عطف دو یا چند واژه مانند ازدواج آنهاست و تابع احکام شریعت زبان، عرف زبانی، و عقل اهل زبان. رعایت همین آداب سبب شد تا «وجه کنار هم قرار گرفتن دو واژه یا جمله با حروف عطف» مورد توجه علمای معانی و بیان قرار بگیرد و بحث «جهت جامع» طرح گردد. مثالی که ملا سعد تفتازانی در کتاب مختصر خود برای این موضوع میآورد بیت معروف «لا والذی هو عالم بان النوی صبر و ان ابالحسین کریم» است که در آن هیچ ربطی میان تلخی فراق و بزرگواری جناب ابوحسین وجود ندارد. در زبان فارسی هم مصرعی معروف از مرحوم ایرج به موضوع جهت جامع نظر دارد که متاسفانه یک کلمهاش منشوری است: «چه ربطی ... دارد با شقیقه».
مشکلی که در نوشتههای امروز بسیاری از ما دیده میشود میل به آوردن معطوفهای بیمورد و گاه اشتباه است. این بیتوجهی شاید در نگاه نخست چندان مهم به نظر نرسد، ولی کمی دقت معلوم میکند که بخشی از نارسایی در معنی و نازیبایی در صورت نوشتار به همین رعایت نکردن جهت جامع و تکرارهای ناشی از آن بازمیگردد؛ چیزی که به سادگی میتوان از رخ دادنش جلوگیری کرد و متنی زیباتر و دقیقتر پدید آورد. گمانم این است که اگر «میخواهیم از زیباییهای زبان فارسی لذت ببریم» باید خودمان هم در زنده ماندن این زیبایی بکوشیم، نه اینکه با حافظ و سعدی بنشینیم و از هنرشان لذت ببریم ولی خودمان خاک زبان فارسی را به توبره بکشیم و بشویم مصداق «با دیگران می خوری و با ما تلوتلو».
چون قصد طولانی نوشتن ندارم، اجازه بدهید جزئیات بحث را رها کنم و از نشریه هفته پیش چند نمونه بیاورم:
1. «بنیادگراییم یا اصلاحطلب؟ مهربانیم یا خشن؟ نسبیاندیشیم یا مطلقگرا؟ سنتی سختگیریم یا نوپرداز ولنگوواز».
اشکال نخست در حضور «مهربانیم یا خشن» در میان اصطلاحات بنیادگرا و اصلاحطلب و سنتی و نسبیاندیش و... است و اشکال دوم در عطف سنتی سختگیر به نوپرداز ولنگوواز و اشکال سوم در ردیف کردن این موارد پشت سر هم. از بحث درباره محتوای این نوشته میگذرم. چون دست کم قطعیترین گزاره در اندیشه نسبیگرایان همین است که میگویند: «همه چیز نسبی است».
2. «طلوع این ستاره افق دیگری فراروی اندیشمندان و متفکران جهان اسلام گشود.... پرداختن تفصیلی و تخصصی به روش و منش ... مجال دیگری میطلبد».
در این عبارت، چند مساله وجود دارد: اول اینکه افق در پیش رو گشوده میشود یا در فرارو؟ آیا این دو به یک معنیاند (با این فرق که فرا رو کمی ادبیتر است)؟ دوم اینکه اندیشمند و متفکر چه فرقی با هم دارند و اگر مترادفند چه نیازی به تکرار متفکر وجود داشت؟ سوم اینکه پرداختن تفصیلی و تخصصی به یک موضوع یعنی چه؟ چهارم اینکه روش و منش یک چیزند یا دو چیز؟ و اگر منظور از روش همان رفتار است، آیا منش جزء آن نیست؟ و آیا منظور نویسنده گرامی بینش و روش نبوده است؟
3. «این جدال و رویارویی گاهی در قالب مقابله نیروهای اهورایی و اهریمنی و گاهی به شکل شرح و توصیف داستانهای طغیانگری علیه ثبات وضع موجود بسیار روایت شده است. بخشی از امور بادیهنشین از راه حمله به روستاها و غارت محصولات کشاورزان و روستاییان میگذرد... سازمانی که اساسش بر پایه طغیانگری و یاغیگری و ماجراجویی شکل گرفته سرنوشتی بهتر از این ندارد».
به نهاد فعل روایت شده است توجه بفرمایید! در قالب مقابله نیروهای فلان و فلان بسیار روایت شده چه مفهومی دارد؟ اصلا چگونه در قالب مقابله میتوان چیزی را روایت کرد؟ آیا همین روایت در قالب داستان و افسانه و تاریخ نبوده است؟ داستانهای طغیانگری چه ساختی دارد و مراد از آن چیست؟ شرح و توصیف داستان در این عبارت چه معنایی دارد؟ آیا مراد از امور بادیهنشین نیازهای انسان بادیهنشین است؟ حمله به روستاها و غارت محصولات کشاورزان و روستائیان عبارت زیبا و درستی است؟ مرز میان طغیانگری و یاغیگری و ماجراجویی و جهت جامع اینها چیست و احتمالا منظور نویسنده گرامی طغیان و ماجراجویی نیست؟
4. «گویی بشر ایرانی هیچ قصد و غایتی جز مرغ ندارد... مقصر کسانیاند که آمال و آرزوهای یک ملت را به یک مرغ محدود کردهاند... به سوی فلاح و رستگاری در حرکت است».
بشر ایرانی یعنی چه و چه ساخت و چه معنایی دارد: موصوف و صفت است یا مضاف و مضافالیه؟ قصد و غایت چیستند و چه نکتهای بر جمله میافزایند؟ مثلا اگر «هیچ قصد و» را از جمله حذف کنیم اتفاقی روی میدهد؟ «آمال و آرزوها» و «فلاح و رستگاری» نیز یک چیزند و عطفشان فقط موجب درازنویسی شده است (لااقل این بنده در این عطف نکته مهمی نمیبینم).
5. «مگر کسب درآمد قانونی و مشروع خصلتی ناپسند است / اهالی اقالیم روشنفکری که همواره در حال مبارزه و مخالفت هستند و غم تمام عالم بر دلشان نشسته و یک تنه بار رنج و ستم تمام جهان را بر دوش میکشند اینان نه تنها به پول اعتنایی ندارند بلکه به علت همدردی با ستمدیدگان و محرومان اصلا خواب و خوراکشان خون جگر و ماتم و اندوه است».
قانونی و شرعی یا قانونی و مشروع؟ آیا کسب درآمد خصلت است؟ خصلتی ناپسند یا ناپسند تنها؟ اهالی اقالیم روشنفکری یا اهالی اقلیم روشنفکری یا روشنفکران؟ مبارزه و مخالفت؟ آیا «غم تمام عالم بر دلشان نشسته و یک تنه بار رنج و ستم تمام جهان را بر دوش میکشند... اصلا خواب و خوراکشان خون جگر و ماتم و اندوه است» زیاده بلند و تکراری نیست؟ کژتابی و ابهام موجود در بار رنج و ستم تمام جهان بر دوش کشیدن را چطور درست کنیم؟ وجه تمایز ستمدیدگان و محرومان چیست؟ نه تنها... بلکه هم وامگیری از انگلیسی است و در فارسی نادرست.
6. «این موضوع آنقدر واضح است که حتی آقای ... هم ناگزیر شد از مواضع عجیب و غریب و غیرمنتظرهاش کوتاه بیاید».
مواضع جمع موضع و اسم مکان است به معنی جایگاه. چگونه مکان میتواند عجیب و غریب و غیرمنتظره باشد و چگونه میتوان از آن کوتاه آمد. شاید بهتر بود نوشته شود از پیشنهاد عجیب و غریبش دست برداشت یا از موضعش پایین آمد. سبب جمع عجیب و غریب با غیر منتظره چیست؟ چون ظاهرا عجیب و غریب به موضع بر میگردد و غیر منتظره متعلق به آقای... است.
7. «مراد و منظور از آن اصل چه بوده است / اساسا شان نزول یا علت به وجود آمدن شورای نگهبان آن است که / قانون اساسی ما در موضوع نظارت بر قانون اساسی ناقص گنگ و مبهم است / مسئولان و متولیان دولتی مسئولیتشان را به درستی انجام خواهند داد/ در هیچ بخش و حوزه دیگری وظیفه و مسئولیتی... ندارد».
مراد و منظور یکی نیستند؟ شان نزول چیز دیگری است و علت به وجود آمدن چیزی دیگر. آیا میتوان این دو را هممعنی فرض کرد و آنها را به هم عطف کرد؟ عطف گنگ و مبهم چه نکتهای دارد (معنی این دو را در نظر بگیرید تا اشکال معلوم شود: لال و ابهامدار)؟ مسوولان دولتی و متولیان دولت درستاند، ولی مسوولان و متولیان دولتی نادرست. اصلا مسوول و متولی چه ارتباطی با هم دارند؟ سبب عطف بخش و حوزه چیست؟ وظیفه و مسوولیت که بارها و بارها در این مقاله تکرار شده چه فرقی با هم دارند و اشاره به چه چیز دارند؟
8. «برای بشر عدالت اجتماعی، حق برخورداری از مواهب و تحصیل و بهداشت و بازنشستگی و تامین در برابر پیری قائل باشیم و آن را تبلیغ کنیم نه نفرت و خون و جنگ و تباهی و کشتار را».
مواهب جمع موهبت است؛ یعنی بخششها و در معنای مجازی نعمتها. آیا تحصیل و بهداشت و... جزء مواهباند یا حقوق؟ اگر جزء مواهباند چرا مواهب به تحصیل و ... عطف شده؟ اگر جزء حقوقاند معنی حق برخورداری از مواهب یعنی چه؟ نفرت و خون و جنگ و تباهی و کشتار چه معنایی دارد؟ واضح است که مراد از خون یا خونریزی است یا خونخواهی. در این صورت جهت جامع عطف «نفرت و خونخواهی» به «جنگ و تباهی و کشتار» رابطه علت و معلولی یا سبب و مسببی است. اگر هم خون به معنی خونریزی باشد خون و جنگ و تباهی و کشتار به نفرت عطف شده که همان حکم علّی و سببی را دارد. مشکل اینجاست که لازمه جنگ کشتار است و لازمه کشتار خونریزی و لازمه هر سه تباهی. پس به سادگی میشد گفت: نفرت و تباهی یا نفرت و جنگ و از بقیه کلمات چشم پوشید. تا بعد بدرود.