ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
این هم آخرین یادداشت برای ویژه نامه کرگدن (روزنامه اعتماد). شاد باشید!
مرا نه زهره گفت و نه صبر خاموشی
عزیزی را گفتم: این حال از چه یافتی؟ گفت: ترک و توقف. پرسیدم: وین دو را معنی چه باشد؟ فرمود: دانایی را ترک کرده بهگاه جهل توقف گزیدم. گفتم: مرا نصیحتی کن! گفت: نصیحت، گونه دیگر غم غربت است. غربتت را در دنیا پاس بدار تا نیازمند نصیحت گفتن و نصیحت شنفتن نباشی. گفتم: از آنچه بدان عمل کردهای مرا نصیبی ده! گفت: ای برادر، مپرس تا بدانی، بپرس تا بدان عمل کنی. اصرار کردم. گفت: از آنچه شنیدهام و به کار آید با تو میگویم.
ای برادر، آن دود که میکوشد در اثبات هستی خویش به استقلال از آتش، هستی خویش را به آب نیستی سپرده. آنچه در عمر خود کوشیدهای برای بودن، کوشیدهای برای نابودن؛ «ولا تُلقوا بِایدیکُم الی التَّهلُکَه» یعنی همین.
مردمان اغلب از مرگ میهراسند، چه میپندارند مرگ نیستی است، حال آنکه موت و حیات دو جلوه وجودند. موت حیات موسّع است نه مرگ مجسّم. اگر زندگی در نظرت قیمت نقره دارد بدان که موت طلاست. اگر بهراستی خواهان حیاتِ موتی، هر روز بگوی: «یا حضرت عزرائیل ادرکنی!»
ای برادر، روزی از ارزش آدمی و شرافت با هم بودن میگفتم. پیری از میان مجلس به عتاب مرا گفت: «آخر آدمزادهای ای ناخلف/ چند پنداری تو پستی را شرف؟». سالیانی دراز گذشت تا دانستم مردم جزایری کوچک و دورافتادهاند در دریای وجود که زلازل و عواصف آنها را میلرزاند و موجهای مهیب آنها را میشکند. ما برای غرقه شدن پدید آمدهایم نه برای به هم پیوستن. به مردم مپیوند، ولی چون «خلق همه جملگی نهال خدایند، هیچ نه بر کَن از این نهال و نه بشکن». مردمان را دوست بدار، اما از ایشان متوقع مباش؛ چه مردم زیادند و پرتوقع و خدا یکی است و سریعالرضا!
ای برادر، دروغ آن سخن نیست که مطابق با واقع نباشد، دروغ آن است که آنچه بر ذهن تو میگذرد، با آنچه بر زبانت میرود و آنچه از تو سر میزند یکی نباشد. از دغا و دغل دست بدار و سلوکت را در دنیا تربیت کن و دنیا و مافیها را و دل مردمان را مسجد بدان و آن را به حَدَث و خَبَث میالای تا در زمره «الذین یُعَّمِرونَ مَساجِدَ الله» باشی!
ای برادر، اگر قصد ساختن شمعی داری، مومی برگزین که نهچندان نرم باشد که زود بسوزد و نهچندان خشک که فتیله بسوزد و نفروزد. موم باید که بویناک و تیره و ناخالص نباشد و الاّ نه نارت آن کیفیت دارد نه نورت. اکنون بدان که زن بر سان موم است و مرد در حکم فتیله. در موم خود تعلل و تامل کن و دو چشم آخربین نیک بگشای، که بهزودی باید هر دو دیده بربندی. از مومهای آمیخته به اکریل حذر کن که فقط آفت دست و پا و لباس انسان و مایه لذت خاطر ناظراناند.
ای برادر، اگر در دنیا خوشی میجویی بهیقین بدان که در دنیا هیچ خوشی نیست و اگر عشق را به قصد عمارت دل برگزیدهای بر طریق خطا میروی: «کوشی چه به تعمیر دل؟ این خانه عشق است/ آبادیاش این است که آباد نباشد». خواجه شیراز گفت: «گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن» و استاد ما همواره میفرمود: گر مرید راه عشقی اصلاً فکر مکن!
ای برادر، زبده و خلاصه همه ادیان یک کلمه است: آدم باش! هیچکس در این دنیا وامدار یا خونبهای کسی نیست و تا قابلیت و سنخیت نباشد، کس را در کس نظر نباشد. اگر آدمی، مسیح وجودت را بر صلیب مخواه و چراغ هدایتت را در کربلای تن عطشان مگذار. از آن طبیب که در خونش دست داشته و آن مصباح که نورش کشتهای، چشم درمان و هدایت چه داری؟
ای برادر، در رفع حجب کوش نه در جمع کتب. اگر دوستدار دانشی، بدان که مَدرَک نشانه مُدرَک نیست، و اگر خواهان نگارشی، آن را بنویس که نمیتوانی نوشت.
ای برادر، بهیقین بدان که رنج زندگی در «خواستن» است. خواهش قید بندگی و اکسیر مردگی است. هرگز نه بخواه که بخواهی، نه بخواه که نخواهی. آنچه در سرشت سرنوشت توست سرانجام جاری خواهد شد، چه بخواهی و چه نخواهی.
حال، خود را و مرا به حال خود بگذار و بگذار این آخرین یادداشت تو باشد، زیرا «مرا هرکس که بیرون میکشد از گوشه خلوت/ ستمکاری است کز آغوش یارم میکشد بیرون».
سلام مرسی از اینکه این همه زحمت میکشید و ممنون از سایت خوبتون
616.55
درود و سپاس