عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

غرغرهای یک بچه کرگدن مدنی بالطبع/ یادداشت پانزدهم: آخرین یادداشت

این هم آخرین یادداشت برای ویژه نامه کرگدن (روزنامه اعتماد). شاد باشید!

مرا نه زهره گفت و نه صبر خاموشی

عزیزی را گفتم: این حال از چه یافتی؟ گفت: ترک و توقف. پرسیدم: وین دو را معنی چه باشد؟ فرمود: دانایی را ترک کرده به‌گاه جهل توقف گزیدم. گفتم: مرا نصیحتی کن! گفت: نصیحت، گونه دیگر غم غربت است. غربتت را در دنیا پاس بدار تا نیازمند نصیحت گفتن و نصیحت شنفتن نباشی. گفتم: از آنچه بدان عمل کرده‌ای مرا نصیبی ده! گفت: ای برادر، مپرس تا بدانی، بپرس تا بدان عمل کنی. اصرار کردم. گفت: از آنچه شنیده‌ام و به کار آید با تو می‌گویم.

ای برادر، آن دود که می‌کوشد در اثبات هستی خویش به استقلال از آتش، هستی خویش را به آب نیستی سپرده. آنچه در عمر خود کوشیده‌ای برای بودن، کوشیده‌ای برای نابودن؛ «ولا تُلقوا بِایدیکُم الی التَّهلُکَه» یعنی همین.

مردمان اغلب از مرگ می‌هراسند، چه می‌پندارند مرگ نیستی است، حال آنکه موت و حیات دو جلوه وجودند. موت حیات موسّع است نه مرگ مجسّم. اگر زندگی در نظرت قیمت نقره دارد بدان که موت طلاست. اگر به‌راستی خواهان حیاتِ موتی، هر روز بگوی: «یا حضرت عزرائیل ادرکنی!»

ای برادر، روزی از ارزش آدمی و شرافت با هم بودن می‌گفتم. پیری از میان مجلس به عتاب مرا گفت: «آخر آدم‌زاده‌ای ای ناخلف/ چند پنداری تو پستی را شرف؟». سالیانی دراز گذشت تا دانستم مردم جزایری کوچک و دورافتاده‌اند در دریای وجود که زلازل و عواصف آن‌ها را می‌لرزاند و موج‌های مهیب آن‌ها را می‌شکند. ما برای غرقه شدن پدید آمده‌ایم نه برای به هم پیوستن. به مردم مپیوند، ولی چون «خلق همه جملگی نهال خدایند، هیچ نه بر کَن از این نهال و نه بشکن». مردمان را دوست بدار، اما از ایشان متوقع مباش؛ چه مردم زیادند و پرتوقع و خدا یکی است و سریع‌الرضا!

ای برادر، دروغ آن سخن نیست که مطابق با واقع نباشد، دروغ آن است که آنچه بر ذهن تو می‌گذرد، با آنچه بر زبانت می‌رود و آنچه از تو سر می‌زند یکی نباشد. از دغا و دغل دست بدار و سلوکت را در دنیا تربیت کن و دنیا و مافیها را و دل مردمان را مسجد بدان و آن را به حَدَث و خَبَث میالای تا در زمره «الذین یُعَّمِرونَ مَساجِدَ الله» باشی!

ای برادر، اگر قصد ساختن شمعی داری، مومی برگزین که نه‌چندان نرم باشد که زود بسوزد و نه‌چندان خشک که فتیله بسوزد و نفروزد. موم باید که بوی‌ناک و تیره و ناخالص نباشد و الاّ نه نارت آن کیفیت دارد نه نورت. اکنون بدان که زن بر سان موم است و مرد در حکم فتیله. در موم خود تعلل و تامل کن و دو چشم آخربین نیک بگشای، که به‌زودی باید هر دو دیده بربندی. از موم‌های آمیخته به اکریل حذر کن که فقط آفت دست و پا و لباس انسان‌ و مایه لذت خاطر ناظران‌اند.

ای برادر، اگر در دنیا خوشی می‌جویی به‌یقین بدان که در دنیا هیچ خوشی نیست و اگر عشق را به قصد عمارت دل برگزیده‌ای بر طریق خطا می‌روی: «کوشی چه به تعمیر دل؟ این خانه عشق است/ آبادی‌اش این است که آباد نباشد». خواجه شیراز گفت: «گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن» و استاد ما همواره می‌فرمود: گر مرید راه عشقی اصلاً فکر مکن!

ای برادر، زبده و خلاصه همه ادیان یک کلمه است: آدم باش! هیچ‌کس در این دنیا وامدار یا خون‌بهای کسی نیست و تا قابلیت و سنخیت نباشد، کس را در کس نظر نباشد. اگر آدمی، مسیح وجودت را بر صلیب مخواه و چراغ هدایتت را در کربلای تن عطشان مگذار. از آن طبیب که در خونش دست داشته و آن مصباح که نورش کشته‌ای، چشم درمان و هدایت چه داری؟

ای برادر، در رفع حجب کوش نه در جمع کتب. اگر دوستدار دانشی، بدان که مَدرَک نشانه مُدرَک نیست، و اگر خواهان نگارشی، آن را بنویس که نمی‌توانی نوشت.

ای برادر، به‌یقین بدان که رنج زندگی در «خواستن» است. خواهش قید بندگی و اکسیر مردگی است. هرگز نه بخواه که بخواهی، نه بخواه که نخواهی. آنچه در سرشت سرنوشت توست سرانجام جاری خواهد شد، چه بخواهی و چه نخواهی.

حال، خود را و مرا به حال خود بگذار و بگذار این آخرین یادداشت تو باشد، زیرا «مرا هرکس که بیرون می‌کشد از گوشه خلوت/ ستمکاری است کز آغوش یارم می‌کشد بیرون».


غرغرهای یک بچه کرگدن مدنی بالطبع/ یادداشت چهاردهم

دل است اینکه تو دیدی -رفیق!- آجر نیست

چند سال پیش، وقتی اداره‌مان در خیابان کارگر شمالی و در ساختمان قدیمی «گل»، نرسیده به بلوار کشاورز بود، همکاری داشتیم به نام عموحسن که پیرمردی بود دوست‌داشتنی و سربه‌زیر با یک جفت شیشه ته‌استکانی به چشم و مو و ریش سفید. عموحسن عاشق گل و گیاه بود و هر جا می‌رسید به قول خودش «چراغی روشن می‌کرد» و چیزی می‌کاشت. قرنیزهای کم‌عرض پشت پنجره‌های اداره به لطف او همیشه یک ردیف گل و گیاه مختلف را در خود جای می‌دادند. عادت کرده بودیم به مکعب‌مستطیل‌های بلند و غبارآلود داخل شهر از پشت این حجم سبز نگاه کنیم. «هرکجا هست خدایا به سلامت دارش»!

عصرها وقتی ساعت کار تمام می‌شد، عموحسن شال‌وکلاه می‌کرد و یاعلی‌گویان می‌رفت بیرون در پارک لاله قدمی بزند و نماز مغرب را در مسجد امیر بخواند و به وقت بازگشت سیورسات شام را فراهم کند. 

یکی از روزها، وقتی ساعت کار تمام شد و او رفت، خیلی زود با پلاستیکی در دست برگشت و به‌سرعت لیوانی را پر آب کرد و شاخه شکسته کوچکی از حسن‌یوسف را گذاشت توی آب و در پاسخ نگاه‌های متعجب ما گفت: «این بی‌زبان را در خیابان پیدا کردم!» بلند شدم و به شاخه نحیفی که برگ‌های پلاسیده‌ کوچکی رویش بود نگاه کردم: «امیدی هست ریشه بزند؟» گفت: اگر قهر نکرده باشد، چند روز دیگر.

روزها گذشتند و آن شاخه حسن‌یوسف ریشه دواند و برای خودش صاحب گلدانی بزرگ‌ شد و زیر نور آفتاب برگ‌های سرخ و سبز براقش را به نمایش گذاشت و شاخه‌های کوچکش دوباره رفتند توی لیوان و ریشه کردند و ساکن گلدان‌های دیگری شدند.

وقتی محل کارمان جابه‌جا شد و رفت خیابان بهشت، من هم از اداره رفتم و جای دیگری مشغول شدم، اما عموحسن و گل‌هایش ماندند. یک روز، وقتی برای دیدنشان رفته بودم، عموحسن یک گلدان از همان حسن‌یوسف‌ها به من داد و گفت: این را به یاد شما درست کرده‌ام!

زندگی در آپارتمان‌های محقر اجاره‌ای که به لانه بیشتر شبیه‌اند تا خانه و مشغله‌های کاری تمام‌وقت نمی‌گذارد آدم به چیزهای کوچکی که زندگی در آن‌ها جاری است توجه کافی داشته باشد. پیش از آن، در خانه حسن‌یوسفی داشتم که یادگار یک دوست بود، ولی وقتی یک‌شب در سرمای بیرون اتاق ماند و مرد، تصمیم گرفتم دیگر هیچ موجود زنده‌ای را نگه ندارم تا حواس‌پرتی‌هایم موجب آزار یا مرگش نشود. با این حال، حسن‌یوسف عموحسن را به خانه بردم و عهد کردم مواظبش باشم.

آن گل بزرگ شد و به‌جز حدود پنجاه گلدانی که خودم از شاخه‌های آن به دوستان هدیه کردم و آن‌ها که در اداره روی تاقچه پنجره بود و سردی فضای اتاق را می‌شکست، هنوز ده گلدان دیگر در خانه دارم که دوباره باید زندگی کنند و زندگی ببخشند. من این بخش از فهم ظرفیت‌های زندگی و زیبایی آن را مدیون عموحسن و توجهی هستم که به یک شاخه شکسته در راه افتاده کرده بود.

دیشب که داشتم پای گلدان‌ها آب می‌ریختم، برای یک دوست داستان حسن‌یوسف‌ها را هم تعریف می‌کردم. گفت: «فاصله توجه و بی‌توجهی گاهی فاصله مرگ و زندگی است. خیلی از ما، خیلی وقت‌ها حواسمان نیست و بی‌خیال از کنار شکستگی‌ها و ماندگی‌ها رد می‌شویم. فکر می‌کنیم به ما مربوط نیست و بهتر است سرمان به کار خودمان باشد. بدتر اینکه خیلی چیزها را می‌شکنیم و خوشمان هم می‌آید. این‌همه عهد و پیمان، این‌همه دل! به قول سعدی: «نیک بد کردی شکستی عهد، یار مهربان!/ این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی». چند تا عموحسن باید باشد تا این شکستگی‌‌ها جبران شود؟ گفتم: ظاهراً دنیا تا بوده همین بوده رفیق. سخن نَسَفی را نخوانده‌ای که گفته: «به‌یقین بدان که بیشتر آدمیان صورت آدمی دارند و معنی آدمی ندارند و به حقیقت خر و گاو و گرگ و پلنگ و مار و کژدم‌اند و باید که تو را هیچ شک نباشد که چنین است. در هر شهری چند کسی باشند که صورت و معنی آدمی دارند و باقی همه صورت دارند و معنی ندارند»؟ من از خودم و صورتک‌های بی‌معنی قطع امید کرده‌ام، ولی دست‌کم یک درس از این حسن‌یوسف‌ها گرفته‌ام: اینکه لطیف بودن با ضعیف بودن فرق دارد. ما باید یاد بگیریم چطور بعد از شکستن دوباره جوانه بزنیم و زندگی کنیم. حالا که عموحسن‌ها در شهر ما کم‌اند، بهتر است خودمان عموحسن خودمان باشیم!


غرغرهای یک بچه کرگدن مدنی بالطبع/ یادداشت سیزدهم

یکی بود، یکی نبود...

در روزگاری نه چندان دور، در شهری نه خیلی ناآشنا که نه جابلقا بود نه جابلسا، دو تا ادم بودند که معنی این «یکی» را می‌فهمیدند، ولی درک مشترکی از آن یکی «یکی»، یعنی یگانگی، نداشتند.

از این دو، یکی‌شان حماسه‌سرایی غزل‌دوست و کمی اوشکول بود و آن یکی فیلسوفی آپاری‌گراها و اندکی اسکل؛ با همان فرق ماهوی که حماسه و غزل دارند و همان تفاوت فلسفی که حکما میان اسکل و اوشکول می‌گذارند. آن یکی هوای تازه‌ای یافته بود و می‌خواست بسان جاروبرقی وجود این یکی را بکشد داخل خودش و بهترین شعرهایش را زندگی کند و آن یکی پری کوچک غمگینی یافته بود که دلش را در یک نی‌لبک چوبی می‌نواخت آرام‌آرام، و داشت زور می‌زد بفهمد یک به‌علاوه یک چگونه می‌شود یک، آن‌هم در شهری که نه جابلقا بود نه جابلسا و یک به‌علاوه یک در آن هرطور حساب می‌کردی می‌شد شانزده‌ونیم. آن یکی عجله داشت دیگری را زودتر هضم کند و خوشبختی را به سلول‌هایش برساند و این یکی می‌خواست اگر اتحاد عاقل و معقول در میانه پدید نمی‌آید دست‌کم اتحاد آکل و ماکول رخ بدهد. آن چهارضلع وجودش را رهن خانه خمار داشت تا همراهی سربه‌راه و خانه‌ای محیط بر ماه بسازد و این عشق را نشتر روح می‌دید و رویای خورشید و پیوستن به نیروانا داشت. نتیجه اینکه آن یکی خسته شد و روی تخته وایت‌برد محل کار دیگری نوشت: «در انتهای حافظه/ در باز بود/ ولی بسیار دور بود» و این یکی برای او پیامک فرستاد که «دلخوشی‌ها زود می‌کوچند از رویای من/ همچو مرغان مهاجر از لب زاینده‌رود». در نهایت، هم شکستند، هم گسستند، هم بریدند، و هم سوختند: یکی از حدت گرمای آفتاب و یکی از شدت خشکی کویر.

رابطه‌شان با همه این خل‌خلی‌ها بی‌شک معجزه بود و رشک‌برانگیز. یکدیگر را ندیده دل در هوای هم داشتند. از ارتعاش پرده‌های گوش، هوششان به لرزه افتاده بود و یکدیگر را یافته بودند. دلهاشان معبدی مغربی بود و تن‌هاشان پرستشگاهی مشرقی. اجتماعشان بسان گرده‌افشانی گل‌ها لطیف بود و دور، و افتراقشان چون پریشانی گیسوان نسیم سحرگاهی در کش‌وقوس نخل‌های مشتاق، نزدیک. حوض نقاشی‌شان از ماهیان نادر سرشار بود و کیفیت نمناکی که میان شاخسار انگشتانشان می‌تراوید خاصیتش را از رب‌النوع عیش گرفته بود. هر نوازششان بوسه بر عصبی بیدار بود و هر واژه‌شان کشف بود، شهود بود، سحر بود، جادو بود. سرودشان رقص شکوفه بود در هوای کوچه‌باغ و نگاهشان جویباری بود جاری تا ژرفنای خاک. از بس تشنگی جسته بودند غرق شده بودند در زلال چشم‌هاشان، اما خودشان باور نمی‌کردند و مضطرب از نجوای منحوسی بودند که در گوششان پیوسته می‌خواند: «من و این‌همه خوشبختی؟ محاله! محاله!»

مشکلی با هم نداشتند جز اینکه هر دو زخم بر دل داشتند و خسته بودند و می‌ترسیدند. یکی می‌ترسید دیر شود و آن «دوست» از دست برود و یکی می‌ترسید زود باشد و آن «دوستی» را از دست بدهد. رسیده بودند پیش از آنکه بخواهند برسند، اما تجربه‌های تلخ نرسیدن نمی‌گذاشت باور کنند. بی‌تدارک تمهیدات، رویایی خام پروردند... و حضرات پت و مت، وقتی افتادند به جان چیزی که از اول درست بود و بیهوده گمان می‌کردند غلط است، خرابی بالا آمد: «دو گل بین کز دو چشمه خار دیدند/ دو تشنه کز دو آب آزار دیدند».

مصداق «از بهشت جزوی و از رحمت آیتی» بودند اگر شکیبا بودند، اگر به هم سخت نمی‌گرفتند و متهم نمی‌کردند همدیگر را به «نبودن» یا نمی‌آزمودند هم را به «بودن». «چقدر کسانی که صبر ندارند فقیرند»!... چرا ما مردم یا نمی‌رسیم یا وقتی می‌رسیم باورمان نمی‌شود که رسیده‌ایم؟

پس از سال‌ها، من دو آدم دیدم که هم راست‌باز بودند هم خطاکار. دلم می‌خواست برایتان بگویم که آن‌ها هم مثل هنسل و گرتل خوشبخت شدند و تا پایان عمر با هم ماندند، ولی نه، آن‌ها معجزه‌شان را خراب کردند. توهم و توقع غراب‌البین‌شان شد. از هم جدا نشدند، گریختند. جاروبرقی قصه رفت تا برای شعر زندگی‌اش ولوله‌ای تازه بجوید و فیلسوف کودن که در همه بنیان‌های اندیشه‌اش زلزله‌ای رخ داده بود، رفت دکتر تا تراپی شود بلکه بتواند فرق روز و شب را دوباره درک کند و تیر برق سر کوچه را با بادمجان اشتباه نگیرد. هر دو هنوز هستند، آری، ولی چون هاروت و ماروت آویخته در ظلمات چاه بابل... ولی  همانگونه که روزی بودند: «یکی» هستند و «یکی» نیستند.


درباره شاهنامه فردوسی، ویراسته استاد فریدون جنیدی

این مقاله را چندسال پیش از این نوشته و در انتشارش تعلل کرده ام و امروز برای استحضار عزیزان در این یادداشت قرار می دهم.


چنین بود و این بودنی کار بود

سخنی درباره شاهنامه ویراسته فریدون جنیدی و نقدهای آن

محسن باغبان

بنده تا امروز از در افتادن به آتشی که میان استادان شاهنامه‌پژوهم بر پا شده پرهیز کرده‌ام. از یک سو، وامدار مهربانیهای استاد جنیدی و یاران بنیاد نیشابورم و از سوی دیگر مرهون دانش بزرگواران دیگر چون آقایان خالقی مطلق، خطیبی، آیدنلو، و... . نیز نان و نمک خورده نسخه‌پژوهان و مصححان این دیارم با همه قواعد و ضوابط و اصولشان. مثل کودکی شده‌ام که پدر و مادرش با هم دعوا دارند و او از سر مهر نه می‌تواند بدین سو برود نه بدان سو. برای همین، سخنانی که در پی می‌نویسم برای پاسداشت زحمات همه این عزیزان و سرآمد آنان سراینده خود شاهنامه یعنی فردوسی است نه چیز دیگر. 

اجازه بدهید در ابتدا به صورت کلی عرض کنم که من با برخی از توضیحات و معیارهای جناب استاد جنیدی در ویرایش شاهنامه از منظری موافقم و از منظری دیگر ناموافق، ولی این بدان معنا نیست که با آرای مخالفان ایشان هم‌آوایم. زیرا وقتی بحث نقد و بررسی یک اثر در میان باشد مناط موافقتها و مخالفتها طبعا مختلف می‌شود و «هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد».

درباره برخی نقدها که بر شاهنامه استاد جنیدی نوشته شده نیز باید بگویم که ابتدا از عناوین بسیاری از آنها و سپس از محتوای آنها یا روش نقدشان ناخشنودم و از آنها نقارت و کدورت را بیشتر از عدل و انصاف برداشت می‌کنم و البته در برخی موارد هم بی‌احتیاطی و عجله را. پاسخهای دوستداران شاهنامه استاد را نیز نمی‌پسندم و دست کم با برخی تعابیر آنها در مخاطب قرار دادن منتقدان گرامی موافق نیستم. به نظرم دلیلی ندارد این طور به جان هم بیفتیم و دست به دامن ادبیات ناشایست و تعابیر نادرخور شویم تا حرفمان را به کرسی یا خصممان را بر جای بنشانیم. کدامین نفاق تا به حال راه به وفاق برده؟ کدام اثر پژوهشی در عالم را می‌شناسیم که از ایراد و اشکال خالی است، پس چه داعیه‌ای وجود دارد اثر فریدون جنیدی از افزونی و کاستی یکسره منزه باشد؟

من در اینجا در پی اصلاح ذات البین نیستم. اگر استادان و دوستانم می‌خواهند در رسانه‌های کاغذی و مجازی از پی هم نقد و جوابیه منتشر کنند که تا کنون چنین کرده‌اند مختارند. ولی دوست دارم توجه طرفین را به چند نکته که گمان می‌کنم کمتر بدانها توجه شده جلب کنم:

1. مسلما همه عزیزان با ترجمه خیام از فیتز جرالد و ترجمه‌های امروزین مولانا به انگلیسی آشنایند. چه اندازه معنا و اندیشه این بزرگان بر اثر ترجمه وارونه و گاه مصادره شده؟ چرا کسی به این موضوع انتقاد نمی‌کند و این را آسیب به ادبیات فارسی و شخصیت خیام و مولانا نمی‌داند؟ تازه اغلب خوشحال و سپاسگزاریم که این مترجمان مولوی و خیام را به جهانیان شناسانده‌اند. واقعا، اگر این کار را فردی از خودمان به نام حسن یا مهدی کرده بود باز همین قدر بی‌تفاوت، خوشحال، و سپاسگزار بودیم؟ به گمان من این‌ها به قول ادوارد سعید همه عوارض پسااستعمار است نه اینکه کار آنان بی‌عیب و نقص است و آسیب به پیکره ادب فارسی و فرهنگ ایرانی وارد نیاورده. 

2. برخی منتقدان ویرایش دکتر جنیدی را نوآیین، خودساخته، دارای استنباط‌های نجومی، فاقد روش علمی، و در یک کلام ثلمه‌ای بر پیکره شاهنامه خطاب کرده‌اند. فرض کنیم چنین باشد. اصلا ویرایش فریدون جنیدی زلزله‌ای سهمگین بوده و پر آسیب. آیا بعد از گذشت چند سال از نشر این اثر نیاز نیست بدانیم این خسارت از چه نوعی و به چه مقدار بوده و آیا دستاورد نیکی نیز داشته است یا خیر؟ (حتما در این نکته مشترکیم که شر محض در عالم وجود ندارد)

تا آنجا که این بنده می‌داند و جناب دکتر خطیبی هم به آن اشاره کرده‌اند، کاری که فریدون جنیدی در شاهنامه کرده تدوین شاهنامه‌ای آرمانی به قلم فردوسی‌ای آرمانی است. اگر به کار بنگریم ایشان به قول منتقدان حدود هفده هزار بیت را اصیل دانسته و الباقی را الحاقی شمرده است. اگر از این ابیات الحاقی نیز سه هزار بیت را قطعا الحاقی بدانیم، حاصل زحمت ایشان تنقیح بیست هزار بیت از مجموع حدود پنجاه هزار بیت شاهنامه است که در دو سوی طیف «قطعا اصیل» و «قطعا الحاقی» قرار دارند. اگر ایشان در طی این سی سال توانسته باشد همین کار را نیز انجام دهد به نظر کار بزرگی انجام داده که پیش از ایشان کسی بدان دست نزده است. می‌ماند سی هزار بیتی که ایشان الحاقی دانسته و از نظر ما محل مناقشه و اشکال است. به گمانم اگر به جای دعوا آن مقدار معلوم را بپذیریم و تلاش کنیم اصالت یا الحاقی بودن ابیات مجهول را با سند و مدرک ثابت کنیم کار ناتمام فریدون جنیدی را تمام کرده‌ایم و به آرزوی داشتن متنی منقح از شاهنامه نزدیک‌تر شده‌ایم. اگر مصححان شاهنامه در طول زمان ابیاتی را که در اصالت و عدم اصالتشان شک داشتند علامت می‌گذاشتند، امروزه کار را بر ما بسی آسان کرده بودند، زیرا می‌توانستیم ابیات مشترک و مورد وفاق را با تکیه بر نظر جمهور مجتهدین شاهنامه و شهرت فتوایی ایشان اصیل یا الحاقی بینگاریم و شک خود را در این باره به ظن، ظن خود را به یقین، یا یقین خود را به شک و ظن بدل کنیم. فریدون جنیدی هیچ کاری برای شاهنامه نکرده باشد، نظر خود را درباره ابیات الحاقی شاهنامه با ذکر دلیل نوشته است، ولو این دلایل به نظر ما دارای اعتباری اندک یا بسیار ذوقی و استحسانی باشند. در باب صحت ابیات اصیل ایشان نیز گمان نمی‌کنم کسی شک و تردید داشته باشد و دست کم فریدون جنیدی در این کار چنان وسواسی داشته که از سهوها و خطاهای احتمالی خود فردوسی هم نگذشته است. از این منظر، ایشان به راستی ویراستار شاهنامه است نه مصحح آن.

3. استادان گرامی و خوانندگان محترم شاید به ارزش این بیست هزار بیت از نظر سبک شناسی و نقد ادبی به قدر کافی توجه نکرده باشند. زیرا اولا می‌توان این ابیات را میزان و معیار سنجش ابیات مشکوک قرار داد و به تعبیر علوم قرآنی متشابهات شاهنامه را به محکمات آن عرضه کرد و در ثانی، با استناد به همین ابیات قطعی می‌توان فرهنگ بسامدی شاهنامه را تدوین کرد و بسی پژوهش‌های علمی مبتنی بر آمار در شاهنامه انجام داد و تکلیف برخی بیتهای مشکوک را نیز روشن کرد. 

4. برخی نقدهای استادان گرامی به شیوه تصحیح شاهنامه استاد جنیدی باز می‌گردد. در اینکه این بنده با این اشکال موافقم یا خیر در بخشهای بعدی سخن خواهم گفت، اما در اینجا می‌خواهم این موضوع را طرح کنم که فرض کنیم شاهنامه جز یک نسخه هیچ نسخه بدلی نداشته و ندارد یا همه نسخه‌های آن پر از اغلاط عجیب و غریب است. در این صورت، برای تصحیح شاهنامه چه معیارهایی را بر می‌گزیدیم و چه تعداد از 27 سنجه فریدون جنیدی را در فهرست سنجه‌هایمان قرار می‌دادیم؟ به گمان این بنده، چنانچه ایشان سنجه‌های خود را در دسته‌های معینی قرار می‌داد و ارزش هر یک را به نسبت دیگری معین می‌ساخت، از نظر روش پژوهش و تصحیح این اندازه مورد ستم قرار نمی‌گرفت. مطالعه شاهنامه ایشان روشن می‌سازد که ایشان از روش‌های مختلف نقد و نظریه‌های ادبی برای سنجش ابیات شاهنامه سود برده است، گرچه از آنها نام نمی‌برد. مثلا، ایشان در سنجش ابیات شاهنامه بر اساس شخصیت فردوسی پیرو نظریه رمانتیک و نقد روانشناختی است و در شناخت و بررسی بسیاری از شخصیت‌های شاهنامه نیز همین روش را دارد. نقدهای جامعه‌شناسی ایشان در حوزه آداب و فرهنگ ایرانی، قوانین سپهداری و لشکرکشی، پرورش اسب و دام و طیور، خوراک و پوشاک، آیین می‌نوشی و... هویداست. در عین حال، توجه به ساختار متن و ترتیب منطقی گفتار، ایشان را به حوزه شکل‌گرایی و ساختگرایی کشانده و در نهایت داوری‌شان در باب واژ‌ه‌ها و ریشه آن‌ها و دلالتشان، حضورشان در بافت جمله و کاربردشان، او را وارد حوزه نقد رمزگان از منظر تاریخی کرده است. اما بی‌شک مهم‌ترین سنجه‌ای که ایشان از آن سود برده سنجه خرد یا عقل‌گرایی است. فریدون جنیدی در ویرایش شاهنامه حکم مجتهدی را دارد که با تکیه بر ضوابط دانش‌هایی چون علوم قرآن و حدیث به بررسی صحت و سقم یک روایت می‌پردازد و در این کار یک اصولی تمام عیار است تا یک اخباری محض. متاسفانه نه خود استاد و نه یاران بنیاد و نه دوستداران شاهنامه ایشان تلاشی برای معرفی این شیوه پژوهش نکرده و منتقدانشان نیز به سبب توجه بیش از حد به جزئیات این موضوع را نادیده گرفته‌اند و به قول سعدی در وی همان عیب دیده‌اند که هست. من سالهاست علاقه دارم دستاوردهای علم اصول فقه را در اصول دستور زبان، اصول بلاغت، و اصول تصحیح متون در مقاله‌ای یا کتابی بنویسم، ولی فرصت نمی‌یابم. امیدوارم عزیزان با مطالعه همین چند سطر کوتاه راهی نو در این عرصه بگشایند و حق سخن را در این باب ادا کنند. متاسفم که برخی دانشوران، بی‌تامل در این موضوعات، شاهنامه ویراسته جنیدی را فاقد روش علمی خوانده‌اند. این را هم عرض کنم که منظورم از بیان این سخنان صحه گذاردن بر کلیات روش پژوهش است نه بر جزئیات و نتایج آن و امیدوارم این دو موضوع با هم خلط نشوند. 

5. در تصحیح شاهنامه این همه تاکید بر استفاده از نسخ از چه روست؟ آیا تصحیح شاهنامه فقط و فقط باید از طریق نسخه بدلها باشد و هیچ راه دیگری برای آن وجود ندارد؟ مثلا، اگر فرهنگ بسامدی شاهنامه را داشتیم، نمی‌توانستیم با تکیه بر آمار و ارقام، در استفاده از نسخه بدلها علمی‌تر عمل کنیم و در این صورت، آیا این آمار بر ضبط نسخه‌ها حکومت نداشت؟ کمتر کسی هست که از شیوه‌های معروف تصحیح نسخ یعنی شیوه اقدم و اصح، شیوه التقاطی، و شیوه قیاسی چیزی نداند. این شیوه‌ها وحی منزل‌اند یا بر اساس برخی امور جزئیه عقلیه حجیت یافته‌اند؟ فرض کنید ما به نسخه‌ای از شاهنامه به خط فرزند فردوسی دسترسی داریم که پر از غلط و افتادگی و جابجایی است. آیا این نسخه باز ارزش اقدم نسخ مفروض ما را دارد و آیا بر نسخه‌ای از قرن نهم هجری که سالم و بی‌غلط است برتری دارد؟ باری، استفاده از ضبط‌های مختلف نسخه‌های خطی و انتخاب صحیح‌ترین آن‌ها یک قاعده همیشگی و بی‌در و پیکر نیست و محفوف به شرایط خاصی است که در صورت احراز آنها ارجاع به نسخه‌ها اعتبار دارد و الا فلا. و این نکته‌ای است که از هیچ مصحح کارآزموده خردمندی پوشیده نیست و جزو اصول اولیه تصحیح است.

6. دست کم یک قاعده منطقی و اصولی مشهور وجود دارد که به ما در باب اعتماد بر نسخه‌ها یاری می‌رساند و آن اینکه «اذا دخل الاحتمال بطل الاستدلال». مثلا اگر ما نسخه‌ای از شاهنامه در اختیار داشته باشیم که یکی از بدخواهان فردوسی یا دوستداران دوآتشه‌اش آن را کتابت کرده باشند چه اندازه می‌توانیم به ضبطش اعتنا کنیم و کدام بخش‌های آن برای ما قابل استفاده‌اند؟ تکیه بیش از حد استادان دانش‌پژوه بر نسخه‌های شاهنامه و متهم کردن فریدون جنیدی به استفاده نکردن از نسخ که نگاه به صفحات نخست پیشگفتار ایشان خلاف آن را ثابت می‌کند، کم‌کم دارد به نوعی اخباری‌گری در کار تصحیح شاهنامه می‌انجامد و این روش درستی نیست. البته، این بنده در متون ادبی، اصولی بودن صرف را به سبب ماهیت سیال و متلون این متون و زبان خاصشان نمی‌پسندد و گمان می‌کند که در متون ادبی بهتر آن است که بسته به نوع متن تا حدی اصولی و تا جدی اخباری باشیم و الا یا از این سر بام خواهیم افتاد یا از آن سر بام. خلاصه کنم: وقتی احتمال وجود خطا و تحریف در نسخه‌ها – ولو اقدم آنها که باز با تاریخ پیدایش شاهنامه فاصله بسیار دارد- از حد معقول بالاتر می‌رود یا مصححی به این نتیجه می‌رسد که نمی‌تواند به ضبط هیچ یک از آنها اعتماد تام کند، سخن کردن از نسخه بدل و اقدم نسخ که در امر تصحیح موضوعاتی بسیار مقبول و مالوف است اعتبار اولیه و جایگاه نخست خود را از دست می‌دهد و به گمان من، فریدون جنیدی با تکیه بر وقوع تحریف و تصحیف در شاهنامه به دست پچین‌پردازان که برخی شواهد تاریخی نیز آن را تایید می‌کند (البته از نظر من این شواهد صرفا مویدند نه مُثبِت و برای اثبات باید دلایل متقن‌تری داشته باشیم)، چنین نگاهی به ارزش نسخه‌ها دارد. از این رو، او در ویرایش خود سنجه‌هایی را برگزیده که او را در تصحیح قیاسی یاری می‌کنند و بدین سبب است که تنها ضبط نسخه‌ای را می‌پذیرد که این سنجه‌ها به یاری خرد آن را توصیه می‌کنند یا می‌پذیرند؛ یعنی درست بر خلاف عادت و آهنگ مالوف در تصحیح متون دیگر که احتمال تحریف و تصحیف عامدانه در آنها کمتر یا در حد صفر است. به همین سبب، نظر عزیزانی را که گمان می‌کنند فریدون جنیدی از سر ذوق و بی دلیل منطقی و بر خلاف ضبط نسخ، ابیات بسیاری را کج نوشته و الحاقی دانسته یا به آرایش و ویرایش سخن فردوسی دست زده و روش تصحیحش التقاطی است بر صواب نمی‌بینم و این اشکال را حاصل بی‌توجهی ایشان به پیش‌فرض‌های مصحح گرامی می‌دانم.

7. فریدون جنیدی در انجام این کار سه اصل اساسی و سه پیش‌فرض بدیهی دارد که آن قدر در اندیشه او بدیهی‌اند که درباره‌شان آن اندازه بحث نمی‌کند که منتقدان و مرددان را مجاب کند (در حالی که شایسته بود دست کم مقالات متعدد در این باره می‌نوشتند و در پیشگفتار نیز آن‌ها را به صراحت طرح می‌نمودند): نخست اینکه فردوسی از بعد انسانی ایرانی‌زاده‌ای شریف و آزاده و نژاده و از بعد ادبی خداوند سخن است و در اثر او نباید و نشاید الفاظ خام، نامتناسب، دور از عقل و جوانمردی، اشکالات وزنی و قافیه‌ای و... وجود داشته باشد. دو دیگر اینکه شاهنامه کارنامه خرد و فرهنگ ایرانی و دریچه‌ای به سوی تاریخ نیاکان ماست و در پس هر قصه و داستان آن رمزی نهفته است شگفت که باید آن را گشود. و سه دیگر اینکه عده‌ای در طول تاریخ به قصدها و نیتهای مختلف خواسته‌اند چهره فردوسی را مشوه و شاهنامه او را تباه سازند یا به عکس بر رونق و آب و تاب آن بیفزایند. ما می‌توانیم در هر سه اصل بنیادین او خدشه کنیم و آن‌ها را نپذیریم، اما نمی‌توانیم بگوییم "او حق ندارد چنین پیش‌فرض‌هایی برای خود داشته باشد و کار او که مبتنی بر چنین اصولی است سبب نابودی شاهنامه شده است یا می‌شود"، زیرا به عکس، او با تکیه بر چنین اندیشه‌ای، چنانکه عرض کردم به فردوسی هم رحم نمی‌کند و تنها بیتی را از او می‌پذیرد که در خور جایگاه و شانش باشد و به قول آقای خطیبی، "در این کار مو را از ماست می‌کشد". از چنین وسواسی است که عرض می‌کنم او توانسته دست کم تکلیف 20000 بیت از شاهنامه را روشن کند و این سعی و تلاشی است مشکور که اگر یک خاورشناس انجامش داده بود ما هم مرهون زحمتش بودیم و هم مدیون سخاوتش.

پرسشم از مخاطبان دانشورم این است که اگر فریدون جنیدی شاهنامه را به جای آنکه متنی افسانه‌ای بداند متنی تاریخی بشمارد که تاریخ ناگفته نیاکان را با خود دارد و فردوسی را فردی با ویژگی‌های پیش‌گفته بشناسد و بشناساند، چه آسیبی به شاهنامه و شاهنامه‌پژوهی وارد می‌شود؟ به شخصه، امیدوارم آنچه استاد جنیدی می‌گوید و می‌اندیشد بر حق باشد، زیرا ترجیح می‌دهم فردوسی را مردی چنان و شاهنامه را رمزی از واقعیات عینی و باستانی ببینم تا مشتی افسانه و خیال که «شاید» واقعیتی هم در ورای آن باشد. البته، ما می‌توانیم در این موضوع هم اشکال کنیم و آن را نپذیریم، ولی نمی‌توانیم برخی رهیافتهای جنیدی از این نگره را دور بریزیم. اگر هیچ یک از رهیافتهای این استاد سالخورده را نیز نپذیریم نهایت آن است که سخنان او را مشتی خیال و افسانه و قصه و اسطوره‌بافی تلقی می‌کنیم. در این صورت، آیا او همان کاری را نکرده که فردوسی 1000 سال پیش از او در شاهنامه‌اش انجام داده است؟ از ساختن افسانه، تا به امروز چه ضرری متوجه ادبیات شده است که جنیدی را به سبب آن تقبیح می‌کنیم؟ در همین دوران معاصر، کسی که تیغ از رو بر فردوسی کشید و درباره فردوسی و شاهنامه و ضحاک و فریدون سخنان نامتعارف گفت چه ضرری به شاهنامه زد؟ آن بداندیشی و خفت و خواری و توهین که روانشاد احمد شاملو در بخشی از عمرش برای فردوسی خواست و به بار آورد بدتر بود یا این نیک‌اندیشی جنیدی؟ گیریم در نظر ما، یکی مصداق افراط و دیگری از مصادیق تفریط باشد.

8. تکیه فریدون جنیدی بر تاریخی بودن شاهنامه و مبتنی بودنش بر نامه‌های باستانی و خدای‌نامه‌ها و نقل چهار موید پارسی، او را به دنیای باستان و زبانهای باستانی رهنمون می‌شود. این تقصیر استاد جنیدی نیست که فردوسی از مخاطبانش خواسته هر جا واقعه‌ای را با خرد همگون نمی‌یابند «بر ره رمز معنی برند» و در ذکر وقایع کمتر خود پا به میان می‌گذارد و از خود سخن می‌گوید و در نقل داستان‌ها دائم از پیر کهن و نامه باستان و... سخن می‌گوید و خویش را ناقل سخن دیگران می‌شناساند. خویشکاری استاد به کاویدن قرون و اعصار پیشین «نه کاری است خُرد». اینکه عده‌ای از منتقدین او را در زبانهای پهلوی و اوستایی به سبب نداشتن ترجمه‌ای از این متون فاقد صلاحیت در اظهار نظر می‌دانند بی‌انصافی است و کتاب نامه پهلوانی و فرهنگ هزوارش‌های پهلوی ایشان و درس‌های زبان پهلوی که سه دهه است به رایگان به فرزندان ایران می‌آموزد و این بنده نیز آنها را هم حضورا و هم از راه فیلم‌های ویدئویی درک کرده است برای داشتن چنین صلاحیتی کافی است. خوشبختانه، این بنده هم مجضر استاد جنیدی را در زبانهای باستانی درک کرده و هم محضر برخی استادان بنام زبانهای باستانی دانشگاه‌ها را و از آموزشهای همه آنان بهره جسته است و خود را صالح در انصاف دادن در این باره می‌داند. آری، شاید برخی ریشه‌شناسی‌های استاد جنیدی استحسانی و ذوقی به نظر آیند یا اصلا چنین باشند، اما این بدان معنا نیست که دانش اتیمولوژی ایشان همه بر استحسان و ذوق استوار است و ایشان حق اظهار نظر در این باره ندارند و گفتارشان بر صواب نیست. فریدون جنیدی شاید نخست شاهنامه‌پژوهی باشد که بدین وسعت از زبانهای باستانی برای فهم و ویرایش شاهنامه سود برده است و این را باید قدر دانست و پاس داشت و در رفع اشکالاتش کوشید نه آنکه... .

9. به نظر این بنده، خوب بود استاد جنیدی در طی سالهایی که برای تصحیح شاهنامه زحمت می‌کشیدند، در تبیین و توضیح برخی اصول و روش‌های خویش و رهیافت‌هایشان مقاله‌های مفیدی می‌نوشتند تا در جریان انتقادات و پیشنهادات اهل فن قرار گیرند و دیگران بتوانند نظرات خود را به ایشان منتقل کنند. همچنین، خوب بود توجه به ضبط نسخ و داوری خرد را از باب احتیاط علمی، عملاً بر 26 سنجه‌ دیگری که در مقدمه خویش ذکر کرده‌اند مقدم می‌ساختند و سنجه‌های دیگر را به عنوان موید و جبران کننده ضعف سند به کار می‌گرفتند تا اثری بی‌بدیل و مقبول خواص در این باره می‌آفریدند و نیز ابیات الحاقی را به دو دسته قطعی و ظنی تقسیم می‌کردند تا کار درخورشان بیشتر به دید می‌آمد. حتما خود استاد هم باور دارند که دلایل الحاقی بودن برخی از این ابیات قوی‌تر از دلایل گروه دیگر است. همین تذکرهای و توجهات ساده است که بر ارزش علمی یک اثر می‌افزاید و رنج مصحح آن را بیشتر می‌نمایاند و ادامه مسیر تحقیق را برای آیندگان ممکن می‌سازد.

من هرگز ندانستم که چرا استاد جنیدی تعبیر «تو گویی» را درست و «تو گفتی» را نادرست می‌دانند و توضیح ایشان را هم در این باره تا کنون نپذیرفته‌ام. در نظرم، اثبات الحاقی بودن یک بیت کار بس مشکلی است و نیاز به مقدمات و گزاره‌های قطعی دارد و نمی‌توان با استناد به یک تعبیر یا یک واژه این کار را انجام داد و چنین می‌پندارم که استاد جنیدی در این کار گاه روشی سهله و سمحه دارند و به حرمت فردوسی جانب احتیاط را رها می‌کنند، اما این بدان معنا نیست که شاهنامه جنیدی سر به سر چنین است و هیچ یک از توضیحات ایشان قانع کننده و مقبول نیست و از بی‌انصافی می‌دانم که درباره این اثر بی‌احتیاط و دشمنانه سخن بگوییم.

10. ایراد برخی منتقدان به شیوه ضبط کلمات در شاهنامه استاد جنیدی است. این بنده نیز با نگارش نعره و رعد و زعفران و عروس با الف و به طور کلی با تغییر املای واژگان (مثل تغییر اصلا به اصلن در آثار برخی نویسندگان دیگر که رواج هم دارد) موافق نیستم. از نظر من، اگر اثبات کردیم که «عروس» واژه‌ای فارسی است، گرچه آن را به خط سیرلیک یا فینگلیش یا هیروگلیف هم بنویسیم فارسی می‌ماند و نیازی به تغییر صورت مالوف و مشهور املای کلمه نیست و این کار دردی را از شاهنامه یا زبان فارسی درمان نمی‌کند. مهم آن فهم و شناخت از واژگان فارسی است که باید پدید آید و این کار را با یک پاورقی ساده یا با تهیه نمایه‌ای از این کلمات در انتهای کتاب می‌شد انجام داد و نیازی به تغییر املا نبود تا بهانه به دست منتقدان زودرنج بدهد و موضوع شاهنامه‌پژوهی به بحث تغییر املا که بسان کلافی سر در گم است پیوند بخورد.

11. نکته بسیار مهمی که لازم است درباره آن بنویسم و در نقدها نیز بدان اشارات فراوان شده، «بررسی موضوعی» است و آن بیشتر در مناقشه در باب معنای برنا روی داده است. استاد جنیدی معتقد است که برنا به معنی کودک است و دیگران آن را با استناد به آثار شعرای دیگر به معنی جوان می‌دادند. واقع امر این است که بررسی موضوعی دارای مراتبی است و این مراتب در یک سطح از ارزش نیستند. در بررسی موضوعی ابتدا آثار خود نویسنده ملاک عمل است و آثار دیگران -ولو برادر نویسنده- در این باره حجیتی ندارد. فرض کنید من نویسنده‌ای هستم که کلمه «کودک» را به عمد مطابق معنای جهانی آن بر فرد زیر 18 سال اطلاق می‌کنم، آیا صحیح است با تکیه بر آثار همعصران من که از کودک انسانی بین 3 تا 7 سال را به طور عرفی اراده می‌کنند چنین حکم کرد که من نیز همین معنی را در نظر داشته‌ام؟ استاد جنیدی فردوسی را در نقل، انسانی دقیق می‌داند و معتقد است چون او از نامه‌های باستانی در آفرینش شاهنامه سود برده در استفاده از واژه‌ها دقت بسیار داشته است. در نظر او، هر واژه شاهنامه یک «نشانه» است و از این رو، شاهنامه را نباید با متون همعصر آن سنجید و حکم آن متون را بر آن بار کرد. می‌دانم این فرضیه برای بدل شدن به یک نظریه نیازمند استدلال و اثبات است «و الاثبات علی المدعی»، ولی صورت حال چنین است که عرض کردم. مویداتی هم که ایشان از خود شاهنامه در درستی اطلاق معنای برنا بر کودک می‌آورند قابل تامل است و می‌توان دست کم چند مقاله درباره‌اش نوشت نه آنکه چشم بسته بر آن حمله برد.

12. این بنده تقریبا یک دوره کامل در شاهنامه‌خوانی استاد جنیدی شرکت کرده و تقریبا یکبار هم همه فیلم‌های آن را دیده و یادداشت برداشته‌ام و یکبار هم همه اثر ایشان را به اضافه اغلب مقالات و کتابهای دیگرشان خوانده‌ام. همه نقدها و پاسخ‌های آن را نیز خوانده و آرشیو کرده‌ام. ارادت ویژه‌ای هم به همه شاهنامه‌پژوهان از ایرانی و غیر ایرانی دارم و کمتر کتاب یا مقاله‌ای است که در این باب ندیده یا نخوانده یا درباره‌اش نشنیده باشم. با این وصف، عرض می‌کنم که شاهنامه استاد جنیدی با همه روش‌های بعضا نامتعارف و آرمانی آن (به زعم ما) و نقص و کاستی‌های طبیعی‌اش - به ویژه در برخی مصادیق و جزئیات- یکی از آثار مفیدی است که در این باره پدید آمده و هرگز از جنس شاهنامه‌های مغلوط چاپ سنگی و درخور کارگاه‌های پوشال‌سازی و... نیست. راهی است نو در شاهنامه‌پژوهی که با کمی تعدیل و دسته‌بندی سنجه‌ها و برآورد ارزش آنها و تنقیح مبانی و اصول کلی حاکم بر آن، به یکی از پر فایده‌ترین راه‌ها برای شناخت شاهنامه و استفاده از آن بدل می‌شود. راهی که نباید از آن روی گرداند و مخاطبان ناآشنا با آن را از نزدیک شدن بدان ترساند و پرهیز داد.

13. گرچه بسی دیر است، اما از همه دوستان بنیاد نیشابور خواهش می‌کنم کمی خویشتن‌دار باشند و کار استاد را با تعدیل در روش‌ها و بینش‌ها پی بگیرند و به انجام رسانند. خوب است به این سخن سپهری در حق خودش اعتماد کنیم که اگر در فریدون جنیدی هنری باشد آن هنر زنده خواهد ماند و گرنه همان بهتر که از این دلسوز فرهنگ ایران زمین میوه تلخی بر جای نماند. از همه سروران دانش‌پژوه خویش و استادان ادبیات دانشگاه نیز تمنا دارم به دیده انصاف بر حاصل زحمت سی‌ساله یکی از دوستداران راستین فردوسی بنگرند و تلاش او را بی‌ارج نکنند و در جایگاه مردان علم برچسب فاقد علمیت بر اثر او نچسبانند و دانشجویان را تشویق به ملاحظه این اثر در کنار سایر آثار نمایند.

14. گمنام بودن این نگارنده را نیز بر او ببخشایید. عرض کردم کودکی هستم در میان دعوای پدر و مادر که نه به این سو گراییدن تواند و نه به آن سو. اگر در سخنان این فرزند بهره‌ای از صواب دیدید اندیشه خود شما را بازگفته است و اگر آن را بر راه حقیقت و انصاف نیافتید «فاذا مروا باللغو مرو کراما».


غزلی از سیف فرغانی

ایا رونده که عمر تو در تمنا رفت

تو هیچ جای نرفتی و پایت از جا رفت

ز رهروان که رفاقت ز خلق ببریدند

رفیق جوی که نتوان به راه تنها رفت

اگر چه نبود بینا ز ره برون نرود

کسی که در عقب رهروان بینا رفت

بیا بگو که چه دامن گرفت مریم را

که بر فلک نتوانست با مسیحا رفت

که از زمان ولادت به جان تعلق داشت

دلش به عیسی و عیسی ز جمله یکتا رفت

مثال آمدن و رفتن ای حکیم ترا

به دل نیامد یا از دلت همانا رفت

ز بحر موج برون آمد و به کوه رسید

ز کوه سیل فرود آمد و به دریا رفت

چو هست قیمت هرکس به قدر استعداد

گدا به خواستن و لشکری به یغما رفت

خطاب انی اناالله شنود گوش کلیم

وگرچه در پی آتش به طور سینا رفت

صفای وقت کسی یابد و ترقی حال

که از کدورت هستی خود مصفا رفت

ز سوز عشق رود رنگ هستی از دل مرد

چو چرک شرک عمر کآن به آب طاها رفت

عجب مدار که مجنون به خویشتن آید

در آن مقام که ناگاه ذکر لیلی رفت

به سمع جانش بشارات رهروان نرسید

کسی که ره به اشارات پور سینا رفت

سری که هست زبردست جمله اعضا

به زیر پای بنه تا توان به بالا رفت

درین مصاف خطرناک آن ظفر یابد

که نفس خیره سرش همچو کشته در پا رفت

پریر گفتمت امروز را غنیمت دار

و گرنه در پی دی کی توان چو فردا رفت

به سوی هرچه ببینی، عزیز من، دل تو

چنان رود که به یوسف دل زلیخا رفت

عقاب صید که تیهو به پنجه بربودی

چو عندلیب به گل چون مگس به حلوا رفت

دلی که چون دهن غنچه باهم آمده بود

بدو رسید صبا همچو گل زهم وا رفت

بسا گدا که باصحاب کهف پیوندد

که گرد شهر چو سگ بهر نان به درها رفت

به بام قصر معانی برآیی ای درویش

اگر توانی بر نردبان اسما رفت

قدم ز سر کن و بر نردبان قرآن رو

رواست بر سر این پایه با چنین پا رفت

که جز به بدرقه رهنمای نصرالله

که عمرها نتوانیم تا «اذاجا» رفت

برای دل مکن اندیشه سیف فرغانی

ز غم برست و بیاسود دل که از ما رفت