنی را انتخاب کنید تا با هم آن را ویرایش کنیم و نوعی مباحثه ویراستارانه با هم داشته باشیم حقیر مشکلی ندارم. البته به زودی خواهید دانست که آواز دهل از دور خوش است و چندان مایه ای در حقیر نیست که قابل استفاده باشد یا شیری را پنیر کند. در هر صورت از نامه شما و مهربانی تان سپاسگزارم.

شاد باشید/ بدرود.

با احترام- باغبان


نامه دوم

آقای باغبان، سلام؛

ممنون که نامه‌ام را خواندید و پاسخ دادید. بابت پیشنهادتان هم ممنونم. به‌محض اینکه متن درخوری به ‌دستم رسید خدمتتان می‌رسم.

خوب باشید، مهران م.

پاسخ

درود جناب م.

منتظر می مانم برای بحثی جانانه.

شاد باشید

***

نامه آقای شاهین پ.

جناب باغبان عزیز

درود بر شما، مصائبتان را خواندم و لذت بردم، نکات تازه‌ای در کتاب مطرح شده بود که تاکنون در کتاب دیگری آنها را ندیده بودم. کتابتان را به یکی از دوستان دادم تا بخواند، هرگاه آن را بازگرداند و دوباره خواندمش، درباره‌اش برایتان خواهم نوشت، اکنون تنها می‌توانم از شما سپاسگزار باشم از این که مرا در تجربه‌ و دانسته‌هایتان شریک کردید. پیروز باشید. شاهین پ.

پاسخ

درود بر شما

از نامه محبت آمیزتان ممنونم و از اینکه آن کتاب حرفی برای گفتن داشته یا چنین احساسی در خود داشته خرسندم. بسیار بر من منت گذاشتید که درباره اش برایم نوشتید. واقعا سپاسگزارم و منتظر شنیدن عیبها و ایرادهای آن نوشته هستم.

شاد باشید. بدرود

با احترام- باغبان

***


استاد بزرگوار بنده جناب آقای دکتر آذرنگ محبت کردند و در یکی از کارگاه های ویرایش خود کتاب مصائب را به نقد و بررسی سپردند. دانشجویان ایشان هر یک از زاویه ای به نقد این کتاب پرداخته بودند. استاد لطف کرده این نقدها را برای این بنده فرستادند که مجموع آنها در زیر می آید.

نقد و بررسی مصائب آقای ویراستار

 از خانم عادله ن.

زبان طنز آمیز نویسنده و همین طور کاریکاتورهایی که در متن استفاده کرده بسیار زیبا است. می‌تواتم بگویم جزو کمتر کارهایی بود که از خواندن پیشگفتار کتاب بسیار لذت بردم برعکس پیشگفتارهای اغلب کتاب‌ها که معمولاً بسیار طولانی و خسته کننده است که باعث می‌شود خواننده نصفه نیمه خواندن آن را رها می‌کند و به سراغ خواندن متن می‌رود.

کاریکاتوری که نویسنده در اول کتاب از خودش گذاشته، کار بسیار جالبی بود این باعث می‌شود خواننده هنگامی که متن را می‌خواند ارتباط بهتری با متن و نویسنده پیدا کند.

اینکه نویسنده تقریباً از تمام کسانی که در چاپ این کتاب بهش کمک کرده‌اند در ابتدای کار تشکر کرده است به نظرم کار بسیار قشنگی است این کار صفت قدردانی نویسنده را نشان می‌دهد، متأسفانه الان خیلی از نویسنده یا مترجم‌ها را می‌بینیم که با وجود این که ویراستاران در بهتر شدن کارشان خیلی کمک کرد‌ه‌اند یا بهتر بگویم اگر کارشان ویراستاری نمی‌شد شاید اصلاً قابل خواندن نبود، ولی باز هم از گذاشتن اسم ویراستار در کتاب جداً خودداری می‌کنند و حتی در بعضی از موارد با برخوردهای تند نویسنده روبه‌رو می‌شوند. (این را از این جهت می‌گویم چون خودم در نشر کار می‌کنم و از نزدیک شاهد این نوع برخوردها هستم).

در دفتر اول از غلط‌هایی که نویسنده از عمد در کتاب گذاشته و در انتهای فصل درستش را گفته بود بسیار استفاده کردم. به نظرم یک نوع نوع‌آوری در کارش بود ولی بهتر هست یک مقدار روی نکته‌های ویرایشی تمرکز بیشتری می‌کرد مخصوصاً در دفتر اول به این دلیل که آموزش ویرایش هم بود.

مثلاً در جایی گفته‌اند که «هر جا نمی‌فهمیدم یا شک می‌کردم حق تقدم با نقطه است یا ویرگول، نقطه ویرگول نصب می‌کردم» مگر سر ساختمان است که بخواهد چیزی را نصب کند به نظرم بهتر بود که می‌گفت «می‌گذاشتم» البته این مورد را با توجه به آموزشی که خودشان در دفتر اول درمورد ویرایش داده‌اند گرفته‌ام چون نمونه این کار را در دفتر اول جزو غلط‌ها گذاشته بودند.

مورد دیگری که در متن به نظرم آمد این بود که متن یک دست نیست، مثلاً نویسنده بسیار خودمانی در متن صحبت می‌کند که یک دفعه از یک کلمه ادبی سنگین استفاده می‌کند. مثل «در این باره اندیشه می‌کرد» یا «چه روی می‌داد» و ...

نکته دیگری در یک قسمت از کتاب (ص 52) خواندم این بود که نویسنده درمورد بی‌توجهی به خط‌های بیوه صحبت می‌کند و حتی جزو کارهای ویراستار می‌داند، ولی در کتاب این قانون رعایت نشده است، اگر نویسنده چیزی را نهی می‌کند حداقل در کتابی که این را گفته باید درستش انجام شده باشد، این کار باعث می‌شود که خوانند اعتماد بیشتری به مطالبی که در کتاب از زبان نویسنده آمده داشته باشد، وقتی ببیند که خود نویسنده هم از آن استفاده کرده است.

فونت گیومه‌ها در متن یک‌دست نیست در پانویس با یک فونت هست و در متن با فونت دیگر که این هم با توجه به صحبت‌هایی که خودشان در کتاب در مورد زیبایی صفحه و صفحه‌آرایی کرده‌اند مغایرت دارد، حتی یک بخش را ایشان اختصاص به فونت داده‌اند و در مورد فونت مفصل صحبت کرده‌اند ولی در کتاب خودشان این ناهمگانگی به چشم می‌خورد.

نقطه‌هایی که به جای خط در پانویس گذاشته شده به نظرم صفحه را خیلی شلوغ کرده و شکل قشنگی ندارد. اگر قرار است که یک نوع‌آوری در کتاب باشد بهتر است قشنگ هم باشد و به چیدمان صفحه بیاید. نه این که فقط ما یک ایده بدهیم.

در کتاب خیلی از جمله یا آیه‌های عربی استفاده شده که به نظر من خیلی زیاد است من به شخصه چون عرب ستیز هستم دوست ندارم انقدر جملات عربی در یک متن فارسی که مفهوم آن هم در مورد ویرایش هست استفاده شود البته نمی‌دانم در ذهن نویسنده چه می‌گذشت که انقدر از جملات عربی در کار استفاده کرده است.

در مورد شعرهایی که در کتاب استفاده شده باید یک دست باشد اگر قرار است نام شاعر بیاید باید در همه جا باشد نه این که یک جا باشد یک جا نباشد به نظرم یک دست نیست.

نکاتی که آخر دفترها گفته به نظرم خیلی خوب است حالت چکیده آن دفتر را دارد و برای خواننده خیلی خوب است.

در مورد صحبتی که می‌گویند ناشر نباید برای ویراستار شیو‌ه‌نامه بگذارد موافق نیستم چون به نظرم در این صورت هر ویراستاری ساز خودش را می‌زند و هر اشتباه و غلط در کارش را پای سبک خودش می‌گذارد و نمی‌شود از هیچ استانداردی پیروی کند، این را قبول دارم که ما یک شیو‌ه‌نامه درستی که همه آن را قبول داشته باشند نداریم و این از نقص‌های ماست ولی نمی‌شود این را هم گفت که هر ویراستاری برای خودش یک شیوه‌نامه دارد و ناشر باید براساس اون شیوه‌نامه برود. به نظرم مبحث شیو‌ه‌نامه برخلاف دید عموم مردم که چیز خاصی نیست و خیلی راحت است برعکس خیلی گسترده است و نیاز به مطالعه و آموزش
دارد.

چیزی که در این کتاب به چشمم خورد غلط‌های دیکته‌ای هست که از چشم نویسنده در رفته است، مثل (ص 161 یا 162) شاید در کتاب‌های دیگر اگر به چشم بخورد خیلی عجیب نباشد ولی در این کتاب چون در مورد ویرایش هست به نظرم باید بیشتر دقت می‌شد.

بخشی که در مورد فونت صحبت کرده شد بسیار جالب بود و مطالب اون بخش را قبول داشتم به این دلیل که تنوع فونت فارسی خیلی کم است و این خیلی خوب هست که هر ناشری با توجه به نیازهای خود یک فونتی را طراحی کند این هم باعث می‌شود که در کارش خلاقیت ایجاد شود و هم تنوع در کارش به وجود می‌آید، متأسفانه مبحث فونت تنها چیزی هست که خیلی بهش توجه نمی‌شود، ولی من فکر می‌کنم که خیلی مهم است و ناشرها باید به این قضیه توجه کنند.

در کتاب یکسری از موارد را نویسنده به صورت فهرست می‌گوید که خیلی خوب است به نظرم این فهرست‌ها واقعاً تجربه شخصی خود نویسنده است و من خیلی از آنها استفاده کردم.

مطلبی که در یکی از بخش‌ها خیلی از آن استفاده کردم در مورد غلط‌های رایجی هست که مردم از آن در صحبت‌هایشان استفاده می‌کنند و خودشان هم نمی‌دانند که غلط است یعنی یه جورایی مصطلح شده است. و این خیلی بد است من با نظر نویسنده موافقم که غلط، غلط است، حتی اگر مصطلح هم شود و این وظیفه ما ویراستاران است که به این موارد توجه به خصوصی داشته باشیم و از آنها استفاده نکنیم، چون اگر جلوی آن گرفته نشود نسل به نسل منتقل می‌شود.

ولی کاش نویسنده یک بخش از کتاب را هم اختصاص می‌داد به کلمات جدیدی که جدیداً در ایران رایج شده و از زبان هر نوجوانی شنید می‌شود مثل «یارو رو اسکل کردم» یا «طرف خیلی خز است»  و ... به نظرم این کلمات از مخرب‌ترین کلمه‌هایی است که دستور زبان فارسی تاکنون به خود دیده است و اگر جلوی آن گرفته نشود و فرهنگ سازی نشود معلوم نیست که سر از کجا در می‌آورد و آخر و عاقبتش چه می‌شود چون در بین نوجوانان و یا حتی سن‌های بالاتر هم من این کلمات و جملات را بسیار و بسیار شنیده‌ام و با این شرایط که ما پیش می‌رویم خدا به داد زبان فارسی و اصیل ایرانی برسد که معلوم نیست چه بر سرش خواهد آمد ...

در بخشی از کتاب که نویسنده گفته‌ است که یکسری از جمله‌ها در زمان صحبت به صورت نصفه بیان می‌شود، کاملاً موافقم و این طرز صحبت کردن عادت شده است مثل «نیست» که «نی» گفتی می‌شود و ... من فکر می‌کنم که اگر فرهنگ سازی و در موردش صحبت بشود شاید بتوان که کمتر و کمتر به این صورت صحبت کرد و به سمت کامل صحبت کردن برویم.

در این کتاب نویسنده قشر ویراستاران را یک قشر ضعیف که از تمام قسمت‌های جامعه از جمله ناشر، نویسنده یا مترجم و ... تحت فشار هستند نشان داده، آن هم با دستمزد ناچیز و حقوق بخور و نمیر. نمی‌دانم که چه قدر این طرز فکر درست است یا غلط، ولی این را خوب می‌دانم که ویراستار برای کتاب حکم آب است برای زنده ماندن انسان، و یکی از نقش‌های مهم در کتاب را ایفا می‌کند که معمولاً زحمت‌هایش دیده نمی‌شود و حتی بعضی از نویسنده‌ها یا مترجمان حاضر نیستند که اسم ویراستار در کتاب‌شان بیاید با وجود این که می‌دانند که چه قدر ویراستار برای کتا‌ب‌شان زحمت کشیده است که جای تأسف دارد.


***


نقدی بر کتاب مصایب آقای ویراستار نوشته ی آقای محسن باغبانی

از خانم آرزو خ.

این نقد بر پایه ی نکاتی که به نظر منتقد اِشکال آمده نوشته شده است. اگر به نکات مثبت این کتاب اشاره ای نشده است تنها از این نظر است که منتقد خواسته ابهام ها و اِشکالها بیان شوند و البته کتاب مشحون از نکات مثبت، کاربردی و قابل توجه است.

از دیدگاه ظاهری، کتاب دارای معایبی به شرح زیر است:

روی جلد

استفاده کردن از رنگهای مختلف در عنوان کتاب بر پس زمینه ی شلوغ، سطح کتاب را هم ترازِ کتابهای درسی کرده و بیننده، آن را کتاب درسی می پندارد. کادرها با رنگهای آبی، سفید و قرمز هستند، که کادر آبی با رنگِ پس زمینه که آن هم آبی است یکی شده است. بهتر بود روی جلد از نظر فواصلِ کلمات، املای صحیح، اسم رسمی نویسنده و عنوان های شناخته شده توسط خواننده استفاده می شد. زیرا با دیدن روی جلد، خواننده نمی تواند نه طنز نویسنده و نه اهداف او را شناسایی کند و این موضوع به کتاب صدمه ی جدی وارد کرده است.

فهرست مندرجات شبیه به فهرست های معمول نیست. هم نشانه گذاری عددی و هم غیرعددی دارد. حروف پررنگ و زیرمدخل دارد. اصولا نویسنده شماره ی هر صفحه را در فهرست آورده که نه نیازی به آن بوده و نه از نظر خواننده به جا .

انشا در "تقدیم" خیلی احساسی است و از وزن و شإن کتاب کاسته است. عنوانِ "پیشگفتاری از سرِناچاری" نه تنها حاوی طنز نیست،که برای کسانی که به نوعی از آنها  در این بخش تقدیر شده نامطبوع است. گویی نویسنده "از سرِناچاری" مجبور به  تشکر از آنها شده است. به طور کلی خواندن بخش آغازین کتاب، خواننده را به شک وا می دارد که آیا نویسنده توانایی لازم را در نوشتن اثر داشته است؟

فصل ها یا به قول نگارنده، دفترها از حجم نسبتا یکسانی برخوردار نیستند و از الگوی یک دست و خاصی پیروی نمی کنند. در پایان برخی دفترها خلاصه ی آن آمده، برخی دیگر به اظهارات احساسی نگارنده اختصاص یافته، و در برخی دیگر، موضوع کاملا جدیدی بیان شده است که به نظر می رسد نگارنده به دلیلِ حجم زیادش نخواسته است در فصل (دفتر) گنجانده شود. حال آن که از نظر محتوا، متعلق به فصل اند. نویسنده به ذکر برخی منابع در تعداد کمی پانوشت و یا متن، اکتفا کرده است. کتاب فهرست منابع ندارد. و اصلا معلوم نیست از منابع اصیل و دقیق استفاده شده است. اطلاعات در این کتاب، چندان روزآمد نیستند.

کتاب به سرفصل های متعدد تقطیع شده که در ذهن خواننده نمی مانَد و مطلب اصلی که قرار بوده زیر لوای فصل بدان پرداخته شود، گاه در این تقطیع، گم شده است. تصاویر فاقد شماره گذاری اند. استفاده از کلمه های عربی در متن اصلی (عربی مآبی افراطی) به چشم می خورَد.

از ویرگول برای جدا کردن متن از پانوشت به جای خط استفاده شده است که معمول نیست. هدف و مقصود در برخی پاراگراف ها مشخص نیستند. نویسنده پیامش را در جامه ی کلی گویی بیان کرده و این موضوع،از متناسب بودن کتاب برای جامعه ی استفاده کننده ی آن کاسته است. هدف نویسنده در بیشتر دفترها به سببِ حجم زیاد گریزها، مثَل ها و نکته پرانی های مربوط و نامربوطِ نگارنده، پوشیده مانده است  و هیچ سرِنخی به دست خواننده نمی دهد. و بنابراین نگارنده به هدف هایی نمی رسد که در نظر داشته است بیان کند.

در زیر نمونه هایی از این کاستی ها به نظرتان می رسند.

دفتر اول

صفحه 30

نیاز به گفتن این همه نقل قول نیست. این طور تداعی می شود که مبادا نویسنده می خواهد فضل ومعلومانش را به رُخ بکشد. ضمن اینکه از طنز هم خارج است.

صفحه 36-37-38

اینکه ما بتوانیم نوع صحبت کردن مردم را عوض کنیم یا غلط های مصطلح و رایج را میان آنها کم کنیم یا به روی آنها بیاوریم، نشدنی است. استفاده از ((سطل بهداشت)) به جای کلمه ی رایج آن: سطل زباله یا سطل آشغال، نا مأنوس و من درآوردی است. چون این سطل واقعا سطل آشغال است نه سطل بهداشت. سطلی برای جمع آوری آشغال جهت رعایت بهداشت.

 

صفحه 42و43 و خیلی صفحه های دیگر

نقل قول ها یا شعرهای استفاده شده یک دست نیست. بعضی جاها پررنگ نوشته شده اند و بعضی جاها کم رنگ نوشته شده اند. اگر منظور خاصی مدِنظر نویسنده بوده، بر خواننده عیان نشده است.

در سراسر کتاب، نوشته ها پر از کلمه ها و اصطلاحات عربی و فارسی است. متن پر از تمثیل و مَثَل است. توجه خواننده ای که حتی با تخصص و سبکِ نگارنده آشنا باشد هم، بیش از حد به این تمثیل ها معطوف می شود و رشته ی سخن، مرتب قطع می شود.

 دفتر دوم

صفحه 70

انتهای صفحه...وبه سرعت اتومبیلشان را ارتقا دهند... در واقع مدل یا مارک اتومبیل را  (بالا می برند) ارتقا  می دهند.

همین صفحه ...لازم است منظور از تحلیل و تقلید را معین کنیم... که ""معین" تشدید ندارد.

صفحه 72

...که سبب بیخوابیش شده... نوشتاری نیست. سبب "بی خوابی اش" شده نوشتاری است.

به طور کلی لحن نگارش، زیادی احساسات برانگیز است. توصیه شده است در نگارش نباید احساساتِ خواننده را درگیرِ موضوع کرد. بنده در جای خواننده، بیشتر آه و واویلا به یادم مانده است تا اصول رعایت سخن گفتن و نوشتار.

 متنی با عنوان فایده

در این قسمت، صفحه بندی از 73 تا89 مخدوش است و خواننده به اشتباه می اُفتد.

نویسنده شیرین گفتار است. اما تسلطش بر زبان عربی و فقه سبب شده از کلمه های مُغلَق و مَثَل های عربی و سخت فهم استفاده کند که زیاد هم لازم نبوده و می توانسته است از جمله های ساده تری برای بیان مفهوم استفاده کند.

صفحه 95

....در حوزه ویرایش به پنج جنبه مهم باید توجه داشته باشیم: واژه، نشانه، جمله، متن و فرامتن...

 نگارنده به هیچ منبع موثقی در باب این تقسیم بندی اشاره نکرده است.

صفحه 100

نگارنده در پاراگراف وسطی یا دوم به مطلبی در باره ی تناسب متن با خواننده یا شنونده اشاره کرده که خودش در این کتاب به آن چندان پای بند نبوده است.

دفتر سوم

صفحه 129

بند7 –توضیح این بند با مطلبی که نگارنده در صفحه 131 پاراگراف اول ،آورده در تناقض است:...ضمن اینکه انگیزه همواره تابعی از سطح دانایی افراد است که هر کسی بهره ای از آن دارد و مطابق آن عمل می کند. در حقیقت، جلوی انتشار اثری را گرفتن به سطح دانایی برمی گردد که اگر مقاله ی نگارنده چاپ نمی شد، این دانایی ایجاد نمی شد و موضوع، به نبودِ نهادهای اجرایی یا نظارتی مناسب برنمی گردد.

صفحه 151

موضوع همه ی صفحه  د ر باره ی مطلبی مبهم است که گویی فقط نگارنده از آن سر در می آوَرَد. چگونگی این کار و میسر بودنش هم در پرده ی ابهام است.

دفترچهارم

صفحه 200

نگارنده درپاراگراف وسطی یا دوم به  علوم پیش نیازِ فهمِ زبان اشاره کرده است و در انتها ...سه نقطه گذاشته. آیا منظورشان این بوده که همه ی علوم برای فهم زبان لازمند؟ اگر بله، با تکیه بر چه منابعی به این اندیشه دست یافته است. در این باب هیچ توضیحی داده نشده است .

دفترهفتم

صفحه 256

نگارنده در پاراگراف دوم، پس از عنوان گفته: این فقره نوعأ زمانی روی می دهد..... معنای جمله چیست؟ بسیار توصیه شده است که از کلمات تنوین دار استفاده نکنیم. این موضوع برای نگارنده که ویراستار بنامی هم هست، از وزن ومنزلت کارش می کاهد.

صفحه 266

نگارنده در پاراگراف چهارم گفته: تا می توانید با تغییر جمله کیفیت اثر را بهتر کنید دست به نقطه گذاری نبرید. بسیاری از ویراستاران خلافِ این جمله را توصیه می کنند و می گویند که تا می توانید جمله را تغییر ندهید.  توصیه ی نگارنده بدون دادن منبع است.

صفحه 268

نگارنده در این جا گفته است :...گمان می کنم برای ویراستاران باید دستور زبان جداگانه ای نوشته شود. این جمله به چه معناست؟" دستور زبان جداگانه برای ویراستار آیا می تواند مهارتی را به او بدهد که او خود باید بدان دست یابد؟ ویراستاری که در سطور قبلی به دانش و آشنایی اش به همه ی علوم تاکید شده، آیا نیاز به دستور زبان جداگانه دارد؟ اصلا دستور زبانی که می تواند مختص ویراستار باشد چه ویژگی هایی دارد؟

صفحه 277

نگارنده در جمله ی اول صفحه گفته است:...ادبیات مجانی در نوشته ی علمی جایی ندارد. در بسیاری از نوشته های علمی به جمله های ادبی برمی خوریم. این موضوع ممکن است به سبک نویسنده مربوط شود. گاهی هم نویسنده به خستگی خواننده اش از متن سنگین علمی، امعان نظر دارد و از ادبیات استفاده می کند. گاهی ضرب المثلی چاشنیِ نوشته اش می کند و این موضوع هم توسط نویسندگان ایرانی و هم خارجی بسیار دیده شده است. این اظهارنظرِ صِرفِ نگارنده است که مبتنی بر سلیقه ی شخصی وی بنا نهاده شده است و در کتابهای رایج علمی، همیشه مصداق ندارد.

صفحه 278

نکته 12- نگارنده در این نکته به اینکه ویراستار باید همواره در ذهن خود چند امکان دیگر برای ویرایش متن داشته باشد اشاره می کند، ولی راهکاری در این زمینه پیشنهاد نمی دهد. و این نکته در حد نکته ای نظری باقی می مانَد.

دفتر هشتم

با همه ی احترامی که برای نگارنده قایلم، نوشته شان بوی فضل فروشی می دهد. طنزشان با بمباران خرد و دانش همراه است که چندان به مذاق خواننده خوش نمی آید. و این موضوع در کل کتاب  به چشم می خورَد.

دفتر نهم

برای تقسیم بندی این فصل، به هیچ منبع موثقی ارجاع نشده است. مثلا خواننده متوجه نمی شود آیا "سوسیال ویراستاریسم" طنز است یا واقعا چنین گروهی هستند یا هردو.

  صفحه 311

اشاره به ضوابط عقلی ویراستار بودن در هر کاری مهم و پیش نیاز است نه فقط در ویراستاری!  به نظر می رسد نگارنده از موضع بالا برخورد کرده است که زیاد برای خواننده که محتمل همکار هم هست،خوشایند نیست.

 صفحه314

نگارنده در جمله ی اول صفحه گفته است:...ما باید برای هر دانشی ویراستار متخصص آن را داشته باشیم. این موضوع فقط نظرِ نگارنده نیست و بزرگان دیگری هم در باب ویرایش آن را مطرح کرده اند. ولی نگارنده گویی فقط خود به آن دست یافته و لازم دانسته است مطرحش کند.

به طور کلی میزان نصایح در این دفتر بسیار زیاد است. شاید اگر به چند نکته ی مهم اشاره می شد، هم بهتر در ذهن می ماند و هم بهتر ارزیابی می شد.

شاید ویژگی خاص این کتاب این باشد که نگارنده خواسته است با زبانِ طنز ذکر اشکالات کند، ولی به سبب زیاد بودن مطالب و برنیامدن از پسِ ارتباط درست با مخاطب و مطالب، اشکالات دیگری هم به پیکرِنوشته اش وارد کرده است. خواننده با حجم زیاد مطالبی روبرو می شود که چندان هم ساده و روان نیستند و نه تنها نمی تواند از آنها استفاده کند، که حتی به خاطر سپارد. شاید اگر نگارنده به حذف برخی حواشی، تجربه های طولانی، داستان پردازی و نکات نالازم بپردازد، این کتاب در بیان هدفهایش موفق تر شود.

منابع

آیین نقد کتاب-دکتر حسن اشرفی ریزی-زهرا کاظم پور

رساله ای در مقاله نویسی-دکتر ضیاء موحد

مبانی نگارش علمی-یزدان منصوریان

کتاب "هنر نوشتن"

برخی شماره های جهان کتاب

برخی مقالات اینترنتی

استفاده از نقدهای داستانی ومقاله های مرتبط

***

نیم نگاهی به «مصائب آقای ویراستار»

بی نام

«مصائب آقای ویراستار»، همانگونه که از عنوان کتاب پیداست، گزارشی است از مشکلات امروزی حوزة ویرایش که محسن باغبانی آنها را مصایبی می داند که این روزها بر سر راه کار ویراستاران قرار دارد. کلمة «مصائب» از همان ابتدا که خواننده کتاب را در دست می گیرد، معانی ناخوشایندی چون سختی، بلیه و محنت را در ذهن تداعی و با این آمادگی او را به سمت موضوع گزارش هدایت می کند. مشکلاتی که به باور نویسنده در این مسیر گریبانگیر ویراستاران است، تنها به حوزة نشر محدود نمی شود و از دامنة وسیع تری از مسائل فرهنگی، اقتصادی و علمی ـ آموزشی جامعه سر چشمه می گیرد.

این کتاب، تنها گزارشی انتقادی از شرح مشکلات نیست، بلکه گامی فراتر می نهد و به پیشنهاد راه حلهایی عملی می پردازد که نشان از نگرانی و دلسوزی صادقانه نویسندة آن دارد. از این رو، این یک انتقادنامه صِرف به منظور بیان مسائل یک ویراستار نیست. برعکس، هشدار نامه ای است حاوی وقایع ملموس و دعوتنامه ای است برای جدی تلقی کردن این بلایا و مصایب که با اعلام نگرانی گزارشگر آنها برای سرنوشت ویرایش در جامعه، مخاطبان، همکاران و مسئولان را به کمک فرا می خواند. به نظر می رسد نویسنده در این کتاب تمام توان و تلاش خود را برای به صدا درآوردن زنگهای هشدار به کار برده است تا با جلوگیری از بحرانی تر شدن شرایط، بی خیالی و بی تفاوتی جای خود را به قبول مسئولیت و اقدامات جدّی بدهد. 

از خصوصیات بارز کتاب، رک گوییِ آمیخته با طنزی است که با انگیزه شرح حقیقت و استناد بر واقعیت، بی آنکه از مرز ادب و احترام بگذرد، جنبه انتقادی و آموزشی به خود می گیرد. از همان خط اول تقدیم کتاب، سر نخی به خواننده داده می شود که در می یابد با کتابی انتقادی در قالب طنز روبه روست.  با گذر از صفحه تقدیم و با دیدن تصویر کاریکاتور محسن باغبانی، نشانی دیگر از طنز خودنمایی می کند که گرایش متن را به بیان نظرات گزارشگر آن از نگاهی متفاوت، بیشتر نمایان می کند؛ نگاهی که قصد دارد تلخیها را برشمرد و راهکارهایی شیرین ارائه دهد. عنوانهایی که برای فصلهای مختلف کتاب انتخاب شده اند و نیز برخی تصویرها، به علت طنز نهفته خود به جذابیت متن می افزایند و خواننده را به ادامة خواندن ترغیب می کنند. باغبانی در صفحة 166 کتاب می گوید: «این دفتر واگویه بخشی از فکرهای بی سر و ته من درباره غلط و درست است که بر خلاف میلم کمی هم جدی از آب در آمده».  و البته که موضوع جدی است و باید هم واگویه آن جدی از آب درآید. طنز تنها برای نشاندن لبخند بر لبان مخاطب خلق نمی شود. طنز وسیله است نه هدف. هدف اصلی، بزرگ نمایی لازم و مناسب مسائل مهمی است که می روند به فراموشی سپرده شوند. «مصائب آقای ویراستار» از عهدة این بزرگ نمایی به خوبی بر آمده و با مقدمه چینی مناسب و آمیختن طنز با واقعیت، توجه همگان را به اهمیت موضوع جلب می کند.

محسن باغبانی هدفش را از نگارش این کتاب با شیوه و شگرد خاصی به خواننده معرفی می کند: شیوه غلط نوشتن. او به جای پرداختن به نقد نوشته های دیگران، از خود مایه می گذارد تا به قول خودش به کسی «بی حرمتی» نشود و عده ای به جای پرداختن به اصل موضوع، به حاشیه  نپردازند. با این روش، خواننده درمی یابد که هدف نویسنده نقد دیگران و انتقامجویی از آنانی نیست که در این وادی کار را بر او چنین مشکل کرده اند. هدف، آن است که با شناساندن مصایب وارده ـ از جمله غلطهایی که آهسته و بی سرو صدا به درون متنهای امروزی خزیده اند ـ راه حلی برای متنهایی بهتر و رسیدن به آینده ای روشن تر پیشنهاد شود.

بخش مهمی از کتاب، شامل مجموعه ای است از روایتهای سلیس کوتاه و واقعی در جهت نقل مصایب کار ویرایش، که به خوبی از عهدة رسالت خود در انتقال پیامهای مورد نظر بر آمده اند. با خواندن جزئیات این حوادث واقعی، خواننده در می یابد که انگیزه و منظور خاصی در پس شرح این ماجراها هست و گوینده آن حرفهایی برای گفتن دارد. از ویژگیهای مثبت کتاب، زبان ساده و خودمانی متن است که به دور از تعارف و پیرایه به بیان مطلب می پردازد و به مددِ آن، به سرعت با خواننده ارتباط برقرار می کند. این زبان ساده و از دل برآمدة «آقای ویراستار»، بر فکر خواننده اثر گذاشته و او را به تفکر و تأمل وا می دارد، چه خود ویراستار باشد، چه نباشد. در گفتار راوی این روایتها پیچیدگی و ابهام چندانی به چشم نمی خورد و به دلیل روشنی و صداقتِ به کار گرفته شده، بدون نیاز به استفاده از ابزار خاصی، کاملاً قابل باورند. گفتار صریح نویسنده به درددلی می ماند که با لبریز شدن کاسه صبر و تحمل ویراستاری با تجربه در طول سالیان دراز، با امید به یافتن گوشی شنوا، بر آن است عاملی باشد برای ایجاد تغییر و تحولی اساسی. مخاطب این کتاب قشر خاصی نیست و هر خواننده علاقه مند به حوزه ادب و نشر، یا بهتر بگوییم هر کتابخوانی، می تواند از آن بهره گیرد و با آن ارتباط برقرار کند. حتی اگر خوانندة این کتاب ویراستار هم نباشد، خواندن چند خاطره از این روایتها کافی است تا او را از موقعیت دشوار یک ویراستار در وضعیت نابسامان کنونی این حرفه با خبر سازد.

از دیگر ویژگیهای کتاب، تواضع و واقع بینی کم نظیری است که در لابلای خطوط نمایان است. محسن باغبانی، که روزی ویرایش را همچون بسیاری ویراستاران دیگر آغاز کرده، خود را تافته ای جدا بافته نمی داند. او از صحبت درباره روزهایی که جیبش را از علامتهای نشانه گذاری مختلف پر می کرده و به گفته خودش، کیلویی در متن پخش می کرده، ابایی ندارد و به دور از غرور و تعصب به بیان حرفهای در دل مانده اش می پردازد، هر چند یادآوری آن دوران چندان هم برایش خوشایند نیست.

استفادة مداوم نویسنده از ابیات و جملات شناخته شده و معروف ادبی در متن و تلفیق و تطبیق آنها با موضوع مورد بحث، حال و هوایی متفاوت به آن داده است. این عبارات اغلب به دلیل انتخاب مناسب و نکته سنجی نویسنده در به کار گیری آنها چنان در جای خود خوش می نشینند که گویی هیچ جمله یا عبارت دیگری قادر نیست آن مفهوم یا احساس درونی را به چنان روشنی انتقال دهد. به این صورت، گزارشگر، نثر ساده خود را با اشعار و عباراتی منظوم آراسته تا هم حق مطلب را آنطور که باید و شاید بیان کرده باشد و هم متن را از یکنواختی در آورد.

البته این را هم نباید از نظر دور داشت که این گزارش 360 صفحه ای، در کنار نقاط قوتش، ضعفهایی هم دارد. برای مثال، با وجود طنز زیبایی که در میان صفحات موج می زند، طولانی بودن و به درازا کشیدن برخی موضوعات و نیز پراکندگی آنها، گهگاه نوشته را از مسیر اصلی خود منحرف کرده و تمرکز خواننده را بر هم می زند. بخشهایی از کتاب به جزوه ای آموزشی شباهت دارد که گرچه حاوی مطالب مفید و پیشنهادات خوبی برای ویراستاران است، اما از حوصلة مخاطب علاقه مندِ غیر ویراستار خارج است و امکان دارد او را از ادامة خواندن منصرف کند.

از دیگر ضعفهای این اثر آن است که با وجود ادعای نویسنده به عربی زدایی، جملات و عبارات عربی فراوانی در متن دیده می شود که گاه و بی گاه، خوانندة نا آشنا یا کم آشنا به زبان عربی را از متن جدا کرده و خسته و بی حوصله به حال خود می گذارد. این در حالی است که ترجمة آن مطالب و گنجاندن معادل فارسی آنها در متن می توانست به راحتی از احتمال این قطع رابطة خواننده با متن بکاهد. همچنین برخی غلطهای چاپی و اشکالات نوشتاری موجود در متن ـ که البته باید گفت تعدادشان چندان هم زیاد نیست ـ این سؤال را در ذهن خواننده ایجاد می کند که آن همه ریزبینی و دقت و حساسیتِ «آقای ویراستار» چگونه در اثر انتقادی خودِ او اجازه ورود یافته اند.

آنچه بیش از هر چیز بر دل می نشیند آن است که نویسنده با صراحت و سادگی موجود در نوشته هایش به مخاطب نشان می دهد چگونه عده ای هنوز ویرایش را «ویرگول پاشی» و «گیر دادن به نویسنده» و «گرفتن غلطهای املایی مردم» می دانند و بس، و خواسته یا نا خواسته، از رشد و نموِ این شاخه از درخت نشر و ادب جلوگیری می کنند. او می کوشد از این حقیقت پرده بردارد که عدم توجه کافی به رشته ویرایش در جامعة ادبی، ریشه در نبودِ شناخت و فهم درست از آن دارد.

«آقای ویراستار» نماد همه ویراستارانی است که تحمل وضع بی حساب و کتاب کنونی حرفة ویرایش را ندارند و تمام همّ و غمّشان این است که با ارائه کارهایی در خور این حوزه، نقش مهم و پررنگ حضور ویراستاران واقعی ـ و نه ویراستارنمایان ـ را در بالابردن کیفیت متن نمایان سازند. محسن باغبانی می خواهد همگان بدانند ویرایش هم، یک علم است؛ هنری است که در زمینه پژوهش و نشر از اهمیت ویژه ای برخوردار است. به گفته خود او، ویرایش هم نیازمند ویرایش است، آن هم ویرایشی متناسب، نه هر ویرایشی. شاید برای قضاوت اینکه نویسندة این کتاب در دستیابی به هدف خود از نگارش این گزارش موفق شده یا نه، کمی زود باشد. هر تغییر و تحولی نیازمند زمان و برنامه ریزی است، اما به هر حال باید از جایی آغاز کرد. شاید بد نباشد ویراستارنمایانی که این روزها به ویرایش متنهای در دست چاپ مشغولند نیز کمی دلسوزی به خرج داده و بدون حبّ و بغض، این کتاب را دست کم یک بار از ابتدا تا انتها با تأمل بخوانند. این اثر یک فراخوان جمعی است که تمامی اعضای جامعة ویرایش را به همکاری و همیاری می خواند. باشد که روزی ویرایش و ویراستار نیز جایگاه درست خود را در میان سایر رشته های حوزه نشر بیابند و این ممکن نیست جز آنکه هم اینک آستینها را بالا زد و برای خشتهایی که از اول کج گذاشته شده اند کاری کرد. به امید آن روز.

***


کتاب مصائب یک ویراستار نوشته محسن باغبان

بی نام

او که خود یک ویراستار باتجربه است، در این کتاب به مشکلاتی که در کار ویرایش و نگارش یک متن وجود دارد پرداخته و کتاب خود را به همان سبکی که مورد انتقادش بوده، نوشته است مانند رعایت نکردن علامات نشانه‌گذاری در بعضی از فصول، بکارگیری لغات و جملات عربی در متن در حد افراط، استفاده از شعر برای بیان مقصود و تغییر ابیاتی از آنها به سلیقه شخصی، پرداختن بیش از اندازه به جزئیاتی که می‌توان با یک جمله ساده بیان کرد. گرچه نویسنده نسبت به مشکلات نشر و ویرایش آگاهی بسیاری داشته و با دقت و حوصلة زیاد آنها را بیان کرده و راه حل‌هایی نیز ارائه داده است ” که نشان دهندة‌ تبحر و تجربه او در این فن می‌باشد“ ولی مشخص نیست روی سخن او با کیست و مخاطبانش چه کسانی هستند، زیرا مطالب بعضی از فصول تخصصی است و اگر کسی اهل فن ”در زمینه نگارش و ویرایش“ نباشد مطالب برایش قابل درک نیست و اگر برای متخصصین در این فن نوشته شده طولانی بودن مطالب و حاشیه نویسی ‌های فراوان تاثیر پذیری آن را بر خواننده کاهش داده و خواندن کتاب را کسالت آور کرده است. اگر مطالب مختصر و کوتاه تر نوشته می‌شد و  سطح معلومات خوانندگان در نظر گرفته می‌شد و نویسنده از ابتدا مخاطبان کتاب خود را گروه‌های خاصی قرار می‌داد و مطابق سطح آگاهی و معلومات آنها مطالب را می‌نوشت، می‌توانست کتابی بسیار مفید برای دانش‌ پژوهان باشد. قدرت و مهارت نویسنده در انتقال افکارش به خوانندگان ضعیف است ولی درکش از مشکلات و موانع کار عمیق و دقیق است. تجزیه و تحلیل نویسنده و ارتباط دادن موضوعات ویرایش با اصطلاحات فلسفی کاری است قابل توجه که نویسنده به خوبی از عهدة آن بر آمده است ولی این گونه نوشته‌ها خواننده ای صبور و باذوق را می‌طلبد، بیان این مطالب  می‌تواند تا حدود زیادی کتاب را ملال آور کند. نویسنده برای بیان منظور خود از لغات و  اصطلاحات متفاوتی” عامیانه (دفترششم)، محققانه، علمی، فلسفی، دینی، استفاده کرده و آنها را در هم آمیخته، این کار در قسمت هایی از کتاب یکدستی و یکنواحتی انشاء را از بین برده و خواننده را در باب نگارش الفاظ  صحیح و معتبر دچار سردرگمی می‌کند. گر چه نویسنده در انتهای کتاب هدف و منظور خود را از بکارگیری این گونه لغات توضیح می‌دهد ولی طولانی بودن مطالب و در آمیختگی موضوعات با یکدیگر و تکراری بودن بعضی از مطالب باعث کمرنگ شدن موضوع اصلی کتاب ”مشکلات ویرایش و نگارش در زبان فارسی و راهکاری عملی آن“ شده است و  حاشیه گویی‌های نویسنده، ذهن خواننده را از هدف اصلی دور می‌کند. نویسنده در بسیاری از موارد با بیان مشاهدات خود با قلمی روان و شفاف از افراد غیر متخصصی که سلیقه شخصی خود را در نوشتن شیوه نامه‌ها اعمال می کنند انتفاد کرده است و  آنها را عامل اصلی نابودی فرهنگ و زبان فارسی می‌داند. او تجربیات خود را به صورت داستان بیان می کند و در آن به زبانی ساده به تمام جزئیات می پردازد، بدون آنکه ملال آور باشد. مطالب را با طنز تلخی می‌گوید و خواننده را به لبخندی توام با تاثر وامی‌دارد. تدوین این گونه کتاب ها برای آشنا شدن خوانندگان با مشکلاتی که در زبان فارسی گریبان گیر نویسندگان و ویراستاران است مفید است، شاید با نوشتن این کتابها گروه هایی که صلاحیت و دانش این کار را دارند، درصدد اصلاح برآیند.  گرچه نویسنده معتقد است تا زمانی که کار به متخصصین واگذار نشود و  قانون و ضابطه جایگزین علائق شخصی نگردد و  کارها بر اساس دانش و تخصص تقسیم بندی نشود و  نیروهای متخصص و فعال مطابق با شایستگی و دانش خود، کارها را بر عهده نگیرند، جز ویرانی و خرابی زبان و فرهنگ چیزی ببار نخواهد آمد.

 چاپ کتاب به خصوص جلد و رنگ‌آمیزی و طراحی آن با سلیقه و مهارت خاصی انجام یافته است. نشر قطره این کتاب را در سال 1389 به چاپ رسانده است.

***

نقد مصائب آقای ویراستار

بی نام

کتاب مصائب آقای ویراستار نوشته محسن باغبانی خبرنگار افتخاری خانه ویرایش است. این کتاب توسط نشر نقره در ۳۶۰ صفحه به چاپ رسیده است. با خواندن فصلهای ابتدایی کتاب، به نظر می رسد نویسنده قصد داشته نوعی بیوگرافی شخصی و حرفه ای اش را در قالب اسمی که انتخاب کرده با نگاه طنز گونه بنویسد؛ اسمی که برای کتاب انتخاب شده موید همین موضوع است. اما با خواندن بخشهای بعدی کتاب یا به عبارتی دفترهای بعدی نوعی تدریس ویرایش و بیان نکات فنی هم در نوشته ها دیده می شود؛ به طور کامل به نکات فنی پرداخته شده و هیچ اثری از زندگی شخصی و حرفه ای نویسنده در آن بخشها نیست. به عبارتی در این کتاب نویسنده سعی کرده با بیان تجربیات خانوادگی و حرفه ای به عنوان بیان هنجار و ناهنجارهای شغلی اش و اشکالات زبان فارسی نوعی انتقاد، آموزش و راهکار را در قالب طنز بیان کند. نکته بسیار مثبتی که در این کتاب می توان ذکر کرد این است که با خواندن پاراگراف اولیه هر بخش از هر دفتر، می توان دریافت که هدف از آن بخش چیست و در چه زمینه ای نویسنده قصد دارد مطلبش را بیان کند. این نکته را می توان یکی از نکات مثبت و تسلط نویسنده به این فن به شمار آورد. نویسنده در هر بخش بیتی از شعرای مختلف، بخصوص سعدی را همراه نوشته هایش کرده است. این اشعار نوعی صحبت درونی با خودش است و بیانگر نوعی نگاه انتقادی و آموزشی نویسنده به اتفاقات روزمره زندگی اش می باشد. در ابتدای هر دفتر نیز تصویری کارتونی در ارتباط با اسم انتخابی که در بعضی بخشها جدی و فنی است و در بعضی بخشها جنبه شوخی و تفریح دارد برای آن دفتر ن دفتر آآورده شده است که با توجه به عدم همخوانی با متن کتاب بیانگر طنز نویسنده است. در نگاهی کلی به کتاب، کتاب دارای فهرست، صفحه تقدیم، پیشگفتار و نه دفتر می باشد که به بررسی هر دفتر به طورجداگانه خواهم پرداخت. از دیگر مواردی که باید به آن توجه کرد طرح روی جلد کتاب است. تصویری از کامنتهایی که بین ویراستار و نویسنده کتاب رد و بدل شده است. به نظر جالب می آید و از روحیه دانش پژوهی و دانش آموزانندگی نویسنده نشات می گیرد؛ دوست دارد آنچه را که بلد است به دیگران بخصوص ویراستاران جوان انتقال دهد. روی جلد کتاب هم از آن دست آموزشهایی است که جالب و آموزنده و نمونه ای تجربی از یک کارِ در حال ویرایش است.

 در صفحه تقدیم نویسنده سعی کرده تا جایی که می تواند از تمام کسانی که در زندگی اش حضور دارند تشکر کند. پیشگفتار نویسنده با عنوان ‹‹پیشگفتاری از سر ناچاری››  نوشته شده است. در این پیش گفتار آمده است نویسنده با وجود اینکه خودش ویراستار است هنوز بلد نیست که درست بنویسد و توضیحی در ارتباط با غلطهایی که در بخشهای  ابتدایی کتاب وجود دارد و اینکه این غلطها به عمد آورده شده توضیح داده شده است. بر اساس تاریخچه حرفه ای که خود نویسنده در طول کتاب از خودش شرح می دهد به نظر می رسدپیشگفتار باید از قوت بیشتری برخوردار باشد نه فقط توضیحی چند خطی در ارتباط با غلطهای موجود در کتاب.

سپس دفتر اول با عنوان ‹‹این گروه خشن›› آغاز می شود.  

عنوان بخش اول از دفتر اول ‹‹از همه فرصتها نباید استفاده کرد›› است. در این بخش نویسنده نحوه ویراستار شدنش را توضیح می دهد.

عنوان بخش دوم از دفتر اول ‹‹اندراحوالات ویراشهایم در آن دوره›› است. در این بخش نویسنده به خود جوش و بی حساب و کتاب بودن ویرایش اشاره ای دارد که با خواندن کل کتاب، بیان این مطلب پررنگتر می شود و شاید اصلا هدف نویسنده از انتشار این کتاب همین بوده. همین مطلب در مبحث بعدی که با نام ‹‹گریه کن نداشتن و اصل مصیبت بودن›› است آورده شده. در این مبحث اشاره می شود که ویرایش مانند زمین خودرو است، ویراستاران هم خود جوش مشغول این حرفه هستند و هیچ اتحادیه و صنفی و دانشگاهی برای ویرایش وجود ندارد.

عنوان بخش بعدی نامش ‹‹ویراستاری یعنی چه کار می کنی؟›› است که بیانگر خاطرات شخصی و حرفه ای نویسنده می باشد. نحوه وام گرفتن، گذراندن خرج و مخارج زندگی و اینکه در طبقات بانک دنبال یک امضاء از این طبقه به طبقه دیگر بوده که خاطرات گذشته به ذهنش تداعی کرده و این خاطرات را در این کتاب آورده است. چنین به نظر می آید هدف از نوشتن این فصل توصیه برای راه اندازی صندوق قرض الحسنه ویراستاران است. 

عنوان بخش بعدی ‹‹تاریخ زندگی ویراستارانه من›› است. نویسنده در این بخش به خاطرات تحصیل از دوران کودکی و نحوه درس خواندن فرزندانش و سپس خاطرات شغلی اش می پردازد. در پایان این بخش نویسنده تاکید می کند که اگر بار دیگر بخواهد شغلی را از اول انتخاب کند، انتخابش دانش آموزی و ویراستاری و نوشتن خواهد بود.

عنوان بخش بعدی ‹‹پایان دفتر اول: نامه ای به حسن آقای حبیبی›› است. لحن نوشتاری این بخش با بخشهای دیگر کاملا متفاوت است و همگونی با بخشهای دیگر ندارد. گویی شخصی دیگر این قسمت را نوشته است. البته خود نویسنده در بخش اول از دفتر اول در مورد تاریخها شرح می دهد که چون این نوشته طی چند سال پدید آمده تاریخ آنها به روز نیست و چون برایش فرقی نمی کرده در خوانشهای بعدی تاریخها را دست نزده است و ترجیح داده به همان صورت بماند.

عنوان بخش بعدی ‹‹خود مشت و مالی (پی نوشتهای دفتر اول)›› است. در این بخش نویسنده به توضیح غلطهایی که به طور عمد در دفتر اول آورده است پرداخته و هر واژه یا جمله غلط را از نظر ادبی توضیح داده است.

عنوان دفتر دوم ‹‹بلشویک ها و منشویک های ویرایش›› است. این دفتر با زیر مجموعه ای به نام ‹‹مکتبهای ویرایش›› شروع می شود. در این بخش نویسنده ویراستاران را به دو گروه بلشویک ها و منشویک ها تقسیم می کند که یا مقلد یا تحلیلی و یا ویراستار محتاط هستند. همچنین برای ویراستاران دو مکتب ذکر می کند مکتب تقلید و مکتب تحلیل. بعد می گوید هر یک از دو طایفه خود به دو گروه تقسیم می شوند: آنها که قائل به حداکثر تصرف اند و آنها که به تصرف حداقلی قائل اند. در انتها از گروه سومی به نام ویراستارنما اسم می برد. سپس با آوردن مجدد دو سطر از مقدمه همین کتاب شرح می دهد که ویراستار تحلیلی با این دو سطر چگونه بر خورد می کند و ویراستار مقلد چگونه برخورد می کند. سپس به مصیبتهایی که ویراستار تحلیلی دچار آن خواهد بود که به نظر می رسد بیان مصیبتهای خود نویسنده باشد می پردازد. همچنین در این بخش مثالی از ویرایش یک متن پزشکی، ویرایش صوری آن و تصمیم ویراستار برای ویرایش بهتر آن آورده شده است. نوعی آموزش ویرایش در این زمینه است. نشان دهنده حساسیت نویسنده به ویرایشهای متون مختلف و آموزش و انتقال آن به ویراستاران جوان است.

بخش بعدی از دفتر دوم عنوانش ‹‹نگاهی به نگرشهای مختلف درباره ویرایش›› است. نویسنده برای توضیح بیشتر این بخش به زبان شناسی می پردازد، بعد به عنوان مثال از کار بر روی پروژه آثار امام صحبت می کند و تحلیل و دسته بندی های موضوعی در ارتباط با این کار را توضیح می دهد. او شرح می دهد در طول انجام این پروژه چه تلاشهایی کرده و چگونه به ساختار جمله بندی امام رسیده که به عنوان الگویی برای انجام کارهایی از این دست مفید به نظر می رسد و در پایان اشاره می کند موسسه پیشنهاد دهنده طرحش را پس گرفت و این پروژه ناتمام ماند. به نظر می رسد نوعی بیان انتقادی است که در این قالب مطرح کرده است. همچنین توضیح می دهد که در ویرایش برخی آثار باید حساسیتهای نویسنده، اجتماع و خواننده را در نظر گرفت و با واژه ها و جمله ها نه بر اساس شیوه نامه و به مثابه یک واژه که بر اساس برد مفهومی آنها و به مثابه یک نشانه برخورد کرد. در پایان بخش هم به توصیه ای برای رشد ویرایش می پردازد. این بخش در قالب تجربه حرفه ای نویسنده بیان شده است.

عنوان بخش بعدی ‹‹پایان دفتر دوم: نمونه ای برای قضاوت›› است. در این بخش تاکید می شود که ویراستار باید به لحن گوینده و نویسنده به اندازه معنایی که در صدد انتقال آن است حساس باشد. به عبارتی تاکید بر نقش گرا بودن ویراستار شده است. نویسنده در این بخش به مطالب تکنیکی پرداخته است.

عنوان دفتر سوم ‹‹چه کسی شیوه نامه من را جابه جا کرد›› است و با بخشی به نام: ‹‹قورباغه را ول کن شیوه نامه را قورت بده!›› آغاز می شود. در این بخش به اهمیت داشتن یک شیوه نامه برای ویراستار تاکید می شود و آن را به ضرورت داشتن خط کش تی یا شابلن نقشه کشی برای نقشه کشان تشبیه می کند؛ سپس به بیان خاطرات حرفه ای در زمینه ویرایش در مراکزی که نویسنده در آنها مشغول به کار ویرایش بوده و عدم وجود یک شیوه نامه واحد می پردازد. در این بخش هم نگاه انتقادی نویسنده مشهود است. او همچنین به پیشنهاد چند نکته در ارتباط با شیوه نامه ویرایش می پردازد که مفید و آموزنده به نظر می رسد. نویسنده سعی داشته با بیان تجربیات حرفه ای که در طول سالیان متمادی فعالیتش در زمینه ویرایش کسب کرده نوعی شیوه نامه و راه و رسم برای ویرایش و ویراستاران که به گفته خودش هیچ صنف و اتحادیه ای ندارند طرح کند و در این راه خاطرات زندگی شخصی و حرفه ای اش را هم با این مبحث در آمیخته. متاسفانه تا انتهای کتاب این سبک نوشتن حفظ نشده و گسیختگی در سبک نوشتن وجود دارد. اگر نویسنده سعی می کرد خودش را در همین چهار چوب نگه دارد و همین مسیر را جلو برود شاید از چند دسته بودن نوشته ها و نا همخوانی بخشها با یکدیگر جلوگیری می شد و اثری با قوت بسیار منتشر می شد.

عنوان بخش بعدی ‹‹شیوه نامه نویسی با تضمین صدردرصد›› است. در این بخش نویسنده به مبحث کتاب سازی و کتاب نویسی می پردازد و به شرح انواع کتاب سازی می پردازد و خاطره ای هم در همین زمینه نقل می کند. در این بخش نویسنده با بیان یکی از تجاربش در زمینه ویرایش مبحث را بسط بیشتری داده.

عنوان بخش بعدی ‹‹اندر معنا و مفهوم شیوه نامه›› است که به توضیح واژه شیوه نامه در زبان پهلوی و تغییر آن در زبان فارسی و معنای آن در فارسی و پهلوی و سپس مفهوم وجودی شیوه نامه می پردازد. این بخش، بخش بسیار کوتاهی است. خود نویسنده در بخشهایی از کتاب تاکید می کند که در نگاه به یک اثر به صورت کتاب همه به قطر آن کتاب نگاه می کنند و اگر قطر کتاب بیشتر باشد آن را دارای ارزش بیشتری می دانند. شاید این انتقاد هم برگرفته از همین تاثیر باشد (‌خودم، خودم را نقد کردم).

عنوان بخش بعدی ‹‹اندر اهمیت شیوه نامه ها›› است. نویسنده در این بخش به اهمیت شیوه نامه مربوط به نشر و ویرایش تاکید دارد و آن را به داشتن گواهی نامه رانندگی تشبیه کرده که نداشتن آن چه فجایعی را می تواند به بار بیاورد. سپس به بیان مسائلی که در نبود شیوه نامه، نشر و ویرایش با آن روبه رو است می پردازد. این قسمت بیشتر روی موارد فنی ویرایش تاکید دارد و خاطرات حرفه ای و خانوادگی نویسنده هم در آن دیده نمی شود.

عنوان بخش بعدی ‹‹اندر انگیزه های شیوه نامه نویسی و انواع شیوه نامه ها›› است. دراین بخش نویسنده انگیزه خودش از نگارش کتاب و نحوه نگاشتن این بخش را توضیح می دهد و از انگیزه های متفاوت در شیوه نامه نویسی صحبت می کند. سپس به دسته بندی انواع شیوه نامه ها بر اساس موضوع و انگیزه نویسندگانشان و هدفی که برای رسیدن به آن نگاشته شده اند می پردازد. نویسنده در این بخش یکی از شیوه نامه ها را شیوه نامه ویرایش تصاویر معرفی می کند که به نوعی نقد خودش از تصاویر موجود در این کتاب هم هست.

عنوان بخش بعدی ‹‹پایان دفتر سوم: کوته کنیم قصه که فرصت دراز نیست...›› است. این بخش نتیجه گیری بخش قبل در ارتباط با شیوه نامه نویسی است و به توصیه هایی برای رشد نشر و ویرایش می پردازد.

عنوان دفتر چهارم ‹‹شب تاریک و بیم موج و گردابی خفن نادخ›› است که با بخشی به نام ‹‹ غلط یا درست مسئله این است›› آغاز می شود. نویسنده در این بخش به مقایسه کتاب غلط ننویسیم استاد ابوالحسن نجفی و مقاله استاد محمد باطنی با نام استاد اجازه بدهید غلط بنویسیم می پردازد. نویسنده بیان می کند که در این زمینه سه مکتب کلی به اضافه یک مکتب چهارم که از آن به نام مکتب بی خیالها نام می برد شکل گرفته است و در بخشهای بعدی به بررسی مفهوم بدیهی، معنی غلط، درست، صحیح، نادرست، اسباب پیدایی غلط و مصادیق غلط می پردازد. به نظر می رسد نویسنده سعی کرده تمامی نکات موجود در این زمینه را در این مبحث بگنجاند و این حاکی از عشق نویسنده به نجات زبان فارسی است اما نوعی شتاب زدگی در نوشته های این فصل به چشم می خورد.

عنوان بخش بعدی در دفتر چهارم ‹‹قصه هنوز تمام نشده...›› است. در این بخش نویسنده در موردچرایی غلط بودن واژه های نام برده شده در بخش قبلی و اینکه آیا همه این غلطها در یک سطح و به یک اندازه غلط هستند یا دارای درجاتی هستند می پردازد. نویسنده در این بخش به مسائل تکنیکی و فنی ویرایش پرداخته.

عنوان بخش بعدی ‹‹بحث در ترادف واژگان›› است. نویسنده در این بخش به وجود داشتن یا نداشتن لفظ مترادف می پردازد. به عنوان مثال ترادف واژه های حیدر و لیث و اسد و غضنفر و همچنین ترادف واژه های انداختن و افکندن را بررسی می کند.

عنوان بخش بعدی ‹‹غلط مشهور به از صحیح نامشهور است›› که به نوعی دفاع از کتاب غلط ننویسیم استاد ابوالحسن نجفی است. در ادامه مبحث چند مثال برای رد این سخن آورده شده است که مطالبش آموزنده و خواندنی است.

عنوان بخش بعدی ‹‹توصیه یا تجویز؟›› است. در این بخش نویسنده بیان می کند که در حوزه زبان، هم به توصیه معتقد است هم تجویز و مثالهایی در ارتباط با تجربه های تدریس در دانشگاه و دانشجویانش بیان می کند. این بخش بیان نگاه انتقادی نویسنده به این موضوع است.

عنوان بخش بعدی ‹‹اصول فقاهت در شریعت زبان›› است که به تشابه حال مکلفان و ویراستاران اذعان دارد. در این راستا به توضیح ویژگی های فقه در میان شیعیان می پردازد و در پایان هر ویژگی همین مطلب را در ارتباط با ویرایش و نویسندگی توضیح می دهد. همچنین در ارتباط با گویش های مختلف در ایران و انقراض آنها صحبت می کند. بیشتر مطالب این بخش تکنیکی است.

عنوان بخش بعدی ‹‹پایان دفتر چهارم: ضرورت بارباپاپا بودن در ویرایش›› است که به لزوم شناخت ویراستاران از عرف، مزاجهای مختلف، نوشته ها و عادات نویسندگان، درک درست مشکلی که یک نوشته دارد و مهارت در حاکم کردن شیوه ای خردمدار بر ویرایش هر اثر تاکید دارد. بیشتر هدف نویسنده از این بخش  بر ضرورت انعطاف پذیر بودن ویراستار است که آن را به بارباپاپا تشبیه کرده است. نویسنده نوعی نگاه آبستره و پست مدرن به مطالب دارد هم از شعرهای سعدی در نوشته هایش دیده می شود هم اسمی از بارباپاپا و فردوسی پور. نمی دانم آیا این مورد را می شود جزء مزایای یک نوشته به شمار آورد یا معایب آن. شاید بتوان این موضوع را بیانگر اشراف نویسنده که خود ویراستاری فنی است به مطالب مختلف به شمار آورد.

عنوان دفتر پنجم ‹‹روح زبان فارسی›› است که با بخشی به نام ‹‹روحی به نام روح زبان فارسی›› آغاز می شود. در این بخش توضیحاتی در ارتباط با درک روح یک اثر و تمایز آن با روح انسان و تعریف روح در قرآن داده شده است. سپس در ارتباط با دو موضوع انعطاف پذیری زبان فارسی و انواع آسیب به زبان توضیحاتی داده شده است.

عنوان بخش بعدی ‹‹هیزم تری که واژه های بیگانه به ما فروخته اند›› است. نویسنده در این بخش به ورود واژه های بیگانه در زمینه های مختلف به خصوص زمینه های علمی می پردازد و خطر بزرگ برای زبان فارسی را اهل این زبان معرفی می کند. سپس نحوه دشمنی اهل زبان با زبان را توضیح می دهد. به نظر می رسد این بخش بسط و پردازش بیشترِ نظرات اساتیدی است که نویسنده شخصا به ایشان ارادت دارد. پانویس صفحه 214 موید همین مطلب است؛ خود نویسنده این بخش را برگرفته از کلاس ترمینولوژی استادش آقای مهندس کافی بیان می کند.

عنوان دفتر ششم ‹‹در تعقیب جو›› است که در پانویس اشاره شده سریال آمریکایی ده 50 و 60 شمسی با نام اصلی  Run Jue Run . کارتونی هم در همین صفحه از جو با پیپش آمده است.

دفتر ششم با بخش ‹‹از توهم گنج را گم می کنیم›› شروع می شود که بیانگر نگاه فلسفی نویسنده به شغل ویراستاری و تجربه خودش در این زمینه است. به نوعی هم درد دل نویسنده در زمینه نوشتن و حرفه ویرایش می باشد.

عنوان بخش بعدی ‹‹مسجد بی نمازها (دعوای فصیح و معیار)›› است که به بررسی زبان فصیح و زبان معیار می پردازد.

عنوان بخش بعدی ‹‹توسعه اصل کم کوشی در زبان›› است که اهمیت توجه ویراستاران به اصل کم کوشی در زبان را بیان می کند.

عنوان بخش بعدی ‹‹زبان زرگری در دل زبان فارسی›› است. در این بخش نویسنده بیان می کند که فارسی زبانان در دل زبان فارسی برای خود نوعی زبان زرگری درست کرده اند که فقط خودشان معنای آنرا می فهمند و با قواعد شناخته شده فهم زبان نمی توان آن را درست درک کرد. نویسنده سبب پیدایش این زبان را افراط در اصل کم کوشی که در بخش قبل به آن پرداخته شده و تداخل معنایی معرفی می کند .

به طور کلی در بخشهای دفتر ششم به زبان شناسی و نکات فنی آن پرداخته شده و تجربیات و خاطرات شخصی نویسنده در آنها نیست. بیان نوعی تفکر نویسنده و حساسیتهایش به فن ویرایش است.

عنوان دفتر هفتم ‹‹مستر پانکچوئیشن فلک زده›› است و با بخش ‹‹گناهکار دو عالم شدیم بر سر هیچ›› آغاز می شود در این بخش نویسنده با بیان خوابی که در ارتباط با سعدی دیده و نگاه فلسفی ای که به مسئله دارد اهمیت علامت گذاری در زبان و نادیده گرفتن آن را شرح می دهد.

عنوان بخش بعدی ‹‹تذکره سید العلامات›› است. در این بخش متنی در تشدید اهمیت استفاده از علامت ویرگول نسبت به علائم دیگر آورده شده است.

عنوان بخش بعدی ‹‹بیچاره جناب ویرگول›› است. نویسنده در این بخش نسبت به اهمیت استفاده از علائم بخصوص ویرگول تاکید دارد. سپس دلایل بروز اشتباهات در استفاده از علائم را بیان می کند.این بخش جالب و خواندنی است اما به نظر می آید نیاز به بسط بیشتری دارد.

عنوان بخش بعدی ‹‹آب بی فلسفه خوردن توت بی دانش چیدن›› است. در این بخش به ویرایش صوری و بحث نقطه گذاری و اینکه آیا متنهای مختلف یا سطحهای مختلف زبانی نیاز به نقطه گذاری های مختلف دارند یا همه متن ها باید از یک قاعده پیروی کنند، پرداخته شده است.در این بخش نویسنده به طرز بسیار هوشمندانه ای به اینکه خداوند، جهان و هر چه در او هست را نشانه خود می داند اشاره کرده و آن را به بحث ویرایش پیوند می دهد.

عنوان بخش بعدی ‹‹دستور زبان برای ویراستاران›› است. در این بخش نویسنده به لزوم آموزش جداگانه دستور زبان فارسی به ویراستاران تاکید دارد و اشاره می کند برای اینکار ابتدا باید اصول نحو در زبان فارسی را تدوین و مبانی روش شناسی آن را تعیین کرد و با ارزش گذاری منابع به تدوین دستور این زبان پرداخت. سپس داستانهایی از تجربیات شخصی خود نویسنده در ارتباط با آموزه هایی که از استادانش داشته مطرح می شود. همچنین از تسلط به علم معانی و بیان به عنوان یک اصل مهم برای ویراستار اشاره می شود. در ادامه تاکید می شود که ویراستار باید نقش کلمات و عبارات را در یک جمله یا نوع ارتباط جملات را با یکدیگر به خوبی بفهمد. مطالب این بخش مطالبی آموزشی برای ویراستاران جوان است.

عنوان بخش بعدی یا به عبارتی بخش آخر دفتر هفتم ‹‹پایان دفتر هفتم: نوشته ای از احمد شاملو در بحث نقطه گذاری›› است. در این بخش اشاره می شود که احمد شاملو نخستین کسی است که شعر کلاسیک را از شکل دو ستونه خود خارج کرد و مانند شعر نو نوشت و از نقطه گذاری در شعر استفاده کرد. در ادامه نوشته ای از احمد شاملو در زمینه نقطه گذاری آورده شده است که بسیار ارزشمند و آموزنده است.

عنوان دفتر هشتم ‹‹کودتای مخملی علیه ویراستاران›› است که با بخش ‹‹چگونه ویراستاران را جان به سر کنیم›› شروع می شود. نویسنده در این بخش توضیح می دهد که با دو روش حاشیه سازی و خوب نوشتن می توان ویراستاران را از بین برد. نوعی نگاه انتقادی و طنز گونه به این بخش دارد.

عنوان بخش بعدی ‹‹چگانه غلط اور بد بنگار شیم؟›› است. نویسنده در این بخش توضیح می دهد که بد نوشتن هنری بسیار دقیتر از خوب نوشتن است و راهکارهایی برای بد نوشتن ارائه می دهد و اشاره می کند که برای بد نوشتن ابتدا باید یک نویسنده بسیار خوب بود. نوعی تعریف و توضیح از نحوه زندگی خود نویسنده و تجربیاتی است که در طول سالیان کار در این رشته کسب کرده است. نویسنده هدف از این بخش را تفاوت قائل شدن بین بد نوشتن و غلط نوشتن بیان می کند. در این بخش هم نویسنده نگاهی طنز آمیز و انتقادی به موضوع مورد بحث دارد.

عنوان دفتر نهم ‹‹موش ها و آدم ها›› است که با بخشی به نام ‹‹پدیده ای به نام ویراستاریسم›› آغاز می شود. دراین بخش نویسنده به دسته بندی ویراستاری به مکاتب مختلف می پردازد و هر کدام را توضیح مختصری می دهد.

عنوان بخش بعدی ‹‹دوره خدمت زیر پرچم برای ویراستاران›› است. در این بخش نویسنده اشاره می کند که ویراستار شاید تنها موجودی باشد که هیچوقت پایان خدمت نمی گیرد و از مزایای ویراستاری صحبت می کند. بیان واقعیتهای حرفه ویرایش است که نویسنده در طول زندگی حرفه ای اش با آنها رو به رو بوده و آنها را در قالب انتقاد و طنز مطرح کرده است.

عنوان بخش بعدی ‹‹نظام وظیفه ویراستاری›› است. در این بخش خصوصیاتی که یک ویراستار واقعی باید داشته باشد ذکر می شود. نویسنده در این بخش نکته های آموزشی مفیدی برای کسانی که در این زمینه فعالیت دارند ارائه می کند.

عنوان بخش بعدی ‹‹چو دوستی بد کند چه چاره از گفتن؟›› است که در آن نویسنده به بیان خاطره ای از آخرین محل کارش می پردازد و نتیجه گیری اخلاقی هم در انتهای داستان می گیرد که تجربه جالبی است.

عنوان قسمت آخر دفتر نهم ‹‹باب الویرایش (پایان دفترنهم)›› است.در این بخش نویسنده توضیح می دهد که چرا بر خلاف هشت دفتر کتاب را در نه دفتر تمام کرده و بر لزوم درستکار بودن در این حرفه تاکید دارد. او همچنین معتقد است که نیت خوب باعث می شود که هر انسانی با آرامش بیشتری زندگی کند.



 ***

 

سال‌ها در کلاف زمان

بی نام

کتابی از مشاهده زندگی و ثبت آن‌ها با نهایت دقت و وفاداری.

مصائب آقای ویراستار سرگذشت تلخی است که با  گفتاری نغز و  شیرین بیان شده است. داستان همان‌هایی که آرزوهای بزرگ در سر می‌پروراندند و به قصد تغییر و سامان بخشی به این حوزه بی‌سامان قدم نهادند اما... . نویسنده اثر تلاش کرده است سال‌ها تجربه را به شیوه‌ای منحصر به فرد در قالب طنزی خوشایند بریزد که فضای ناخوشایند بی‌قرار و قاعده را تلطیف کند. او که نگاهی دقیق و ظریف بر مسائل دارد سعی بر این داشته است که انتقاد خویش را به گونه‌ای بیان کند که بیشترین اثر را بر خواننده داشته باشد. وی با ‌آفرینش فضای مناسب کوشیده نقش خواننده را از تماشاگر به بازیگر ارتقا داده و ذهنش را سرشار از تصوراتی کند که به مدد آن‌ها قدم به فضای ناآشنای تهیه و تدوین یک اثر بگذارد.

شاید یکی ازمهم‌ترین ویژگی‌های این اثر این است که خواننده را با خود به عمق گرفتاری می‌برد، تا حدی که نه تنها مشکلات را بشنود بلکه آن ها را ببیند، و حتی لمس کند. در شرح مفصل گفتگوی نویسنده با معلم، در زمینه شیوه‌نامه‌های آموزشی و یا در بخشی از کتاب که نویسنده،  نوشته خود را ویرایش می کند و به اشتباهات مصطلح اشاره می‌نماید این نکته بسیار مشهود است.

در لابلای سطرهای نوشته شده کتاب، مطالب نانوشته‌ای هم هست که البته خاموش‌ها گویاترند. نوعی قدرشناسی و سپاسگزاری قلبی نسبت به کسانی که او را در فراگیری این علم یاری داده‌اند در این اثر به چشم می‌خورد که می‌تواند نکته‌آموز بسیاری دیگر باشند که حق‌شناسی نسبت به پیش‌کسوتان را از یاد برده‌اند.

در بخش‌هایی از کتاب با تلقین سخن نویسنده مواجه می‌شویم که مطالعه کننده را به بن‌بستی می‌کشاند که خروج از آن امکان پذیر نیست و هیچ گونه راه‌حلی برای آن ارائه نشده است. نویسنده از بلوایی در حوزه ادبیات سخن می‌گوید که مخاطب آن مشخص نیست. اگر اثر برای افراد متخصص و اهل فن در این حوزه است که پرداختن به جزئیات و توضیح واضحات جز آنکه به تطویل کلام بیانجامد منفعت دیگری ندارد، ضمن اینکه آیا پیشنهاد تازه‌ای برای آنان که به خوبی بر این امور واقف هستند ارائه شده است؟ آیا به این مهم توجه شده است که بدون داشتن آزادی نسبی، اراده و انظباط عمومی و بهره‌گیری از قوانین مدون نمی‌توان به اجماع آرا دست یافت؟ اگر هم این اثر برای افراد غیرحرفه‌ای به رشته نگارش درآمده هدف و کاربرد نگارش این اثر روشن نیست. در مواردی با نوعی آوار اطلاعات بر سر خواننده مواجه می شویم که معنای محصلی نمی توان برای آن متصور شد.

در بخش‌هایی برای ورود به موضوع مقدمه‌ای طولانی و غیر مرتبط تدوین شده است که ذکر آن به کلی خالی از فایده بوده است به عنوان نمونه شرح مفصلی که در مورد روح داده شده و همچنین داستان آوردن‌های مکرر یا اشعار بسیار که البته به مدد طنز شیرین از کسل شدن خواننده جلوگیری کرده گاه رشته کلام را از دست بیرون برده است. نکته دیگر اینکه استفاده از مستندات عربی آن هم در این حجم گسترده به سلیس و روان بودن مطلب آسیب جدی وارد نموده است، اگر ذکر این موارد ضروری بوده است که -البته این طور هم به نظر نمی رسد- قرار دادن آن‌ها در پانوشت مناسب‌تر از متن اصلی است.

در بخش‌هایی پارادوکسی مشاهده می‌شود که درک آن به آسانی امکان پذیر نیست به عنوان نمونه اگر برای ویراستاران مکاتب مختلفی (تحلیل، تقلید، احتیاط) تعریف شده است و نویسنده بر این نکته تاکید دارند که ویراستاران مجتهد پیرو مکتب تحلیل و دارای قوه تمییز و تحلیل میان درست و غلط هستند و رسیدن به این سطح از درک و تشخیص را برای هر ویراستار ضروری می دانند به چه دلیل در جای دیگر کار ویراستاری را نوعی اتلاف وقت برشمردند که با یک برنامه‌ریزی کامپیوتری می‌توان خلا وجود ایشان را جبران نمود و مجدد در جایی دیگر به تفصیل مطرح می کنند که هر رشته باید ویراستار متخصص داشته باشد!

نکته دیگر که به نظر می رسد که از نظر دور مانده تعریف جامعی از ویراستاری و شرح مختصری از وظایف اوست زیرا در بسیاری موارد حد زبان مردم، حد دانش آن‌هاست. برخی ویراستاران هر چه به دستشان برسد را ویرایش می کنند و نتیجه آن متنی است که غلط نیست اما از معنا و مفهوم تهی است. ویراستار باید منتقدی سخت‌گیر و اندیشمند و آگاه باشد. در مجموع  به نظر می رسد که پرداختن به اصل‌ها و حتی حاشیه رفتن‌ها این کتاب کنایه از واقعیت‌هایی است که در حوزه ادبیات شاهد آن هستیم و باید درباره آن‌ها بیشتر بدانیم و بیاندیشیم. در این کتاب هنوز فضایی برای نویافته‌هایی که مولف خود بدان دست یافته است و پیشنهادهای عملی و همین طور نتیجه‌گیری کلی خالی مانده است.

 

***

نقدی بر مصائب ویراستار

لیسانس مهندسی کامپیوتر و دانش‌آموز ویرایش و مترجمی

باغبانی، محسن. مصائب آقای ویراستار. تهران: قطره، 1390، 360ص، چاپ اول، شابک:1-323-119-600-978

مقدمه

کتاب، مقوله‌ای آشنا برای اهل فن که البته برداشتهای متفاوتی از عبارت اهل فن می‌توان داشت. در اینجا منظور کسانی هستند که کتاب جزء واجبات زندگی آنهاست، نه وسیله‌ای برای تفنن و وقت‌گذرانی. کتاب که جزء واجبات شد ارزش محتوایی آن حرف اول را می‌زند و نویسنده محترم آن، هر قدر هم از فضل و دانش و هنر بهره‌مند باشد بالاخره انسان است و خطاکار، به حکم عقل دست یاری می‌طلبد از کسی که اندیشه‌هایش را بازخوانی کرده و اشکالات احتمالی آنرا بیرون کشد و با همدلی با نویسنده محترم آنها را برطرف ‌نماید، این شخص کسی نیست جز سرکار خانم یا جناب آقای ویراستار که محسن باغبانی مصائب این یار مددرسان را در کتابی به نام “مصائب آقای ویراستار” برشمرده.

محورهای اصلی کتاب

کتاب “مصائب آقای ویراستار” مشتمل بر نه دفتر بوده که با چگونه ویراستار شدن نویسنده آغاز می شود، سپس بحثهایی درباره مکاتب ویرایش، نگرش‌های مختلف به ویرایش، یکدست نبودن شیوه‌نامه‌ها ، غلط‌های رایج در قلم نویسندگان و ... مطرح می‌گردد. در هریک از این بخش‌ها نویسنده از مشکلاتی که ویراستاران با آن دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند، از حقوقی که باید داشته باشند و ضوابطی که باید رعایت کنند سخن می‌گوید و در پایان به داستان دوران کارمندی‌اش باز می‌گردد.

 

 

 

نقد محتوایی

پس از بررسی محتوای کتاب “مصائب آقای ویراستار” نکات زیر قابل توجه است:

§   با توجه به مخاطبین کتاب که ویراستاران، مترجمان، نویسندگان و به‌طورکلی تمام کسانی هستند که به نوشتن و خواندن علاقه‌مندند، این کتاب به نوعی گوشه ای از مشکلات همه مخاطبین را تا حدی با جانبداری از رسته ویراستاران ذکر کرده که البته با دقت در عنوان کتاب خرده‌ای بر آن نمی‌توان گرفت.

§   در صفحه 23 برای تعریف ویرگول استعاره زیبایی به کار برده شده : هرنفسی که ممد حیات و....

§   برخی از عناوین اصلی با موضوع نامرتبط یا مبالغه‌آمیز بیان شدند. (مثال ص 25)

§   پرداخت همزمان به چند موضوع باعث تفرقه فکر خواننده، دور شدن از موضوع اصلی و طولانی شدن موضوع بیش از حد لازم می شود، سبک نویسنده به گونه ای است که با هنرمندی داستان‌ها را به هم پیوند داده‌است ولی اشکال وارده، طولانی بودن و گاهی بی‌ربط بودن آنها به موضوع اصلی است. البته در ص 30 نویسنده به این مورد اشاره کرده‌است. به‌عنوان مثال شرح داستان وام گرفتن ایشان با همه جزئیات ضرورتی ندارد.

§   قلم کتاب طنزآمیز و صادقانه است.

§   کنایه به برخی اقشار جامعه و کلی گویی درست نیست مثلاَ ص 39 “دوره معلمان دلسوزی که نسل ما زیر دستشان پرورش یافته تمام شده...”

§   در مبحث “تاریخ زندگی ویراستارانه من” ارتباط موضوعی بین درس‌خوان بودن نویسنده و اولین محل کار ایشان وجود ندارد.

§   با اینکه قلم نویسنده دارای طنز مخصوصی است ولی پا را از آن فراتر گذاشته و کار به بی‌احترامی می‌کشد که برای حفظ احترام اساتید این حوزه بهتر است مشکلات به گونه دیگری بیان شوند. (مثال ص 57)

§   تیتر پایان دفتر اول ارتباط معنایی با موضوع آن ندارد یعنی مطالب آن می توانست در جای دیگری مطرح شود.

§   برخی از مثال های کتاب بیش از حد طولانی می باشند. (مثال ص 74)

§   برخی مباحث کتاب با عنوان کتاب همخوانی ندارند و نویسنده می توانست کتابی دیگر با عنوان “نکاتی که آقای ویراستار باید بداند” یا “آموزش نکاتی چند در ویرایش” را تالیف کند و در این کتاب به اشاره‌ای بسنده کند، به‌عنوان مثال مبحث شیوه‌نامه‌ها، قلم‌ها، معانی غلط و درست، مصادیق غلط در عرف و اسباب اربعه.

§   نویسنده درصفحه 120 از درجه‌بندی ویراستاران از طریق آزمون سخن گفته ، نویسنده باید از خود سئوال کند چه مرجعی صلاحیت طرح آزمون از اساتید هر علم را دارد؟ فضل و دانش هر کس از آثارش پیداست نه از درجه یا مدرک اعطایی، از اثر پی به مؤثر باید برد.

§   قلم نویسنده کمی حس مغرور و باتجربه بودن را القا می‌کند، البته ایشان در صفحه 329 این موضوع را بیان کرده‌اند، شاید مصداق بارز این ادعا استفاده از لغت “پسندیدم” باشد. (مثال ص143)

 

نقد نگارشی

از نظر نگارش کتاب “مصائب آقای ویراستار” نکات زیر قابل توجه است:

§   عبارت “تاریخ زندگی ویراستارانه من” مفهوم نیست، آیا منظور تاریخچه است؟ یا زمان مشخصی؟

§   همانطور که قبلاَ هم بیان شد، بعضی عبارات به صورت مبهمی بیان شدند، مثلاَ ص 47 “پس از آن به مدت کوتاهی ازدواج کردم...” آیا منظور پس از مدت کوتاهی ازدواج کردم است؟

§   استفاده بیش از حد از عبارات عربی چنانچه نویسنده هم در صفحه 41 آنرا نفی کرده برای کتابی به زبان فارسی و درباره درست نوشتن حس خوبی به خواننده القا نمی‌کند ، مخصوصاَ وقتی برخی از عبارات هم بدون هیچ توضیح و ارجاعی به حال خود رها شوند. احتمالاَ نویسنده از دانش بالای عربی برخوردار است اما خوانندگان چه؟ با وجود گنجینه‌ای از ادبیات فارسی که خود نویسنده نیز از آن به خوبی بهره مند است استفاده از اشعار عربی نابجاست.

§   در دفتر اول ارجاع عبارات ستاره دار به آخر فصل کار را برای خواننده مشکل می‌سازد بهتر بود توضیح آن در همان صفحه بصورت پانوشت می‌آمد.

§   استفاده بجا و زیبای نویسنده از اشعار شاعران ایرانی ستودنی است.

§   برخی مطالب و شعرها ارجاع ندارند و خواننده باید صرفاَ به نویسنده اعتماد کند. (مثال ص 26)

§   اشتباهات املایی در چند جای کتاب دیده می شود. (مثال ص 95،169و180)

§   در برخی عبارات مواردی است که شاید به نظر خواننده اشتباه املایی باشد ولی به نظر نویسنده از لحاظ معنایی درست باشد، مثلاَ صفحه 33 “از این تعبیر/تدبیر خوشم آمد”، صفحه 36 “ به یاد استادم/استادمان افتادم”، صفحه 38 “سطل زباله/بهداشت”، صفحه 170 پاراگراف2.اسباب پیدایی غلط خط 5 “سبب غایی/هدف غایی”

§   نویسنده از اهمیت استفاده از ویرگول نام‌ برده ولی خود ایشان از علامت ساکن بجای ویرگول استفاده کرده‌اند که خود سبک جالبی است و بهتر بود توضیحی در این خصوص می‌دادند.

 

دیدگاه ظاهری کتاب

از نقطه نظر ظاهری کتاب “مصائب آقای ویراستار” نکات زیر قابل توجه است:

§   طرح روی جلد بسیار با موضوع همخوانی دارد و ترکیب رنگها و طرح، بسیار خوب است.

§   قلم استفاده شده در متن کتاب و فهرست مناسب و زیبا می‌باشد.

§   نوع کاغذ و چاپ مناسب می‌باشد.

§   بهتر بود از یک نقاشی (کاریکاتور)خودشان در ابتدای کتاب استفاده می‌کردند.

§   تصاویر بکاررفته در سراسر کتاب اصلاَ مناسب نیست، بهتر بود برای انتخاب تصاویر وقت بیشتری صرف می‌کردند.

 

جمع بندی و نتیجه گیری

پس از بررسی کل کتاب “مصائب آقای ویراستار” ویژگی های مهم این اثر برای نگارنده به شرح زیر است:

§   قلم روان و شیرین ایشان تاثیر گذار است، فقط مطالب بیش از حد لزوم توضیح داده می‌شوند

§   اندکی اشکالات املایی وجود دارد

§   ایشان دانش بالایی در استفاده از اشعار فارسی دارند، به همین جهت بهتر است استفاده از عبارات عربی را در نوشته‌هایشان کاهش دهند.

بطور کلی هدف از نقد کتاب ایراد و انتقاد از نویسنده یا بزرگنمایی ایرادات و تعارف نیست بلکه تمرینی است برای دقت بیشتر و آشنایی با سبک‌های مختلف. هیچ چیز سازنده تر از انتقادی نیست که دور ریخته نشود و حداقل برای لحظه‌ای هم که شده بتوان به آن فکر کرد.


***


 

نقد کتاب مصائب آقای ویراستار

بی نام

با تشکر از استاد آذرنگ که فرصتی را فراهم کردند تا کتاب مصائب آقای ویراستار را به نقد گذاریم. لذا پیشاپیش به صراحت اعلام می‌کنم که نه در چنین جایگاهی هستم و نه چنین شأنی را برای خود قائلم و فقط به حکم وظیفه‌ی شاگردی اطاعت امر استاد می‌کنم.

قبل از شروع نقد خود لازم می‌بینم که از آقای باغبان هم تشکر کنم، زیرا تلاش‌های ایشان در تألیف این کتاب درخور تحسین و تمجید است و هدف از تألیف این کتاب، همان‌طور که از نامش پیداست، ارائه‌ی مصائب و سختی‌های این پیشه است که قلم زیبای ایشان این نثر را به هدف والایش نزدیک کرد، ولی در اندک مواردی مسائلی به چشم می‌خورد که من با اجازه‌ی صاحب کتاب و استادم آن‌ها را به سه بخش تقسیم می‌کنم: بخش اول از نظر ساختاری و بخش دوم از نظر فنی و بخش سوم از نظر محتوایی و زبانی.

 

بخش ساختاری و دیدگاه ظاهری کتاب

در دیدگاه ظاهری کتاب در اندازه‌‌ای مناسب و صحافی خوبی به طبع رسیده است که البته تصویر روی جلد بسیار خلاقانه و متناسب با محتوای کتاب و جنس کاغذ هم از کیفیت مناسبی برخوردار است.

در مورد صفحه‌ی تقدیم به نظر می‌آید که معمولاً جایگاه صفحه‌ی تقدیم بعد از شناسه است و بعد از فهرست قرار نمی‌گیرد که البته در این‌باره سلیقه‌ی آقای باغبان مقدم بر روال معمول بوده است و ایشان با قرار دادن صفحه‌ی تقدیم بعد از فهرست آن را هم در فهرست گنجانده‌اند.

سرصفحه‌ و پاصفحه تا صفحه‌ی 101 ظاهراً به شکل متناسبی در کتاب جای گرفته‌اند، اما در صفحه‌ی 101 آغای باغبان با ذکر مثالی برای روشن‌تر شدن مطلب، مثالی را که در مبحث سیرت‌شناسی و از کتاب اخلاق عملی است، عیناً با همان سرصفحه در کتاب اخلاق عملی بعد از صفحه‌ی 101 به چاپ رسانده‌اند و این مطلب خواننده‌ را کمی دچار سردرگمی می‌کند؛ زیرا اگر خواننده بخواهد دنبال مطلبی در صفحه‌ی 102 بگردد، طبیعتاً آن را بعد از صفحه‌ی 101 جست‌وجو می‌کند اما ناگهان بعد از صفحه‌ی 101 به صفحه‌ی 761 برمی‌خورد که البته چاپ این مثال با سرصفحه و پاصفحه‌ی کتاب اصلی (مصائب آقای ویراستار) به صلاح نزدیک‌تر است.

مورد بعدی که لازم به ذکر است نداشتن نمایه در کتاب مصائب آقای ویراستار است که وجود نمایه‌ای متناسب با کتاب صدالبته به کیفیت و قوت کتاب می‌افزاید و این کار هم به گونه‌ای برآوردن حقوق خواننده است.

مورد بعدی شماره‌گذاری نکردن تصاویر است که البته از نظر من محدود بودن تصاویر توجیه مناسبی برای عدول از این مطلب نیست.

مورد بعدی که به چشم می‌خورد اشکال ساختاری در بعضی از فصول کتاب بود (همان‌طور که درباره‌ی صفحه‌ی تقدیم در سطور قبل اشارتی به آن کردم و گذشتم). شاهد این مطلب در دفتر سوم آقای باغبان در تیتر در معنا و مفهوم شیوه‌نامه است. ایشان بعد از ذکر چند مبحث درباره‌ی شیوه‌نامه که آغاز آن مباحث از صفحه‌ی 111 بوده است، تازه در صفحه‌ی 125 یادشان افتاده است که معنا و مفهوم شیوه‌نامه را بیان کنند که البته جایگاه این قسمت در ابتدای دفتر سوم (صفحه‌ی 111) است نه بعد از ذکر چند مبحث و در صفحه‌ی 125.

 

بخش فنی (صوری)

به نظر می‌رسد که آقای باغبان همان‌طور که خودشان هم معترف بودند (در دفتر هشتم) این بخش را کمتر مورد عنایت قرار داده‌اند و اشکالاتی از نظر رسم‌الخط و املا و علامات سجاوندی در این کتاب به چشم می‌خورد که به ذکر چندین مورد اکتفا می‌کنم:

 

در باب اشکالات رسم‌الخطی

 

کلمه

شماره‌ی دفتر

شماره‌ی صفحه

شماره‌ی سطر

براساس که به دو صورت بر اساس (با اسپیس) و براساس (با شیفت).

سوم

112

12 و 13

پرانتز که به کلمه‌ی قبل چسبیده است.

سوم

122

2

تصویر برداری که کلمه‌ای مرکب است و یک تکیه دارد به صورت جدای از هم (اسپیس) آمده است.

سوم

144

2

این باره که در دو سطر آمده است.

هفتم

252

22

دراز مدت با اسپیس آمده است اما کوتاه‌مدت با شیفت آمده است.

هشتم

286

14

کاپیتان هادوک در متن ایتالیک شده است اما املای آن در رفرنس ایتالیک نیست که البته یکدستی در این موارد لازم است.

سوم

122

خط 21 و رفرنس سوم

در باب اشکالات املائی

 

کلمه‌ی اشتباه

کلمه‌ی صحیح

شماره‌ی دفتر

شماره‌ی صفحه

شماره‌ی سطر

گذشت

گذشته‌ی

اول

92

رفرنس

بیاندازیم

بیندازیم

سوم

142

5

گرجه

گرچه

سوم

162

11

عیارت

عبارت

ششم

227

13

تازه‌یی (با در نظر گرفتن این‌که آقای باغبان ای نکره را در تمام کتاب به صورت ای آورده‌اند).

تازه‌ای

هفتم

282

10

آینده شعلی

آینده شغلی

نهم

321

10

 

در باب اشکالات علامات سجاوندی

 

علامت

شماره‌ی دفتر

شماره‌ی صفحه

شماره‌ی سطر

استفاده از دو علامت؟! در کنار هم (با توجه به توضیحات ایشان که افراط در علامات سجاوندی را صحیح نمی‌دانستند).

سوم

115

14

آقای باغبان فراموش کردند که جمله با نقطه پایان می‌‌رسد.

سوم

115

5

گیومه به جای باز شدن بسته شده است.

چهارم

165

2

باز هم گیومه به جای باز شدن بسته شده است.

چهارم

182

16

باز هم آقای باغبان نقطه را در پایان جمله فراموش کرده‌اند.

هشتم

292

26

 

بخش محتوایی و زبانی

در این بخش که نسبتاً آقای باغبان خوب ادای دین کرده بودند و چینش کلمات به زیبایی انجام شده بود و سبک زیبایی را پدید آورده بودند لذا در بعضی از موارد نکاتی به چشم خورد که برای من جای پرسش بود لذا آن‌ها را بیان می‌کنم.

در این‌که آقای باغبان به زبان عربی تسلط کافی و شایانی دارند بحثی نیست، اما آیا گره زدن این زبان، آن هم به این گستردگی، با زبان فارسی و در نثری فارسی و سلیس الزامی است؟ دیدگاه من در این موضوع با ایشان همسو نیست. بنا به گفته‌ی ایشان لازم است که بر زبانی ثانی تسلط یابیم و اشعار و جملات قصار را به میزان لازم به خاطر سپاریم تا بتوانیم با گره زدن این مطالب به متن اصلی آن را قوت بخشیم. در مورد اشعار و جملات قصار من با ایشان موافقم و چه بسا که حق مطلب با آوردن شعری از سعدی شیرین‌سخن و یا حافظ به خوبی ادا شود و کار مؤلف و خواننده هم راحت گردد، اما در مورد زبان عربی و استفاده‌ی مکرر از جملاتی که در بعضی موارد برای بیان معنای آن نیاز به رفرنس‌های متعددی باشد ـ در این موارد هم مؤلف برای ارجاع به زحمت می‌افتد و هم خواننده برای خواندن آن ـ آن هم به این گستردگی الزامی است؟ من در این مورد قضاوت را به استاد بزرگوار آقای آذرنگ می‌سپارم.

در دفتر سوم صفحه‌ی 137 آقای باغبان در خط دوم داخل پرانتز ویرایش صوری و فنی را دو چیز متفاوت می‌انگارند که البته خوب است که نظرشان را با توضیح بیشتری همراه می‌کردند نه به صورت اشاره و داخل پرانتز.

در دفتر پنجم صفحه‌ی 213 هم فهرستی را برشمرده‌اند که بهتر بود برای تفهیم بیشتر آن‌ها را با شواهدی همراه می‌کردند (که البته در بسیاری از موارد این کار را به خوبی انجام داده‌اند).

در دفتر سوم صفحه‌ی 147 در مبحث داستان «یای» بدل از کسره ایشان استفاده از این ی را در نوشتار بزرگسالان همگون با تشدید و اعراب بیان کردند، ولی در مواردی خودشان این مسئله را رعایت نکردند و شاهد آن صفحه‌ی 93 در رفرنس است که گذشترا (به اشتباه برای نوشتن گذشته‌ی) آورده‌اند.

آقای باغبان در مواردی از معادل‌های مناسب در فارسی استفاده نکرده‌اند و شاهد آن صفحه‌ی 161 دفتر سوم خط 22 است که ایشان از کلمه‌ی دفرمه استفاده نمودند.

در دفتر هفتم صفحه‌ی 253 ایشان استفاده از شیوه‌نامه در چارچوبی خاص را مانعی برای رشد خلاقیت دانسته‌اند اگرچه قلباً با نظر ایشان موافقم اما عقلاً به جرئت می‌گویم که عدول از شیوه‌نامه مانع ادامه‌ی کار با انتشارات را فراهم می‌آورد و خواه ناخواه خلاقیت را هم زائل می‌کند و این فرمایش ایشان کمی مغایرت با اخلاق ویراستاری دارد که لازمه‌اش برآورده شدن خواسته‌ی صاحبان اثر و یا صاحبان نشر است.

در دفتر هشتم صفحه‌ی 300 آقای باغبان با ارائه‌ی متنی از رادیو در کتابشان نظر مخالفشان را با بیان تشبیهات اعلام داشته‌اند و آن‌ها را بازی با الفاظ انگاشته‌اند. با کمال ادب و احترام نظر ایشان را رد می‌کنم زیرا که متون ادبی ما سرشار از لطافت‌هایی است که همراه با تشبیهات است که صدالبته زیبایی آن متون فقط برای همین استعاره و تشبیهات است. و از نظر من اگر بعضی از موارد جملات به صورت ساده بیان شوند شاید آن تأثیری را که لازم است نداشته باشند؛ مثلاً چه اشکالی دارد به جای این‌که گوینده‌ی رادیو خیلی ساده سلام کند و بگوید: «سلام بر شما. امروز سرد است و برف می‌بارد ...» بگوید: «سلام به دل‌های بهاری‌تون. تو این روز زمستونی سرد که آسمون دستاشو برای در آغوش گرفتن ما باز کرده و نم‌نمک داره برای دیدن ما اشک شوق می‌ریزه، ...» استفاده کنیم. آیا آن جمله‌ی سرد و ساده شنونده را به هیجان می‌آورد یا این جمله‌ی سراسر تشبیه و احساس؟ آقای باغبان این گفتار را بازی با زبان و تطویل کلام می‌دانند. مگر جز این بوده است که گلستان سعدی و دیوان حافظ و مثنوی مولوی سراسر بازی با الفاظ است و چه بسا یکی از دلایل ماندگاری آن‌ها در همین اطناب در الفاظ خلاصه می‌شود.

در دفتر نهم آقای باغبان ویراستاریسم را به زیبایی به هر یک از مکاتب تعمیم داده‌اند و الحق که به خوبی از عهده‌ی این کار برآمده‌اند، در این باب از ایشان سپاسگزارم.

در دفتر چهارم صفحه‌ی 191 ایشان در جمله‌ا‌ی داخل پرانتز عمر نوح و صبر ایوب و ... سلیقه‌ی یوسف را به کار برده‌اند که البته من تاکنون متوجه نشده‌ام که حضرت یوسف در کجا سلیقه به خرج داده‌اند که تمثیلی برای عوام باشد، خوب است که ایشان ما را توجیه کنند.

از باب ویرایش زبانی هم در این کتاب مواردی به چشم می‌خورد که جای تأمل است. مثلاً در صفحه‌ی 115 در دفتر سوم خط 12 در جمله‌ی درس ادبیات عرب داده‌ام بهتر است که اجزای فعل که درس داده‌ام است در کنار یکدیگر قرار گیرند و فعل مرکب محسوب شود یعنی به این صورت: ادبیات عرب درس داده‌ام.

در آخر باز هم از آقای باغبان برای تألیف این کتاب سپاسگزارم و خواندن آن را به دوستاران ویرایش توصیه می‌کنم و نظراتم را نقادانه نمی‌دانم و فقط انجام تکلیف به حساب می‌آورم. امیدوارم که ایشان هم فرض را بر این گذارند؛ وگرنه ما کجا و نقد کتاب مصائب آقای ویراستار محسن باغبان کجا. و از استاد محترم آقای آذرنگ هم سپاسگزارم که حوصله فرمودند و مطالب ما را مطالعه کردند و خوشحال می‌شوم که از نظر ایشان در باره این نوشتار مطلع گردم.