عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

یکی داستانی است پر آب چشم (درباره یادداشت سردبیر نگاه پنج شنبه سید علی میرفتاح عزیز). محسن باغبان

این دومین نوشته بنده در هفته نامه نگاه پنج شنبه است. سید عبدالجواد موسوی یک روز زنگ زد و گفت که می خواهند این بنده درباره نوشته های دوستان نگاه چیزکی بنویسم. کمی اندیشیدم و پذیرفتم و در اولین شماره، درباره یادداشت سردبیر نشریه نوشتم. متاسفانه، یادداشت میرفتاح عزیز را ندارم وگرنه اینجا می گذاشتم. روزهای خوبی بود! یادش بخیر. 

***

یکبار، به عادت هر سال رفته بودم سینه‌زنی. برای مراعات نذر مادرم. شهر سیاه‌‌پوش و مردم توی خیابان. مردها زیر آفتاب داغ تابستان روی اسفالت تبدار، عده‌ای بی‌پاپوش و گل بر سر، عرق‌ریزان و گریان مثل ابر بهار. پرهای سفید نوک علم جلوی دسته، پیدا از دور. حرکت هماهنگ دست‌ها در هوا.

زنها توی پیاده‌رو. زیر سایه چنارها. مشغول تماشای دسته‌روی. همهمه‌ای نیز میانشان. این طرف خیابان سینه‌زن‌ها و آن ورش زنجیرزن‌ها در شلوغی و ازدحام صدای بلندگوهای دستی و آمپلی‌فایرها که باعث می‌شدند صدا به صدا نرسد سعی می‌کردند ریتم عزاداری خود را حفظ کنند و ضربشان به هم نریزد. مردان جلو دسته می‌ایستادند و با ضرب شش‌وهشت بر سینه می‌زدند و می‌خواندند: «خون شد جکر من» و متعاقب آن‌ها مردمان عقب دسته با دو بار به سینه ‌کوفتن جواب می‌دادند: «خم شد کمر من».


 

 جمعیت سوگوار آرام‌آرام پیش می‌رفت و حجم عزا در خیابان کم‌عرض و شلوغی که به زور باغچه کم‌عرض‌تری دوطرفه شده بود جابه‌جا می‌شد. ولی توی آن شلوغی، وقتی دسته محله بالایی هم وارد گود شد با دوجفت بلندگوی بوقی بزرگ که همه صداهای دیگر را در خود خفه می‌کرد چه کسی می‌فهمید که چه می‌شنود و چه دارد می‌گوید. صدای ما نجوایی شده بود در برابر آن توفان صدا که می‌غرید و طبل و سنج همراهیش می‌کردند. دقیقه‌ای نگذشته توی آن شلوغی همه چیز به هم خورد: عده‌ای ضرب را از دست دادند و دست‌هایشان با ریتم محله‌بالایی‌ها یا زنجیرزن‌ها بالا و پایین می‌رفت، عده‌ای دیگر سعی می‌کردند با آرامش و سکوت از کانون شلوغی دور شوند، عده‌ای هم شور برشان داشته بود و برای مقابله‌به‌مثل فریادهای قوی‌تری می‌کشیدند و مردم را هم به خویش می‌خواندند، ولی باز کسی چه می‌دانست چه دارد می‌گوید؟ همان‌طور که برای فرار از صدا و ادامه عزا سرعتمان را بیشتر کرده بودیم و قدم‌های بلندتری برمی‌داشتیم و مذبوحانه تلاش می‌کردیم خود را نبازیم، می‌شنیدم که گروه جلو سینه‌زن‌های محل در وزن شش‌وهشتی که کمی سریعتر شده بود با شور فراوان داد می‌زنند: «خم شد جگر من» و عقبی‌ها پاسخشان می‌دادند: «خون شد کمر من».

آه و غم و سوگ، لب‌دوز کسانی شده بود که داشتند از خنده روده‌بر می‌شدند و جرات نداشتند بخندند و از بس به خودشان فشار آورده بودند روده‌هاشان به هم گره خورده بود و پهلوهاشان تیر می‌کشید و آب در چشم آورده بودند.

«یکی داستانی است پر آب چشم» اشاره به چنین وضعیت‌های متضادی دارد. بسته به این دارد که جزء کدام یک از طرفین خنده و گریه باشی.

از این وضعیت‌های متضاد وقتی همه چیز در هم می‌ریزد زیاد می‌توان دید، زیرا کمتر کسی در شلوغی و بلبشو می‌داند دقیقا چه می‌کند و چه می‌گوید. اغلب ما ایرانی‌ها برخلاف آن همه دستور اخلاقی در باب فضیلت سکوت و کم‌گویی و آن همه علاقه به تنبلی، به پرگویی و پرنویسی و عجله عادت کرده‌ایم و این بدان معناست که در وضعیتی شلوغ قرار داریم.

تجربه خندیدنم به مصیبت‌های نوشتن و ویراستن نشان می‌دهد که این فن از این وضعیتها بسیار دارد و چیزی که گاه فراوان سبب غم است همان قدر هم مایه خنده و انبساط خاطر است. همین هفته پیش، درست در همین ساعتی که دارم این سطرها را می‌نویسم مقاله‌ای را در یک هم‌اندیشی ارائه می‌کردم و به چشم می‌دیدم که چطور اشتباهات تاسف‌آور موجود در نوشته‌ها اسباب فرح و تفریح است. برای همین، فکر می‌کنم «نقد ویرایش یک اثر» به نوعی هم مصیبت است و هم جوک. همچنین باور دارم که برای ارزیابی هر کاری در این کشور، ابتدا باید دید در چه مدتی و در چه وضعیتی انجام گرفته است و بعد به مباحث علمی و فنی آن پرداخت.

برای این‌که در میان این تاسف‌ها و خنده‌ها به راه ناصوابی کشیده نشویم بیایید با هم قراری بگذاریم. از دیروز که دبیر محترم تحریریه امر کرده‌اند درباره ویرایش این هفته‌نامه چیزکی بنویسم دارم فکر می‌کنم چطور می‌شود با یک تیر چند نشان زد و کار بافایده‌تری ارائه داد. مستحضرید که «نقد» - هر نوع نقدی- در کشور ما گاه معنایش بدجور به «طعنه» و «توهین» یا «فحش محترمانه» نزدیک می‌شود یا از آن این طور برداشت می‌شود (به نوع خاصی که نقد با ادبیات فحاشی همراه است کاری ندارم). این است که اگر این بنده به اشکال‌تراشی در باب یک ویرگول بی‌زبان هم دست بزنم، ممکن است خواسته و ناخواسته به آن همکار ویراستار یا نویسنده‌ای که زحمت کشیده و متن را به آن شکل ویراسته یا نوشته نوعی «اشتباه» یا «خطا» را نسبت دهم و این کاری است که اصلا دوستش ندارم. در ثانی، از کجا معلوم که اشکالم درست باشد. ضمن این‌که نه وضعیت پیدایش اثر را می‌دانم و نه متن اصلی در دستم است تا بدانم جمله چه بوده و چه شده و چه مراحلی را گذرانده است. با این حساب، هرچه بگویم و بنویسم فی‌الجمله «نامربوط» است.

برای این‌که این نوشته‌ها خیلی هم بی‌ربط نباشد، قرارمان این باشد که اول به کسی جسارت نشود و حق کسی پامال نگردد. بعد این‌که این طور برداشت نشود که نویسنده تصور می‌کند هرچه می‌نویسد درست است و این است و جز این نیست، چون شاید هفته بعد مطالب همین نوشته را نقد کند. سوم این‌که بحث معطوف شود به ناگفته‌هایی از ویرایش یا آن بخش‌هایی که کمتر بدان‌ها توجه ‌شده و دعوا بر سر «می‌باشد و است» و «کردن و نمودن» نباشد. چهارم اینکه خیلی ذوقی و بی‌مبنا حرف نزنیم. پنجم این‌که «بهره‌ای» از کارمان بجوییم، زیرا به قول امیرخسرو: «آن دیو بود که چار و ناچار/ کاری طلبد نه بهره کار». و آخر این‌که حال که قرار شده مجله‌ای از خودش انتقاد کند و به خودمشت‌مالی بپردازد این بینش و روش را گرامی بداریم و قدرش را بدانیم و بسان سنتی حسنه در حفظش بکوشیم.

با گذر از این مقدمات، اجازه بدهید از باب «الاول فالاول» مشت‌و‌مال را با جناب سردبیر شروع کنیم و به سرمقاله گیر بدهیم. آنجا که مرقوم فرموده‌اند: «حضرت امیر مردم را به سه دسته تقسیم کرده‌اند: عالمان ربانی، متعلمان روحانی، و همج الرعاع. همج الرعا. همین بلا نسبت عوام کالانعام است به تعبیری. اتفاق بد ماجرا این است که این همج الرعاع جایش را با دیگران عوض کند و مجال عالمان و متعلمان را تنگ کند. در دنیای امروز روشنفکران قرار بوده که جای عالمان و متعلمان را پر کنند. اما خوب که نگاه کنی می‌بینی که امروز همج الرعاع روشنفکر شده و کار دنیا را سخت کرده‌... بلکه زیادی آسان کرده» (ص 7، س5).

در همین عبارت چهار نکته قابل تامل وجود دارد که به طور خلاصه عرض می‌کنم:

1. در جمله دوم همج‌الرعاع درست نوشته نشده و نقطه پس از آن هم درست نیست.

2. اصل جمله امیرمومنان این است: «عالم ربانی، متعلم علی سبیل نجاة، و همج رعاع». در نتیجه، ترجمه «علی سبیل نجاة» به «روحانی» درست نیست، حتی اگر معنای لازمی آن مد نظر باشد.

3. این‌که همج‌الرعاع همان «العوام کالانعام» باشد محل تردید است، چون این دو ربطی به هم ندارند. در عبارت العوام کالانعام وجه شبه نادانی و جهل موجود در طرفین تشبیه نیست، بلکه وجه شبه نیاز آن‌ها به مراقبت و مراعات حالشان است. از این رو، مرحوم سید عبدالله جزائری در کتاب التحفة السنیة (مخطوط، ص 225) نوشته است: در روایات آمده که پیامبری نبود مگر این‌که به امر خدا مدتی به شبانی گوسفندان پرداخت تا تمرینی باشد برای او در مراعات حال عوامی که در حکم انعام هستند.[1]

ظاهرا سبب برداشت نادرست از این عبارت -که بسیاری از فضلا نیز بدان مبتلایند- قیاس آن با دو آیه از قرآن کریم است که واژه «کالانعام»، در آن‌ها صفت اهل جهنم و اهل هوا قرار گرفته است (الأعراف 179 و فرقان 44)، در حالی که میان این دو تشبیه نباید خلط کرد، زیرا در این صورت همگی عوام اهل هوا و در نتیجه اهل جهنم خواهند بود و می‌دانیم که این برداشت درست نیست.

اما همج الرعاع در تقسیمی که امام (ع) فرموده‌اند نظر به مطلب دیگری دارد و این تعبیر را به صورت‌های دیگری نیز می‌توان دید. محمد ری‌شهری در موسوعة العقائد الإسلامیة (ج 1، ص 36 37) آورده است: در احادیث اسلامی از کسانی که عالم یا متعلم نیستند گاه تعبیر به همج الرعاع شده، گاه به غثاء، و گاه به امعه. چنانکه در روایت رسول خدا و امام صادق وارد شده است.[2]

غثاء و إمعة کسانی هستند که از خود رای و نظری ندارند و همواره دنباله‌رو نظر و اندیشه دیگران‌اند. همج الرعاع را نیز خود حضرت در ادامه سخنشان چنین معرفی کرده‌اند: مقلدانی که با باد شمالی شمالی و با باد جنوبی جنوبی می‌شوند و به نور علم روشنی نمی‌جویند و به نظر و اندیشه و جایگاه محکمی پناه نبرده و بدان تمسک نجسته‌اند.[3] «همج» در لغت به قول ابن‌اثیر پشگانی را گویند که بر بدن و صورت چهارپایان می‌نشینند و «رعاع» به قول فیروزآبادی به معنی احمق و نادان و بی‌عقل است. این تشبیه نیز به بیان جناب ری‌شهری در کتاب موسوعة الإمام علی بن أبی طالب (ع) فی الکتاب والسنة والتاریخ (ج 7، ص 163 166) از آن روست که آنان جاهل بزرگ‌تری را مقتدای خود قرار می‌دهند و از او کمک می‌خواهند و او نیز آنان را تغذیه فکری می‌کند.[4] در نتیجه، دلالت العوام کالانعام بر چیز دیگری است و دلالت همج‌الرعاع بر معنایی دیگر و این دو یکی نیستند.

4. این‌که فرموده‌اند «در دنیای امروز روشنفکران قرار بوده که جای عالمان و متعلمان را پر کنند. اما خوب که نگاه کنی می‌بینی که امروز همج الرعاع روشنفکر شده» نیز محل تامل است. زیرا بر اساس نگاه ائمه هرکسی که در مسیر نجات نباشد یا عالم خداشناس و خداترس نباشد[5] جزء همج الرعاع است؛ خواه به قول امام راحل علم توحید خوانده باشد یا فیلسوف شرق و غرب باشد یا فیزیکدان و شیمیدان و روشنفکر و... باشد. زیرا منظور از علم در روایات اسلامی علوم آکادمیک زمانه ما نیست، بلکه منظور از آن، نوری است که خداوند در قلب بندگان قرار می‌دهد[6] که سبب هدایت و کمال می‌شود. پس در نگاه دین، اصلا روشنفکران نمی‌توانند جای عالمان ربانی یا متعلمان را بگیرند و اگر هم گرفته باشند همج‌الرعاعی تحصیل‌کرده (و نه بیسواد) به ناصواب جای آن‌ها را گرفته‌اند. فقدان همان خداشناسی و خداترسی است که سبب شده کار دنیا صدراَ و ذیلاً- هر روز بدتر از دیروز باشد (یعنی درست به‌عکس صاایران) و این همان مساله‌ای است که سردبیر گرامی ما می‌خواسته‌اند آن را بیان کنند.

سخن را کوتاه کنم. بررسی درستی ترجمه وظیفه ویرایش ترجمه، بررسی درستی استناد وظیفه ویرایش استنادی، و بررسی درستی دلالت وظیفه ویرایش استدلالی است. آنچه درباره این عبارت نوشته شد نقدی بود بر اساس ویرایش‌های یاد شده که در جامعه ما مهجور و متروک مانده‌اند و خوب است اهل اندیشه و قلم و ویراستاران گرامی به آن‌ها توجه بیشتری نشان دهند. فعلاً، بدرود.

پی نوشتها

[1]. «وورد أنه ما من نبی إلا وقد رعى الغنم تمرینا لهم من الله على رعایة العوام الذی کالأنعام».

[2]. «وقد یعبر فی الأحادیث الإسلامیة عمن لیس بعالم ولا متعلم ب‍الهمج الرعاع؛ کما جاء فی الحدیث النبوی: الناس اثنان وما عدا ذلک همج رعاع. وقد یعبر بغثاء؛ کما روی عن الإمام الصادق (علیه السلام): الناس ثلاثة: عالم ومتعلم وغثاء. وقد یعبر ب‍إمعة؛ کما فی النهایة فی غریب الحدیث: أغد عالما أو متعلما ولا تکن إمعة».

[3]. «وهمج رعاع؛ أتباع کل ناعق، یمیلون مع کل ریح، لم یستضیئوا بنور العلم، ولم یلجؤوا إلى رکن وثیق».

[4]. «شبههم بالذباب، إذ هم یحیطون بجاهل أکبر منهم یستمدون منه، وهو یغذوهم».

[5]. به قرینه آیه «انما یخشی الله من عباده العلماء».

[6]. «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء».


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد