عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

نقد خود اول آزمایش کن (یازدهمین نوشته در نشریه نگاه). محسن باغبان

از سفر نرسیده، نشریه شماره هجده را از روی میز برداشتم و آن را به شوق خواندن نقد جانانه‌ای بر مقاله «وزارت به ستم مرا دادند» ورق زدم. خواندن آن مقاله خوشحالم نکرد. شب با خود می‌اندیشیدم که درست است چیزی در پاسخ بنویسم یا نه و بعد از چندبار تبدّل رای، سرانجام بر آن شدم که در این کارگاه، به موضوعاتی بپردازم که هم به نوعی ادامه مطالب گذشته باشد و هم به مقاله همکار گرامی جناب آقای طالبی‌نژاد پاسخی داده باشم. اما بعد؛ چون گمان می‌کنم جناب آقای طالبی‌نژاد برخی از سخنان این بنده را فراموش کرده‌اند، لازم می‌دانم بخشی از مطالب کارگاه‌های قبل را یادآوری کنم تا مبنای سخنانم روشن باشد.

- مقاله «یکی داستانی است پر آب چشم» (ش 10): «مستحضرید که نقد (هر نوع نقدی) در کشور ما گاه معنایش بدجور به طعنه و توهین یا فحش محترمانه نزدیک می‌شود یا از آن این طور برداشت می‌شود (به نوع خاصی که نقد با ادبیات فحاشی همراه است کاری ندارم)/ بنابراین، قرارمان این باشد که اول به کسی جسارت نشود و حق کسی پامال نگردد. بعد این‌که این طور برداشت نشود که نویسنده تصور می‌کند هرچه می‌نویسد درست است و این است و جز این نیست (چون شاید هفته بعد مطالب همین نوشته را نقد کند). سوم این‌که بحث معطوف شود به ناگفته‌هایی از ویرایش یا آن بخش‌هایی که کمتر بدان‌ها توجه ‌شده و دعوا بر سر «می‌باشد و است» و «کردن و نمودن» نباشد. چهارم اینکه خیلی ذوقی و بی‌مبنا حرف نزنیم. پنجم این‌که بهره‌ای از کارمان بجوییم...».

- مقاله «توبه‌فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند» (شماره 11): «هدف از بیان این مسائل - بجز انتقاد از خود- توجه دادن به این مهم بود که در عرصه نقد، بیش از هر چیز باید به درستی گفتار خویش و درستی منابع اعتماد داشت نه این‌که فقط با مشتی توصیه و ارائه مستندات ناکافی پا به میدان بحث گذاشت. مساله مهم دیگر درستی و معقول بودن روش استدلال است. این‌که سخن درستی را از روش‌های نادرست یا غیر قابل اعتماد یا بی‌ربط یا غیرمعمول نتیجه بگیریم هنر نیست».

- مقاله «همج‌الرعاعیسم» (شماره 12): «به نظرم، بد نیست اگر در کنار خوب نوشتن، یکی از دغدغه‌هایمان هم رساندن درست پیام و میزان تاثیر آن باشد و بیشتر برای برای وصل کردن بنویسم تا فصل کردن. متاسفانه، برخی از ما گویندگان و نویسندگان به صرف آن‌که حرف درستی می‌زنیم یا تصور می‌کنیم حق با ماست، خود را نیازمند اندیشه برای یافتن بهترین و موثرترین روش‌ها برای بیان سخنمان نمی‌بینیم».

- مقاله «اگر ز خامه کج افتاد نقش ما چه کنیم؟» (شماره 13): «بنده از قضاوت کردن به هر شکلش بیزارم. تعارف نمی‌کنم. نه خیلی حال و حوصله‌اش را دارم نه انگیزه‌اش را و نه به چنین کاری چندان اعتقاد دارم. تجربه کرده‌ام که این کار دردی را که دوا نمی‌کند هیچ، روح آدم را هم زخمی می‌کند».

- مقاله «فإنّی و قَیّاراً بها لغریبٌ» (ش 14): «به نظرم - فارغ از هرگونه آموزه اخلاقی موجود در ذهن عرض می‌کنم- ما مجاز به قضاوت درباره دیگران و روش‌های لذت بردنشان از زندگی نیستیم، مگر آنکه از پیش شرایطش را احراز کرده باشیم که مهم‌ترین آن‌ها احاطه بر موضوع و بی‌طرفی است... مساله این است که ما از جبهه گرفتن در برابر هم و قضاوت درباره یکدیگر به نتیجه‌ای نمی‌رسیم. جامعه ما به سبب روشن نشدن تکلیفش درباره موضوع علم و ثروت میان این دو سرگردان است و رفتارهای چندگانه‌ای از خود در این باب بروز می‌دهد. چنین جامعه‌ای در خطر استیلای «فرهنگ بی‌فرهنگی» و حاکم شدن ارزش‌های تومانی به جای ارزش‌های انسانی است. یکی از نشانه‌های این استیلا، تهی شدن الفاظ از معانی اصیل خود و پذیرش معانی ناجنس دیگر است که سبب شده اسم‌ها بمانند و رسم‌ها فراموش شوند».

- مقاله «معذورم اگر سخن پریشان افتاد» (ش 15): «فضا گرم و پریشان و ناآرام است و زندگی با فرهنگ و از راه فرهنگ سخت. محصول فرهنگی حکم همان خنزرپنزرهایی را دارد که راننده ما آن‌ها را حمل می‌کرد و هیچ توجهی به وضع ناهنجارشان نداشت. اهالی فرهنگ هم بسان ما سه تن‌اند که واکنش‌های مختلفی به این اوضاع دارند: عده‌ای بسان آن راننده‌ایم و جز رفتن و رسیدن به هیچ چیز دیگر توجه نداریم؛ عده‌ای دیگر بر اثر حضور در موقعیتی سخت قوه خیال‌پردازی‌مان گل کرده و چیزهایی را که در گذشته داشته و به آنها بی‌توجه بوده‌ایم تازه بامعنا و قابل اعتنا یافته‌ایم و از این رو، کمی تا حدودی متاسف، عصبی، ایده‌آلیست، خشونت‌طلب، غرغرو، گوشه‌گیر، اسطوره‌پرست، و در عین حال شکننده‌ایم؛ برخی دیگر هم عافیت‌طلب و محافظه‌کاریم. مقداری نصیحت و سفارش و قیاس‌های مبتنی بر آمار و داده‌های متقن هم در چنته داریم که بجا و نابجا نثار مخاطبانمان می‌کنیم تا شرایط را قابل تحمل‌تر کنیم. اما جنس برخی حرف‌هایی که از این منظر می‌زنیم یا می‌نویسیم حکم آفتاب بندرعباس را دارد. یعنی فقط حدس می‌زنیم یا حس می‌کنیم که داریم حرف‌های درست و حسابی می‌زنیم».

- مقاله «ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد» (ش 16): «تکیه بر موضوع نوشتن برای مخاطب، بدین معنا نیست که از بیخ و بن خودمان را با مجموعه احساس‌ها و اندیشه‌ها و دانسته‌ها و خواسته‌هایمان رها کنیم و از این پس به مخاطب و علایق او بچسبیم. توجه دادن به این مهم است که باید راه معتدلی را انتخاب کنیم که از آن، "نزدیک‌ترین" و "طبیعی‌ترین" نوشته به دست آید. نوشته‌ای که هم آینه خودمان باشد و هم مخاطبان آن را آینه خود ببینند و از آن فرار نکنند... / از استادان بزرگوارم آموخته‌ام که... "بیان عیب‌های مردم در ملأ عام توهین است، و در خلوت نصیحت"؛ ...آموخته‌ام که در پوستین خلق نیفتم و درباره‌شان قضاوت نکنم و به زور آینه کسی نباشم (اصلا اگر کسی نخواهد آینه داشته باشد که را باید ببیند؟)... از این رو، به ذهنم این‌طور می‌رسد که هر یک از عزیزان علاقه دارد پیشنهاد این بنده را درباره اثرش بداند اعلام بفرماید تا درباره‌اش بنویسم».

مقاله آقای طالبی‌نژاد - با عنوان کوتاه «در پاسخ به محسن باغبان و برخی از واعظان» و عنوان اصلی «مرثیه‌ای برای عدالت»- مربوط به موضوعات طرح شده در مقاله «وزارت به ستم مرا دادند و نه جای من بود» (ش 17) است. ایشان در بخش نخست پاسخشان که مربوط به این بنده است نوشته‌اند: «آن وقت آقای محسن باغبان در شماره هفدهم همین نشریه بر می‌دارد آقای موسوی را شماتت می‌کند که چرا در نوشته‌اش غلط املایی و انشایی دارد و دائم هم به آیات و احادیث استناد می‌کند و از نویسنده می‌خواهد جانب عدالت را رعایت کند. من هم البته با ایشان موافقم که باید هنگام نوشتن حواسمان به زبان و املا و انشاء باشد ولی نوع پاسخگویی ایشان بسیار شبیه کسانی است که دائم مردم را نصیحت می‌کنند و از آنان می‌خواهند به راه راست بروند. خب نتیجه این همه وعظ و اندرز چه بوده است؟ آیا با حرف می‌توان عدالت را برقرار کرد؟ آیا برای خشکاندن درخت بی‌عدالتی نباید ریشه‌اش را درآورد؟ نمی‌گویم از این موسوی بیچاره قهرمان بسازیم و پشت سرش بایستیم و شیرش کنیم و سرش را به باد بدهیم ولی روا نیست حالا که تلنگری بر وجدان‌های ما وارد کرده او را درگیر الفاظ کنیم و به سوی نوشتن‌های بی‌خاصیت سوق دهیم. آقای باغبان و دیگر مخالفان آن مقاله می‌دانند این نویسنده بابت حق‌التحریر نوشته‌اش که احنمالا یک شب تا صبح یا صبح تا شب طول کشیده و به قول فاکنر با عرق ریزان روح همراه بوده چقدر گرفته؟ خانه پرش چهل یا پنجاه هزار تومان در حالی که می‌دانیم نوشتن بر خلاف تصور عامه از دشوارترین کارهاست».

پاسخ

1. من واقعا معنای شماتت کردن را نمی‌فهمم. نقد بنده بر مقاله جناب موسوی چهار بخش دارد که در بخش نخست آن به بررسی ذهنیت و زاویه دید ایشان پرداخته‌ام. در بخش دوم به بررسی استنادات ایشان به نهج‌البلاغه و برخی برداشت‌های عرفی از روش امیرمومنان نظر داشته‌ام. در بخش سوم به مخاطبان اثر توجه کرده‌ام. و در بخش چهارم به موضوع سلامت زبان نوشتار پرداخته‌ام. در ابتدای بخش چهارم هم تصریح کرده‌ام که «وقتی نقد اسباب پیدایش یک اثر پایان می‌یابد، بررسی سبب مادی آن وجهی ندارد. روشن است که اگر قرار باشد نوشته‌ای را تغییر دهیم به چه چیزهایی باید در روش نوشتارمان توجه کنیم. در عین حال، برخی مسائل زبانی هست که فارغ از این موضوعات می‌توان به آنها اشاره کرد که مربوط است به شم زبانی و قواعد درست‌نویسی». و در ادامه به ده مورد از این بی‌دقتی‌ها اشاره کرده‌ام. پس به هیچ وجه شماتتی در کار نبوده و از ایشان نپرسیده‌ام که چرا غلط املایی و انشایی دارد. این طور به نظر می‌رسد که همکار گرامی در این بخش از پاسخ خویش دچار مغلطه تفسیر نادرست شده‌اند.

2. اشاره ایشان به استناد دائم بنده به آیات و روایات هم درست نیست. اگر ایشان مقاله بنده و جناب موسوی را به دقت مطالعه کرده بودند می‌دانستند که بنده به خلط مبحثی که در نوشته ایشان روی داده اشاره کرده‌ام: «این عبارت مبتنی بر خلط مبحثی آشکار و برداشت عرفی نادرستی است. سخن علی (ع) متعلق به خطبه جهادیه است که برای تحریک مردم به جنگ ایراد فرموده‌اند...، بنابراین هیچ ربطی به موضوع بحث، یعنی اختلاف طبقاتی ندارد. تازه، اگر هم فرض کنیم این سخنان در همین جایگاه گفته شده باشد، از کجای سخن حضرت می‌شود برداشت کرد که ایشان اجازه داده کسی اینقدر از بی‌عدالتی به خشم بیاید که اسلحه به دست بگیرد و کسی را روانه دیار باقی کند؟». متاسفانه، این بخش از سخنان همکار گرامی، هم مبتنی بر مغلطه‌ تفسیر نادرست و هم مغلطه دروغ است.

3. آن بخش از سخن ایشان که گفته‌اند جناب موسوی را دعوت کرده‌ام که عدالت را رعایت کند نیز درست نیست: «اصولا، رسیدن به حق و عدالت، جز حاکمی عادل و حق‌مدار، مردمی حقیقت‌جو و عدالتخواه نیز می‌خواهد... ما باید یاد بگیریم حقیقت را همان‌گونه بخواهیم که هست نه آن‌گونه که می‌پسندیم و عدالت را از راه درستش بطلبیم نه به هر شکلی. فقط تصور کن روزی را که عده‌ای قصد کنند حق پابرهنگان را از اغنیا بگیرند و اختلاف طبقاتی را از میان بردارند و ببین که همین محرومان مرتکب چه ستم‌هایی که نمی‌شوند». در جای دیگر آورده‌ام: «من به هیچ وجه نمی‌خواهم بگویم داری اشتباه می‌کنی یا چه و چه، از خدا پنهان نیست که من هم از دیدن این چیزها کم غصه نمی‌خورم، ولی دوست دارم نگاه درست و کلانت را به موضوعات مختلف حفظ کنی و جنس اندیشه‌ات از این صفحه تا صفحه بعد تغییر نکند و مبانی محکمی برای اندیشه‌هایت داشته باشی. همچنین دوست دارم رسالت خویش را فراموش نکنی و در مقام یک اهل قلم که به لطف خدا نوشته‌هایش خوانده می‌شود و اثر هم دارد، به بعد تربیتی آثارت بیشتر توجه کنی و ایجاد فهم را بیشتر از ایجاد هرچیز دیگری مد نظر داشته باشی. من با این که تو گه‌گاه کوزه نباتت را کنار بگذاری و به حنظل دست ببری موافقم، ولی نه برای خالی کردن خشمت؛ برای ایجاد فهمی نو در مخاطبانت. حال خود بنگر که مقاله پابرهنه در اتوبان‌های تهران این فهم و تربیت را ایجاد می‌کند یا خیر؟ اگر آن را در این مقام می‌بینی در ادامه دادنش کوتاهی نکن، ولی اگر فقط دل خودت را با آن سبک می‌کنی، رهایش کن». همچنین نوشته‌ام: «وقتی در جامعه‌ای، برپایی عدالت یعنی بودن هرچیزی در جای خودش- بر عهده کسانی قرار می‌گیرد که برای تحققش یا تربیت نشده‌اند یا تواناییش را ندارند، به همه مردم به نحوی ظلم می‌شود. مجموعه‌ای از این چیزهاست که مرا به این باور رسانده که به کسی که نان برای خوردن ندارد همانقدر ظلم شده که به کسی که دری به تخته‌ای خورده و به الاف و الوفی رسیده. ظلم ظلم است و مظلوم مظلوم و شکلهای مختلف بروز و ظهور آن ... نباید ما را نسبت به یکی مهربان و از دیگری خشمگین کند».

4. واقعا از کدام قسمت نوشته‌های بالا می‌توان نتیجه گرفت که بنده اهل وعظ و اندرزم؟ ایشان توجه نکرده‌اند که نامه این بنده نقدی است که به خواست و اطلاع جناب موسوی برای ایشان نوشته شده و مطلبی کاملا خصوصی است که به صلاحدید خود ایشان در نشریه به چاپ رسیده است. نحوه پیدایش چنین نوشته‌ای که به قول بیهقی «اکفاء به اکفاء نویسند» با پیدایش نوشته‌ای از آن دست که جناب طالبی‌نژاد تصور کرده‌اند فرق دارد.

5. واقعا نمی‌دانم از کجای آن نوشته برمی‌آید که خواسته‌ام جناب موسوی را درگیر الفاظ کنم و به سوی نوشتن‌های بی‌خاصیت سوق دهم؟ آیا از این عبارت: «پیشنهادم این است که در نوشتن هر موضوعی هم نیاز جامعه را در نظر داشته باشی، هم روش‌های بیان آن را، و هم جایگاه خود را. گاهی وقتها احساس می‌کنم نوشته‌هایت تلخ و تا حدودی برخورنده و سیاه‌نمایند»؟

6. عجیب‌تر این است که گویی همگار گرامی بنده فراموش کرده‌اند که من نیز خرده‌نویسنده‌ای هستم که هر هفته برای «نگاه» مطلبکی می‌نویسم و از راه نوشتن روزگار می‌گذرانم و اگر برای نوشته‌ام دو روز وقت نگذاشته باشم یک شب تا صبح را لااقل بیدار مانده‌ام. چطور ممکن است ندانم درآمد یک نویسنده از یک مقاله چقدر است و با آن چند عدد نان بربری می‌توان خرید؟

7. اعتراف می‌کنم از هیچ بخش پاسخ ایشان به اندازه عطف نام خود به واعظان ناراحت نشدم. این نوع عطفها جهت جامع می‌خواهد که رابطه بنده با وعظ به لطف خدا مانند رابطه ماست و دروازه است. البته، نسبت دادن این گونه الفاظ به دیگران از باب اسکات خصم و توپ را به زمین حریف انداختن و حرف خود را به کرسی نشاندن، از انواع مغالطه و جدل است که به کارگیری آن‌ها در نقدها امری نوظهور نیست.

8. اگر همکار گرامی نقد را کمی دقیق‌تر مطالعه فرموده بودند در می‌یافتند که نقد بنده درباره مجموعه آثار جناب موسوی در شماره‌های اخیر نشریه است نه فقط مقاله «پابرهنه با آرپی‌جی...». در ثانی، این نقد از منظر ویراستارانه به موضوع بحث پرداخته و نقد اجتماعی یا محتوایی محض نیست.

9. همکار گرامی ظاهرا فراموش کرده‌اند که شرط پاسخگویی به یک نقد این است که ابتدا باید معلوم شود کدام بخش از سخن ناقد مربوط به کدام قسمت از اثر اصلی است و مبنای او در سنجش عیار سخن چیست. بعد از چنین دقتی است که می‌توان درباره درستی یا نادرستی‌ یک نقد به قضاوت نشست. جز این باشد پاسخگویی بیشتر جنبه متلک‌پراکنی و غرض‌ورزی و افترا پیدا می‌کند و نقد از سکه می‌افتد.

***

بخش دوم سخن به بررسی مقاله «مرثیه‌ای برای عدالت» اختصاص دارد. عزیزان مستحضرند که بهترین روش برای راه یافتن به جان‌مایه یک اثر و بررسی درستی حرکت فکری نویسنده در آن، بررسی ساخنار و محتوای آن اثر است. از این منظر، مقاله همکار گرامی ما شامل سلسله موضوعات زیر است:

1. قابل پیش‌بینی بود که مقاله پراحساس و دردمندانه سید جواد موسوی حساسیت برانگیز باشد و واکنش‌هایی در مخالفت یا موافقت را برانگیزد.

لطفا به واژه‌های پراحساس و دردمندانه در این عبارت توجه کنید. استفاده از این دو واژه به دلالت التزامی بیانگر این مطلب است که هرکس با مقاله مزبور مخالف باشد بی‌احساس و بی‌درد است و هرکس موافق آن باشد با احساس و دردمند. چنانکه ملاحظه می‌شود یکی از شروط نقد که بیطرفی است در ابتدای این مقاله نادیده گرفته شده. ضمن اینکه این عبارت شامل دو مغلطه فضل‌فروشی و سرکوفت نیز هست.

2. به هر حال، این نوع نوشتن یعنی شمشیر از رو بستن و به جنگ نابرابری رفتن... آب در خوابگه مورچگان ریختن است.

لطفا به تناسب معنایی میان مسند و مسندالیه توجه کنید و سعی کنید حدس بزنید که دقیقا مراد از این جمله چیست. آیا به جنگ نابرابری رفتن سنخیتی با آب ریختن در خوابگه مورچگان دارد؟ آیا نوعی دلالت التزامی ضعیف در آن خفته (از نوع لزوم بیّن بمعنی الاعم یا لزوم غیر بیّن) که باید کشف شود؟

3. و چه خوب!

پاساژی است برای آوردن دلیلی بر جمله اخیر و تمهیدی است برای پیوند دادن دو عبارت به هم.

4. به هر حال کس یا کسانی باید باشند تا پوسته سکوت را در برابر بی‌عدالتی‌هایی که بیداد می‌کند بشکنند و جناب موسوی چنین کرده است.

پس در نظر نویسنده محترم این طرز نوشتن هم ضرورت دارد و هم خوب است.

5. طی این سال‌ها برخی مقامات مملکتی در سخنرانی‌ها و میتینگ‌های انتخاباتی خود بارها از عدالت سخن گفته‌اند و ما هم که تشنه عدالت باور کرده‌ایم که قرار است کسی بیاید و تیشه بردارد و به جان ریشه‌های بی‌عدالتی که منشا فساد وبی‌عدالتی است بیفتد که گفته‌اند: الملک یبقی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم. و بارزترین جلوه ظلم هم بی‌عدالتی است.

این عبارت دلیلی برای اثبات ضرورت چنین نوشته‌هایی است. لطفا به نکات مهمی که در این عبارت وجود دارند توجه بفرمایید: نخست، به عبارت «سخنرانی و میتینگ». می‌دانیم میتینگ‌ به اجتماعی بیش از ۱۵ نفر گفته می‌شود که در یک محیط تجاری یا عمومی گرد هم آمده‌اند. میتینگ مشابه سمینار است با این فرق که مخاطبان آن عموم مردم هستند و بیشتر برای ایجاد یک هدف مشترک تشکیل می‌شوند. بدین ترتیب، معلوم می‌شود که جهت جامع میان سخنرانی و میتینگ علاقه حال و محل است (سخنرانی در میتینگ روی می‌دهد). با این حال، روشن است که در جمله مورد بحث هم تعبیر "در سخنرانی سخن گفتن" نادرست است و هم تعبیر "در سخنرانی‌ها و میتینگ‌ها سخن گفتن". دوم، جمله «ریشه‌های بی‌عدالتی که منشا فساد و بی‌عدالتی است» چه معنایی دارد؟ سوم، عبارت «که گفته‌اند: الملک یبقی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم» چگونه دلیل جملات سابق قرار گرفته است؟ جمله را به شکل اصلیش بخوانید تا وجه اشکال معلوم شود: ما هم که تشنه عدالت بودیم، باور کردیم که قرار است کسی بیاید و تیشه بردارد و به جان ریشه‌های بی‌عدالتی که منشا فساد و بی‌عدالتی است بیفتد، زیرا که گفته‌اند: الملک یبقی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم. چهارم، گیریم که همه این سخنان درست است. مجموع این عبارات چگونه می‌تواند دلیل یا توجیهی برای خوب بودن نوشته جناب موسوی باشد؟ پنجم، جمله «و بارزترین جلوه ظلم هم بیعدالتی است» عطف به کجاست و معنی آن چیست؟ فرهنگ‌های لغت نوشته‌اند که ظلم مقابل معنایی عدل است. با این وصف، چگونه ظلم که همان بی‌عدالتی است بارزترین جلوه‌اش نیز بی‌عدالتی می‌تواند باشد؟ ششم، وجه افعال در این عبارت باید ماضی ساده می‌بود نه ماضی نقلی. هفتم، توجه باید داشت جمله عربی معروفی که بدان استناد شده در هیچ یک از مصادر روایی معتبر اهل سنت و شیعه از هیچ معصوم یا صحابه‌ای نقل نشده و جزو مشهورات است نه روایات. هشتم، همه این بند اخیر مبتنی بر جدل و خطابه و مغالطه علت جعلی است.

6. راستش وقتی مقاله یادشده را خواندم بر حسب عادت این سال‌ها برای نویسنده و ایضا خود نشریه احساس نگرانی کردم. اما بعدها به این نکته رسیدم که چرا باید از گفتن این مقدار واقعیت هراسان بود؟ مگر چنانکه اشاره شد مسوولان مملکتی دسته جمعی ادعای برقراری عدالت و دفاع از حق و حقوق مستضعفان را نداشته‌اند؟ مگر قرار نبود مملکت از آن کوخ‌نشینان باشد؟ حالا چطور شد که یک نویسنده بچه‌مسلمان که لابد برادریش را ثابت کرده باید از نوشتن چند کلمه درباره واقعیتهای تلخ دور و برش بهراسد؟

تکرار مطلب و بازگشت دوباره به محتوای مقاله و لحن نگارش آن و پرداختن دوباره به ضرورت این طرز نوشتن در این بند دیده می‌شود. برخی نکات آن عبارتند از: برای کسی می‌توان نگران شد، اما نمی‌توان احساس نگرانی کرد/ واژه هراسان که در انتهای جمله آمده نشان می‌دهد که آن نگرانی از نوع هراس بوده نه اضطراب و انتظار و دلشوره/ چرا نکته‌ای که ایشان بدان رسیده وجه خبری ندارد و پرسشی است؟ آیا استفهام انکاری است یا تحذیری؟ به نظر می‌رسد نکته‌ای که ایشان از آن سخن می‌گویند شکل‌گیری پرسشی در ذهن بوده که جواب روشنی دارد و پرسش‌های بعد نیز همین احتمال را تقویت می‌کند/ معنی به نکته‌ای رسیدن چیست؟/ وجه فعل‌ها دوباره اشکال دارد و چه شد باید چه شده و نداشته‌اند باید نداشتند می‌بود/ معلوم نیست نویسنده احساس نگرانی کرده یا جناب موسوی؟/ این همه تاکید بر واقعیت‌های تلخ دور و بر و این مقدار واقعیت و تکیه بر بچه‌مسلمانی که برادریش را هم لابد ثابت کرده برای چیست؟ برای طبیعی نشان دادن ناراحتی نویسنده مقاله یا کوچک شمردن موضوع یا هر دو؟ آیا این از مصادیق مغالطه‌های کوچک‌نمایی و بزرگنمایی نیست؟ دلیل آوردن دوباره برای اثبات مدعا با گریز زدن به موضع مسوولان مملکتی و سخن و عملشان درباره عدالت چه وجهی دارد و تکرار از چه روست؟

7. البته من هم مثل برخی پاسخ‌دهندگان شاید با روش پیشنهادی وی یعنی برداشتن اسلحه و اعمال خشونت مخالف باشم.

در طی شش بندی که گذشت آقای طالبی‌نژاد به دفاع از اندیشه و روش نگارش جناب موسوی پرداختند و آن را واکنش به بخشی از واقعیت‌های تلخ جامعه ما دانستند، اما در ادامه کمی احتیاط کرده و خط خود را جدا ‌کرده‌اند.‌ با این حال، از این عبارت معلوم نمی‌شود که ایشان مخالف خشونت است یا شاید مخالف باشد، بلکه از جملات بعدی این معنا فهم می‌شود. چون در ذکر وجه مخالفتشان اجمالا فرموده‌اند که به این نتیجه رسیده‌اند که خشونت خشونت می‌آورد و اگر برقراری عدالت با اسلحه ممکن بود باید تا به حال به نتیجه می‌رسید. وانگهی عصر ما عصر گفتگو و مفاهمه است. پرسش این‌جاست که اگر ایشان واقعا به این نتیجه رسیده‌اند چطور خشونت کلامی را  که منشأ خشونت‌های فیزیکی است برمی‌تابند و از روش جناب موسوی در نوشتن دفاع می‌کنند؟ پاسخ به این پرسش را ایشان در بند بعد می‌آورند و تلاش می‌کنند این روش نگارش را طبیعی جلوه دهند.

8. ولی گاهی وقتی خشم بر وجود آدمیزاد مستولی می‌شود از غیظ هم که شده ممکن است چنین روشی را در پیش گیرد.

معلوم است که ایشان معتقدند اگر از سر غیظ آدمیزاد حرفهای خشونت‌طلبانه بزند یا کارهای خشن بکند چندان اشکالی ندارد. (یادمان نرود که داریم درباره شیوه نگارش یک مقاله در یک نشریه عمومی و درباره اهل فرهنگ صحبت می‌کنیم نه از یک نزاع ساده خیابانی در چاله‌میدان که فرهنگ خاص خودش را دارد). پشت هم آمدن گاهی وقتی نیز درست نیست و بهتر بود می‌فرمودند وقتی که.

9. بالاخره آدمیزاد جدا از گوشت و پوست احساس و عواطف هم دارد. سیب‌زمینی که نیستیم.

این جملات دلیلی دیگر برای توجیه خشم نویسنده و سخنان اوست.

10. در این بخش نویسنده مقاله با پیش کشیدن دستمزد فوتبالیست‌ها و موضوع فوتبال‌زدگی و طرح سوال از برادرانی که خود روزی به این موضوع انتقاد داشته‌اند و اکنون حاضرند برای بازیکنانی که دو کلمه فارسی هم درست بلد نیستند حرف بزنند دست در بیت‌المال کنند و آن‌ها را غرق دلار سازند، به نمونه‌ای از بی‌عدالتی اشاره کرده‌اند (قضاوت درباره درستی سخنان این بخش با خوانندگان گرامی).

11. تردید نکنیم که رشد وحشت‌آور فساد، خشونت، بزهکاری و دیگر ناهنجاری‌های جامعه ما محصول همین بی‌عدالتی‌هاست.

ربط دادن موضوع «همین خاصه خرجی‌ها» به بحران‌های اجتماعی و روحی و روانی و رشد فساد و خشونت و بزهکاری در جامعه از مصادیق جدل و خطابه و مغلطه بزرگنمایی و مغلطه علت جعلی است.

12. پاسخ به باغبان و واعظان دیگر که شرح آن پیش‌تر گذشت.

13. پس از آن، ایشان دوباره به موضوع درآمد میلیاردی برخی مردم و مقایسه آن با درآمد نویسندگان پرداخته و تاکید کرده‌اند که اهل قلم حق دارند از کسانی که در اسکناس حمام می‌گیرند عصبانی باشند.

14. در بند بعدی، دوباره به سایت‌هایی که از پشت پرده درآمد برخی‌ها خبر می‌دهند و اینکه فوتبالیست‌ها چه ماشین‌هایی سوار می‌شوند اشاره شده و یادی هم از سال‌های نخست انقلاب و نیز پسری شده که بیش از صد میلیون صرف خرید پرنده کرده است و... .

این ساختار و محتوا و زبان مقاله مورد نظر بود. مقاله‌ای که اگر کمی بادقت‌تر نوشته می‌شد و در ساختار از اصول مقاله‌نویسی و در محتوا از آداب منطقی نوشتن تبعیت می‌کرد می‌توانست اثر مفیدی باشد. متاسفانه، آفتی که بسیاری از نقدهای ما را تهدید می‌کند این است که قبل از آنکه متنی را درست بخوانیم یا بینش نویسنده‌اش را درک کنیم صفرایمان می‌جنبد و در صدد پاسخگویی به آن برمی‌آییم. برای همین چیزهایی می‌نویسیم که هم از شأنمان دور است، هم از اخلاق حرفه و مسلکمان، و هم از درستی و راستی، و نه محتوای ارجمندی دارد و نه زبان فاخری. با این وصف، این پرسش مطرح است که اصلا چرا می‌نویسیم؟ مساله مهم این است که وقتی ما اهل فرهنگ که داعیه عدالت‌‌خواهی و ظلم‌ستیزی داریم و خود را متولیان چنین امور مقدسی می‌دانیم، نمی‌توانیم در نقد اندیشه‌ها و آثار دیگران عدالت و انصاف را رعایت کنیم، چطور می‌توانیم توقع داشته باشیم دیگران در کارهای خود اهل عدل و انصاف باشند؟ تا بعد بدرود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد