عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

به عیوب خود اگر دیده‌ور افتم چه شود؟ (سیزدهمین نوشته در نگاه پنج شنبه). محسن باغبان

با خود عهد کرده بودم که دیگر به واژه‌ها و دلالت آن‌ها کاری نداشته باشم و درباره دستور زبان بنویسم، اما چه کنم؟ تا شروع به خواندن می‌کنم، واژه‌ها جلو چشمم رژه می‌روند و راحتم نمی‌گذارند: «گفتند چرا تو دل به ایشان دادی؟/ بالله که من ندادم ایشان بردند». چندبار نوشته‌ام و دوباره عرض می‌کنم که «ترادف‌زایی» یکی از مهم‌ترین آفت‌های زبان فارسی در روزگار ماست، زیرا کم‌کم دارد مرز میان واژه‌ها و فهم ما از اختلاف آنها از میان می‌رود و این خیلی بد است. هرچند برخی همکاران گمان می‌کنند بنده با این خرده‌فرمایش‌ها دارم مته به خشخاش می‌گذارم و به نوشته دیگران گیر می‌دهم.

چند روز پیش، خانم الف.میم می‌فرمودند که ترکیب «قومی و دینی» درست است و اعتراض داشتند که چرا بنده گفته‌ام که «ملی و دینی» درست است. پاسخی که به ایشان عرض کردم این بود که در آن نوشته، منظور نویسنده «ملی و دینی» بوده و تعبیرشان «قومی و دینی»، حال آن‌که قومیت دلالت بر معنای دیگری دارد و ملیت دلالت بر چیز دیگری و نباید آن‌ها را به جای هم به کار برد. به همین ترتیب است واژه «دین» که به جای «مذهب» به کار رفته. تشیع و تسنن دو مذهب‌اند و اطلاق دین بر آن‌ها درست نیست. خلاصه این‌که ترادف‌زایی نتیجه این طرز استعمال واژگان و نادیده گرفتن مرز میان آن‌هاست. بگذریم از این‌که برخی نویسندگان یک لفظ را در معنایی به کار می‌برند که با هزار چسب رازی هم نمی‌توان آن دو را به هم چسباند و از این ره، «غلط‌زایی» را هم به مشکلات زبان فارسی افزوده‌اند.

برای اینکه هم موضوع ترادف‌زایی روشن‌تر شود و هم چایگاه دستور زبان در نوشتن و ویراستن، در این کارگاه، نمونه‌ای از شماره نوزدهم نشریه می‌آورم و در ضمن آن نیز به برخی جزئیات دیگر اشاره می‌کنم. این را هم در پرانتز بگویم که تقصیر بنده نیست که نوشته جناب میرفتاح عزیز در ابتدای هر شماره قرار دارد. پرانتز بسته.

عبارت مورد نظر این است: «اینکه مرحوم شهریار خداشناسی را صرفا به راه علی ابن ابیطالب منحصر می‌کند تعارف و مدح نیست، بلکه حقیقتی است که راه و رسم شیعه را از همه فرق دینی منتزع می‌کند».

1. منتزع کردن

نزع معانی مختلفی دارد که معروف‌ترین آن‌ها کندن است (نزع الشیء من مکانه: قلعه). وقتی هم به باب افتعال می‌رود به تصریح معجم الوسیط دلالت بر این معانی می‌کند: «انتزع الشیءُ: انقلع. انتزع عن الشیء: امتنع. انتزع الشیءَ: اقتلعه و استلبه. و انتزع للصید سهماً: رماه به». در فرهنگ‌های فارسی بخشی از این معانی برای انتزاع ثبت شده است: بازداشتن، برکندن و از جای برکشیدن، برکنده شدن (منتهی الارب، ناظم الاطباء، آنندراج). بازداشتن و امتناع، اقتلاع، برکنده شدن، دور شدن، تمثّل (اقرب الموارد). واستدن، گرفتن، درآوردن جزئی از یک کل (فرهنگ فارسی معین ).

حال، جمله را با توجه به این معانی بنگریم و پاسخی برای این پرسش‌ها بیابیم که «حقیقت» چگونه می‌تواند چیزی را از چیز دیگر انتزاع کند؟ این پرسش به سازگاری فاعل و فعل نظر دارد. اگر بفرمایید واژه حقیقت در اینجا معنای مجازی دارد (که دارد) پرسش دیگر این خواهد بود که این معنای مجازی چیست و با توجه به کدام علاقه از علاقات مجاز در این معنا به کار رفته است؟ اگر بفرمایید مراد از حقیقت، معیار و ملاک و میزان است، با اشکال علاقه مجاز روبه‌رو خواهیم شد و اگر بفرمایید مراد امری و چیزی است دوباره کاربرد مجازی حقیقت دچار مساله خواهد بود.

مساله دیگر این است که مگر راه و رسم شیعه به فرقه‌های دینی دیگر چسبیده یا پیوسته بوده تا نزعش معنی داشته باشد؟ بعد از بحث‌های بیفایده فراوان در این باره، باید به تبادر اولیه خود از معنای جمله رجوع کنیم و بگوییم انتزاع کردن مجازاً به معنی جدا کردن به کار رفته و جمله را به این شکل درآوریم: چیزی است که راه و رسم شیعه را از همه فرقه‌های دینی جدا می‌کند. (البته چنانکه ملاحظه فرمودید این کاربرد مجازی شاهدی در عربی و فارسی ندارد، مگر به لزوم بیّن بمعنی الاعم وجهی برایش بتراشیم)

اما با این اصلاح هم مشکل حل نمی‌شود. چون این پرسش به ذهن می‌رسد که درست است که می‌توان راه چیزی را از چیزهای دیگر جدا کرد، ولی آیا رسم آن را هم می‌توان جدا کرد و به تبع راه و رسم آن را؟ حاصل بحث این خواهد بود که جدا کردن را به متمایز کردن بدل ‌کنیم تا هم راه را شامل شود و هم رسم را و نکته‌ای بلاغی هم بر آن افزوده گردد. چون فرق متمایز کردن با جدا کردن این است که جدا کردن عام است و متمایز کردن خاص. بدین معنا که تمایز نوعی جدا کردن روشن و مشخص است. مرحوم دهخدا به هر دو معنی عام و خاص این واژه اشاره کرده است: «متمایز: جدا شده، باز شناخته از، آن که از دیگران مشخص و ممتاز و جدا باشد». چون در این جمله، نویسنده به طور ضمنی قصد بیان برتری اندیشه شیعه نسبت به دیگر مذاهب را نیز دارد بهتر است بنویسد: چیزی است که راه و رسم شیعه را از همه فرق دینی متمایز می‌کند یا چیزی است که راه شیعه را از همه فرق دینی به روشنی جدا می‌کند. (سازگاری مفعول و فعل در اینجا مد نظر بود)

2. راه و رسم

«راه و رسم شیعه را از همه فرق دینی ...» چه مفهومی دارد؟ آیا عبارت «همه فرق» شامل شیعه نیز می‌شود یا خیر؟ پس درست این است که گفته شود: «راه و رسم شیعه را از دیگر فرق».

3. فرق دینی

در آغاز نوشتار عرض کردم که دین و مذهب با هم فرق دارند. نکته این است که اگر قرار باشد یکی از این دو به واژه «فرقه» اضافه شود، آن واژه «مذهب» است نه دین.

افزون بر این، فَرق شیعه با دیگر فرقه‌های دینی (مثل کاتولیک و پروتستان و...) به سببی که نویسنده ذکر کرده‌اند نیست و بی‌شک منظور ایشان در اینجا دین اسلام بوده است نه دیگر ادیان. از این رو بهتر بود می‌فرمودند: «راه و رسم شیعه را از دیگر مذاهب اسلامی» تا دقیق‌تر سخن گفته باشند.

پرسش دیگری که به ذهن می‌رسد این است که آیا عبارت «راه و رسم» به قرینه لفظی از سر «همه فرق دینی» حذف شده است؟ یعنی آیا جمله در اصل این طور بوده: راه و رسم شیعه را از راه و رسم همه فرق دینی...؟ اگر چنین باشد، راه و رسم شیعه به روشنی از دیگر مذاهب اسلامی جداست و این را در بسیاری از موضوعات می‌توان دید، نه تنها در موضوع «خداشناسی». پس آن حقیقت سبب اصلی تمایز راه و رسم شیعیان از دیگران نیست.

4. خداشناسی از راه علی‌شناسی

اکنون، بدین پرسش می‌رسیم که خداشناسی از راه علی‌شناسی بینش شیعه است یا روش شیعه یا هر دو؟ آیا مراد از راه و رسم هم اندیشه شیعی است و هم عمل شیعی؟ چنین پیداست که نویسنده محترم می‌خواسته‌اند به اصل امامت در تشیع اشاره کنند که خاص مذهب ما و وجه تمایز شیعه از دیگر مذاهب اسلامی است. در نتیجه، باید عبارت نویسنده بدین صورت نوشته می‌شد تا مقرون به صواب باشد: «اصلی بنیادین در بینش شیعی است که سبب می‌شود روش شیعه از روش دیگر مذاهب اسلامی متمایز باشد». (معلوم شد که مراد از حقیقت نه معیار است نه چیز، بلکه اصلی اعتقادی است که گرچه نمی‌تواند فاعل تمایز باشد، ولی وجه تمایز هست)

5. منتزِع یا منتزَع؟

مساله دیگری که در این جمله به ذهن می‌رسد این است که منتزع (و واژه پیشنهادی ما: متمایز) اسم فاعل است یا اسم مفعول؟ سیاق جمله نشان می‌دهد که باید اسم فاعل باشد نه اسم مفعول، در حالی که اسم فاعل بودن آن فاقد معنی است. توجه باید داشت که انتزع الشیءُ (به معنی انقلع) لازم است و نمی‌تواند اسم مفعول بگیرد (اسم فاعلش در معنی اسم مفعول است). انتزع عن الشیء (به معنی امتنع) در اینجا معنی ندارد. تنها انتزع الشیءَ (به معنی اقتلعه: برکندن) است که هم اسم فاعل دارد و هم مفعول. جمله را دوباره با معادل‌هایش بنگرید تا اشکال معلوم شود: حقیقتی است که راه و رسم شیعه را از همه فرق دینی برکنده/ برکننده می‌کند. ناسازگاری فاعل و عبارت فعلی در اینجا کاملا روشن است. برای رفع همین اشکال بود که در ویرایش، جمله غیراسنادی به جمله اسنادی تغییر کرد و متمایز باشد جای منتزع می‌کند را گرفت.

6. درستی برداشت

موضوع دیگر درباره برداشت نادرست از این بیت استاد شهریار است: «دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین/ به علی شناختم من به خدا قسم خدا را». نویسنده گرامی از این بیت چنین برداشت کرده‌اند که «اینکه مرحوم شهریار خداشناسی را صرفا به راه علی ابن ابیطالب منحصر می‌کند تعارف و مدح نیست، بلکه حقیقتی است که راه و رسم شیعه را از همه فرق دینی منتزع می‌کند». بر همین اساس، ایشان در جای دیگر مقاله خود نوشته‌اند که «در این میان تنها علی بود که دوستانش را به ترویج توحید اشراقی و آموزه‌های ناب اسلامی و تقوا دعوت می‌کرد» و نیز «... به‌خصوص وقتی که با امام علی آشنا شدند و تفکر او را درک و دریافت کردند فهمیدند که توحید چیزی جز شیعه علی بودن نیست» و... .

متاسفم که مجبورم وارد این مباحث شوم، ولی برای بررسی محتوای اثر چاره‌ای جز این ندارم. نخست باید بگویم استناد به شعری از یک شاعر که همواره مشمول حکم «افصحها اکذبها» است برای بیان مطلبی اعتقادی پسندیده نیست. ای کاش میرفتاح عزیز از یک کتاب اعتقادی نمونه‌ای می‌آوردند تا اثبات کنند که «توحید چیزی جز شیعه علی بودن نیست» و «خداشناسی منحصر در علی‌شناسی است» و علی دعوت به «توحید اشراقی» می‌کرد و... . آری، مضمون روایت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» به حد تواتر رسیده، ولی در هیچ روایتی نیامده است که «من عرف علیا فقد عرف الله» یا «من عرف علیا فقد فتح ابواب التوحید علیه».

دوم اینکه استاد شهریار تاکید کرده‌اند که «من» خدا را به علی شناختم و اگر توسّعی هم در معنی دل بدهیم و آن را نوعی التفات بدانیم و بگوییم مراد همه کسانی است که می‌خواهند خدا را بشناسند، نهایت این معنا به دست می‌آید که استاد شهریار روش خود را به دیگران توصیه کرده‌اند و از این سخن حصر خداشناسی در علی‌شناسی که وجه تمایز شیعه با دیگر مذاهب و حقیقت تشیع باشد فهم نمی‌شود.

سوم اینکه این بیت را به چند وجه می‌توان خواند و معانی مختلفی از آن می‌توان برداشت کرد، از جمله: ای انسان‌، اگر می‌خواهی خدا را بشناسی، همه (همیشه، همواره) در رخ علی نظر کن/ ای انسان، اگر واقعا خداشناس هستی، در رخ علی نظر کن (مبالغه‌ای است در این معنا که چگونه کسی می‌تواند خداشناس باشد و از علی رویگردان). برداشت جناب میرفتاح تنها در صورتی درست است که بیت را این‌گونه تاویل کنیم که ای انسان‌، اگر می‌خواهی خدا را بشناسی، خدا را در علی ببین. به راستی، چطور می‌توان واژه «همه» را بر خلاف همه قواعد معانی و بیانی به «خدا» تفسیر کرد و از دلالت کلمه رخ به سادگی چشم پوشید؟ معنی بیت استاد شهریار در اصل اشاره‌ای است به چند حدیث معروف از جمله «علی مع الحق والحق مع علی» که اگر مراد از «الحق» را خدا بدانیم معنیش این است که علی همواره با خداست و خدا همواره با علی (واژه همواره از دلالت جمله اسمیه بر ثبوت و دوام فهم می‌شود). از منظر دیگر، در بینش قرآنی، هر مخلوقی نشانه یا آیت خالق خویش است که با تامل در آن می‌توان به خالقش رسید. مگر قرآن برای شناخت خدا از انسان‌ها دعوت به تفکر در شتر و کوه و آسمان و زمین و ... نکرده است؟ در بینش شیعه، پیامبران الهی، رسول گرامی اسلام، و ائمه اطهار بارزترین آیات الهی هستند. بنابراین، از راه شناخت ایشان (آن هم شناختی از نوع معرفت، نه علم) می‌توان خدا را بهتر و شایسته‌تر شناخت. سخن مرحوم شهریار نیز در نهایت اشاره به همین بینش دارد نه چیزی برتر از آن، زیرا اگر جز این باشد سخن او وهن به خدا و رسول مکرم اسلام و علی (ع) و اصل مذهب است.

در بیت مرحوم شهریار حروف اضافه «در» و «به» معنای کلام را به خوبی روشن می‌کنند (در رخ و به علی) که اولی معنای ظرفیه و دومی معنای سببیه دارد، در حالی که نویسنده گرامی «در رخ علی» را «به راه علی» تفسیر کرده‌اند. در نتیجه، دو اشکالی که بر محتوای سخن ایشان می‌توان گرفت، به قول علمای منطق «مغلطه تفسیر نادرست» و «مغلطه مرجع کاذب» است.

اجازه بدهید از بیان برخی نکات دیگر موجود در این عبارت به سبب طولانی‌تر نشدن نوشتار پرهیز ‌کنم. نکته کوچکی که دریغم می‌آید خدمت همکاران ویراستارم عرض نکنم این است که واژه «ابن» وقتی میان دو اسم علم قرار می‌گیرد (ابن بین العلمین) الف خود را وجوباً از دست می‌دهد. بنابراین، «علی بن ابیطالب» درست است نه «علی ابن ابیطالب». تا بعد، بدرود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد