اگر راه روی راه بری
«وقتی دل سودایی میرفت به بستانها»، آنقدر گند میزد که صاحب بستان را از دعوتش پِشمان (مرتبه اعلای پشیمان) میکرد و مجبور میشد گوش این ذیسایکوز متحرک را بگیرد و بیندازدش بیرون.
خاصیت گل و ریحان این است که آدم را زود بیخویشتن میکند. گل را میچیند محض تفریح و ریحان را میگذارد برای ادای فریضه کباب. «سنگک نرم و کباب اگر بگذارد»، ریحان بینوا که کاری به کار کسی ندارد. سر جای خودش نشسته است. نه زبان دارد که بگوید، نه حنجره دارد که نعره بزند، نه جامه دارد که بر خود بدرد، و نه دندان دارد که گاز بگیرد. کرم از خودم آدم است قطعا.
ولی دیگر چه فرقی میکند من درباره بستان و ریحان چه میگویم؟ جز اینکه فقط فکرهای بیخودی بکنم و خارش نوستالژی ذهنم را آرام کنم، چه میشود کرد؟ حالا سماق مک میزنم و چاقو دسته میکنم، بلکه این جنون بهتر شود و از این دیوانهخانه چندستاره هم بیرونم کنند. بودنم در اینجا «تاوان کفران نعمتی است که در باغ کردهام». چنان با زنجیر بندم کردهاند که سگ هار را آنطور نمیبندند.
جناب سرزنش همیشه وقتی اذیتش میکردم میگفت: «ددی بگذار ما هم مردمانیم». همیشه فکر میکردم جمله را در معنای کنایی به کار میبرد، ولی روزی برایم توضیح داد که آدمی پنج صفت اصلی خطرناک دارد که تا ترک نکند نباید آزادش کرد. از آن صفات پرسیدم. گفت: هر آدمی برای خودش باغوحشی است رفیق. گفتم: من چندوقت پیش با خودم، کودک درونم، خر وجودم، کِرمم، و آن روی سگ بزرگوارم یک خانواده تشکیل دادهایم. اگر منظورت از باغوحش این است میدانم چیست. گفت: این باغوحش که من میگویم غیر آن است که تو به مسخره گرفتهای. این یکی هم شیر دارد، هم گرگ، هم روباه، هم سگ، هم خوک، و هم گوسپند.
از ماجرا پرسیدم. گفت: هر صفتی در آدمی به صورت حیوانی است. صفت شیر که داشته باشی، دوست داری همواره غالب باشی و نه مغلوب. این صفت در صاحبان قدرت قویتر است، ولی دیگران هم دارند. حتی یک بچه کوچک هم با سروصدا مادر یا پدرش را مجبور میکند به اطاعت از خواستههایش. خواستههایش هم در حد خوردن و خوابیدن و خیس نبودن جایش است. به هر حال، بچه یک شیر همه ویژگیهای یک شیر را دارد، فقط کمی ضعیفتر است.
گفتم: و گرگ چه میکند در آدمی؟
گفت: گرگ آدم با گرگهای دیگر فرق میکند. او همهچیز را برای خودش میخواهد. قُرُق خودش را دارد. نمیتواند تحمل کند کسی چیزی از او بگیرد یا بیشتر از او داشته باشد. ندیدهای بچهها وقتی اسباببازیشان را بچهای دیگر برمیدارد چه میکنند؟ اگر هم مادر و پدر از او خواهش کنند چیزی از خودش به آن بچه بدهد تا با هم بازی کنند، بچه سربهراهی که باشد، بدترین اسباببازیاش را میدهد به آن یکی.
گفتم: و روباه؟ گفت: روباه بودن ابزار میخواهد: علم و دانش و هنر و ادب و دین و پول و همه چیزهای لطیف و شریف دیگر ابزارهای آناند. اگر کسی از این چیزها درست استفاده نکند، میشود روباه... تا نپرسیدهای بگویم که خوک هم نماد شهوت است. کسی که بنده خواستههای آنچنانی است مثل خوک در کثافت خودش غلت میزند.
گفتم: غضب و حرص و تزویر و شهوت را گفتی. سگ چیست؟ گفت: بداخلاقی و پاچهگیری ناشی از ترس و بدبختی. گفتم: و گوسفند؟ گفت: کسی که آن صفات را تازه در خود کنترل کرده باشد میشود گوسفند. این آدم جایی برای خوابیدن و چیزی برای خوردن داشته باشد کافی است و منفعتش هم عمومی است و به همه تعلق دارد، ولی باز حیوان است. اگر باغوحشت را نتوانی تربیت کنی هیچوقت آدم نمیشوی رفیق.
گفتم: چطور این صفات را در خودم بکُشم؟ خندید: بکشی؟ اینها ابزار زیستن در دنیاست، از بین نمیروند، فقط از شکلی به شکل دیگر درمیآیند. برای همین گفتم باید تربیت کنی باغوحشت را.
گفتم: و چطور تربیتش کنم؟ گفت: «خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت/ حیوان خبر ندارد ز مقام آدمیت». هر آدمی از آن بستان که در آن میزیسته یک backup در خودش دارد، باید سیستمت را restore کنی تا بتوانی به آنچه بودی برگردی. وقتی تعادلی میان آنچه بودی و آنچه هستی برقرار کردی، تربیت شدهای وگرنه محال است، محال است، محال.
گفتم: چطور آن را برگردانم؟ گفت: «اگر راه روی راه بری». به دست آوردن دل جناب اطمینان با خودت! گفتم: تو چه میتوانی برایم بکنی؟ گفت: کمکت میکنم گوسفند خوبی باشی! گفتم: چه حرفها به آدم میزنی تو! گفت: فکر کردهای بیخودی فرمود: وجود ما معمایی است حافظ؟