عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

أنَّ النِّوی صِبَرٌ «و» أنّ اباالحسینِ کریمٌ (دهمین نوشته در نشریه نگاه پنج شنبه). محسن باغبان

دوست داشتم در این شماره سخنان هفته پیشم را نقد کنم و بحث «ویرایش نقد» را پیش بکشم، ولی به دلایلی از آن پرهیز کردم. نخست اینکه یکبار این کار را در «توبه‌فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند» کرده بودم و دیگر اینکه شنیدم برخی عزیزان قصد دارند آن را نقد کنند و نخواستم کار همعرضی انجام داده باشم. در عوض، چون یکی از دوستان به اصطلاح «جهت جامع» اعتراض کردند و فرمودند که چنین معیاری را برای سنجش زبان اثر از کجا آورده‌ام، این شماره را به بررسی موضوع جهت جامع و گسترش مفهوم «ویرایش بلاغی» اختصاص دادم. آداب عطف کردن کلمات و جملات به هم را می‌توان با آداب ازدواج مقایسه کرد. همان‌گونه که بر ازدواج برخی قواعد شرعی، آداب عرفی، و اقتضائات عقلی حاکم است، در زبان نیز، ضابطه‌هایی برای عطف وجود دارد. مثلا، از نظر شرعی زن یا مرد مسلمان نمی‌توانند همسر کافر برای خود اختیار کنند. ازدواج با اقوام نزدیک مثل دختر عمو و پسر عمو باید با ملاحظه سازگاری ژنتیکی آن‌ها انجام بگیرد. فاصله سنی مرد و زن در ازدواج باید معقول باشد و لازم است برخی تناسبهای فرهنگی، مالی، اجتماعی، عقیدتی، ظاهری و چیزهایی از این دست هم میان زوجین وجود داشته باشد. به گزارش امیر خسرو، یکی از دلایل پدر لیلی برای اینکه دخترش را به مجنون ندهد پیروی از همین آداب بود، آنجا که به پدر مجنون گفت: «شخصی که بود ز مردمی دور/ کش جفت کند فرشته یا حور؟»؛ در نهایت هم به پدر مجنون نصیحت کرد که «کاری که سرآخرش جدایی است/ کوشیدن آن نه نیک‌رایی است/ به گر ننهی به پرده‌ای روی/ کش غم تو خوری و او بود شوی». بگذریم.

عطف دو یا چند واژه مانند ازدواج آنهاست و تابع احکام شریعت زبان، عرف زبانی، و عقل اهل زبان. رعایت همین آداب سبب شد تا «وجه کنار هم قرار گرفتن دو واژه یا جمله با حروف عطف» مورد توجه علمای معانی و بیان قرار بگیرد و بحث «جهت جامع» طرح گردد. مثالی که ملا سعد تفتازانی در کتاب مختصر خود برای این موضوع می‌آورد بیت معروف «لا والذی هو عالم بان النوی صبر و ان ابالحسین کریم» است که در آن هیچ ربطی میان تلخی فراق و بزرگواری جناب ابوحسین وجود ندارد. در زبان فارسی هم مصرعی معروف از مرحوم ایرج به موضوع جهت جامع نظر دارد که متاسفانه یک کلمه‌اش منشوری است: «چه ربطی ... دارد با شقیقه».

مشکلی که در نوشته‌های امروز بسیاری از ما دیده می‌شود میل به آوردن معطوف‌های بی‌مورد و گاه اشتباه است. این بی‌توجهی شاید در نگاه نخست چندان مهم به نظر نرسد، ولی کمی دقت معلوم می‌کند که بخشی از نارسایی در معنی و نازیبایی در صورت نوشتار به همین رعایت نکردن جهت جامع و تکرارهای ناشی از آن بازمی‌گردد؛ چیزی که به سادگی می‌توان از رخ دادنش جلوگیری کرد و متنی زیباتر و دقیق‌تر پدید آورد. گمانم این است که اگر «می‌خواهیم از زیبایی‌های زبان فارسی لذت ببریم» باید خودمان هم در زنده ماندن این زیبایی بکوشیم، نه اینکه با حافظ و سعدی بنشینیم و از هنرشان لذت ببریم ولی خودمان خاک زبان فارسی را به توبره بکشیم و بشویم مصداق «با دیگران می خوری و با ما تلوتلو».

چون قصد طولانی نوشتن ندارم، اجازه بدهید جزئیات بحث را رها کنم و از نشریه هفته پیش چند نمونه بیاورم:

1. «بنیادگراییم یا اصلاح‌طلب؟ مهربانیم یا خشن؟ نسبی‌اندیشیم یا مطلق‌گرا؟ سنتی سختگیریم یا نوپرداز ولنگ‌وواز».

اشکال نخست در حضور «مهربانیم یا خشن» در میان اصطلاحات بنیادگرا و اصلاح‌طلب و سنتی و نسبی‌اندیش و... است و اشکال دوم در عطف سنتی سختگیر به نوپرداز ولنگ‌وواز و اشکال سوم در ردیف کردن این موارد پشت سر هم. از بحث درباره محتوای این نوشته می‌گذرم. چون دست کم قطعی‌ترین گزاره در اندیشه نسبی‌گرایان همین است که می‌گویند: «همه چیز نسبی است».

2. «طلوع این ستاره افق دیگری فراروی اندیشمندان و متفکران جهان اسلام گشود.... پرداختن تفصیلی و تخصصی به روش و منش ... مجال دیگری می‌طلبد».

در این عبارت، چند مساله وجود دارد: اول اینکه افق در پیش رو گشوده می‌شود یا در فرارو؟ آیا این دو به یک معنی‌اند (با این فرق که فرا رو کمی ادبی‌تر است)؟ دوم اینکه اندیشمند و متفکر چه فرقی با هم دارند و اگر مترادفند چه نیازی به تکرار متفکر وجود داشت؟ سوم اینکه پرداختن تفصیلی و تخصصی به یک موضوع یعنی چه؟ چهارم اینکه روش و منش یک چیزند یا دو چیز؟ و اگر منظور از روش همان رفتار است، آیا منش جزء آن نیست؟ و آیا منظور نویسنده گرامی بینش و روش نبوده است؟

3. «این جدال و رویارویی گاهی در قالب مقابله نیروهای اهورایی و اهریمنی و گاهی به شکل شرح و توصیف داستان‌های طغیانگری علیه ثبات وضع موجود بسیار روایت شده است. بخشی از امور بادیه‌نشین از راه حمله به روستاها و غارت محصولات کشاورزان و روستاییان می‌گذرد... سازمانی که اساسش بر پایه طغیانگری و یاغی‌گری و ماجراجویی شکل گرفته سرنوشتی بهتر از این ندارد».

به نهاد فعل روایت شده است توجه بفرمایید! در قالب مقابله نیروهای فلان و فلان بسیار روایت شده چه مفهومی دارد؟ اصلا چگونه در قالب مقابله می‌توان چیزی را روایت کرد؟ آیا همین روایت در قالب داستان و افسانه و تاریخ نبوده است؟ داستان‌های طغیانگری چه ساختی دارد و مراد از آن چیست؟ شرح و توصیف داستان در این عبارت چه معنایی دارد؟ آیا مراد از امور بادیه‌نشین نیازهای انسان بادیه‌نشین است؟ حمله به روستاها و غارت محصولات کشاورزان و روستائیان عبارت زیبا و درستی است؟ مرز میان طغیانگری و یاغی‌گری و ماجراجویی و جهت جامع این‌ها چیست و احتمالا منظور نویسنده گرامی طغیان و ماجراجویی نیست؟

4. «گویی بشر ایرانی هیچ قصد و غایتی جز مرغ ندارد... مقصر کسانی‌اند که آمال و آرزوهای یک ملت را به یک مرغ محدود کرده‌اند... به سوی فلاح و رستگاری در حرکت است».

بشر ایرانی یعنی چه و چه ساخت و چه معنایی دارد: موصوف و صفت است یا مضاف و مضاف‌الیه؟ قصد و غایت چیستند و چه نکته‌ای بر جمله می‌افزایند؟ مثلا اگر «هیچ قصد و» را از جمله حذف کنیم اتفاقی روی می‌دهد؟ «آمال و آرزوها» و «فلاح و رستگاری» نیز یک چیزند و عطفشان فقط موجب درازنویسی ‌شده است (لااقل این بنده در این عطف نکته مهمی نمی‌بینم).

5. «مگر کسب درآمد قانونی و مشروع خصلتی ناپسند است / اهالی اقالیم روشنفکری که همواره در حال مبارزه و مخالفت هستند و غم تمام عالم بر دلشان نشسته و یک تنه بار رنج و ستم تمام جهان را بر دوش می‌کشند اینان نه تنها به پول اعتنایی ندارند بلکه به علت همدردی با ستمدیدگان و محرومان اصلا خواب و خوراکشان خون جگر و ماتم و اندوه است».

قانونی و شرعی یا قانونی و مشروع؟ آیا کسب درآمد خصلت است؟ خصلتی ناپسند یا ناپسند تنها؟ اهالی اقالیم روشنفکری یا اهالی اقلیم روشنفکری یا روشنفکران؟ مبارزه و مخالفت؟ آیا «غم تمام عالم بر دلشان نشسته و یک تنه بار رنج و ستم تمام جهان را بر دوش می‌کشند... اصلا خواب و خوراکشان خون جگر و ماتم و اندوه است» زیاده بلند و تکراری نیست؟ کژتابی و ابهام موجود در بار رنج و ستم تمام جهان بر دوش کشیدن را چطور درست کنیم؟ وجه تمایز ستمدیدگان و محرومان چیست؟ نه تنها... بلکه هم وام‌گیری از انگلیسی است و در فارسی نادرست.

6. «این موضوع آنقدر واضح است که حتی آقای ... هم ناگزیر شد از مواضع عجیب و غریب و غیرمنتظره‌اش کوتاه بیاید».

مواضع جمع موضع و اسم مکان است به معنی جایگاه. چگونه مکان می‌تواند عجیب و غریب و غیرمنتظره باشد و چگونه می‌توان از آن کوتاه آمد. شاید بهتر بود نوشته شود از پیشنهاد عجیب و غریبش دست برداشت یا از موضعش پایین آمد. سبب جمع عجیب و غریب با غیر منتظره چیست؟ چون ظاهرا عجیب و غریب به موضع بر می‌گردد و غیر منتظره متعلق به آقای... است.

7. «مراد و منظور از آن اصل چه بوده است / اساسا شان نزول یا علت به وجود آمدن شورای نگهبان آن است که / قانون اساسی ما در موضوع نظارت بر قانون اساسی ناقص گنگ و مبهم است / مسئولان و متولیان دولتی مسئولیتشان را به درستی انجام خواهند داد/ در هیچ بخش و حوزه دیگری وظیفه و مسئولیتی... ندارد».

مراد و منظور یکی نیستند؟ شان نزول چیز دیگری است و علت به وجود آمدن چیزی دیگر. آیا می‌توان این دو را هم‌معنی فرض کرد و آن‌ها را به هم عطف کرد؟ عطف گنگ و مبهم چه نکته‌ای دارد (معنی این دو را در نظر بگیرید تا اشکال معلوم شود: لال و ابهام‌دار)؟ مسوولان دولتی و متولیان دولت درست‌اند، ولی مسوولان و متولیان دولتی نادرست. اصلا مسوول و متولی چه ارتباطی با هم دارند؟ سبب عطف بخش و حوزه چیست؟ وظیفه و مسوولیت که بارها و بارها در این مقاله تکرار شده چه فرقی با هم دارند و اشاره به چه چیز دارند؟

8. «برای بشر عدالت اجتماعی، حق برخورداری از مواهب و تحصیل و بهداشت و بازنشستگی و تامین در برابر پیری قائل باشیم و آن را تبلیغ کنیم نه نفرت و خون و جنگ و تباهی و کشتار را».

مواهب جمع موهبت است؛ یعنی بخشش‌ها و در معنای مجازی نعمت‌ها. آیا تحصیل و بهداشت و... جزء مواهب‌اند یا حقوق؟ اگر جزء مواهب‌اند چرا مواهب به تحصیل و ... عطف شده؟ اگر جزء حقوق‌اند معنی حق برخورداری از مواهب یعنی چه؟ نفرت و خون و جنگ و تباهی و کشتار چه معنایی دارد؟ واضح است که مراد از خون یا خونریزی است یا خون‌خواهی. در این صورت جهت جامع عطف «نفرت و خونخواهی» به «جنگ و تباهی و کشتار» رابطه علت و معلولی یا سبب و مسببی است. اگر هم خون به معنی خونریزی باشد خون و جنگ و تباهی و کشتار به نفرت عطف شده که همان حکم علّی و سببی را دارد. مشکل اینجاست که لازمه جنگ کشتار است و لازمه کشتار خونریزی و لازمه هر سه تباهی. پس به سادگی می‌شد گفت: نفرت و تباهی یا نفرت و جنگ و از بقیه کلمات چشم پوشید. تا بعد بدرود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد