جناب سردبیر با این تعبیر همجالرعاع هم کار برای خودش درست کرد هم برای من و هم برای شما. به هر حال، خیلی هم فرق نمیکرد. چون اگر ایشان درباره شکلات هم نوشته بود احتمالا الان داشتم درباره «شکلاتیسم» مینوشتم. «آدم وقتی به کسی یا علی گفت زیرش نمیزند».
با اینکه در طول هفته به کارهای مختلف مشغولم، یک گوشه مغزم دائم درگیر مساله همجالرعاع است. بعد از خواندن کتاب بیشعوری خاویر کرمنت هم تقریبا همین حال و روز را داشتم و وسواس گرفته بودم که الان و در این لحظه، با این کاری که دارم انجام میدهم بالاخره بیشعورم یا باشعور و چقدر موفق شدهام از بیشعوری فاصله بگیرم؟
برای مثال، همه میدانند بدوبیراه گفتن به دیگران کار بدی است. نوعا هیچ آدم سالمی در ملأ عام فحشهای منشوری از دهانش در نمیآید، ولی وقتی همین آدم میرود ورزشگاه تا فوتبال نصفهنیمهای ببیند و کمی سرش گرم شود، ناگهان به قول «بابا اتی» اوج میگیرد و هرچه از دهان مبارک در میآید میگوید و حواسش هم نیست که ممکن است رفقای عادل خان فردوسیپور فیلمش کنند و ناغافل تصویر صامتش که از قضا قابل لبخوانی هم هست سر از بخش فحشهای خودجوش دوربین نود در بیاورد.
این آدم خاص در این وضعیت خاص از یک همجالرعاع بالقوه به یک همجالرعاع یالفعل و تمامعیار بدل شده است، ولی احتمالا فردا در اداره یا سر کار یا درون خانه و کنار خانوادهاش کمی تا قسمتی آدمحسابی است و اگر خدای نکرده بمیرد، یک جنتمکان خلدآشیان در حد لالیگا. به همین ترتیب است بوق زدن در خیابان و کوچه برای سلام و تشکر و خداحافظی و... . موارد بسیار دیگری هم وجود دارند که اگر بخواهم نام ببرم تا صبح طول میکشد، ضمن اینکه همه در این یک مورد خودکفا شدهاند و میتوانند به تنهایی یک گونی پنجاهکیلویی پر از رفتارها، گفتارها، و پندارهای همجالرعاعی بنویسند و تحویل دهند.
این دو، نمونههایی از جوزدگی و نهادینه شدن فرهنگ بیفرهنگی و در یک کلام، حضور در یک وضعیت همجالرعاعساز و همجالرعاعپرور است. نکته جالب قضیه این است که همین آدمهایی که کارهای نامناسب و نامتناسب از خود بروز میدهند، اگر کس دیگری همان کارها را بکند، بلافاصله غرغر میکنند که "عجب مردم بیفرهنگ و بیملاحظه و بیتربیتی پیدا میشوند"!
در شماره گذشته، بخشی از مقالات درباره نوکیسگی و اطوارهای آن بود که از مصادیق همجالرعاعیسم است. بنده هم آنها را خواندم و داغ دلم دوباره تازه شد. تا حدی که وقتی از الهیه رد میشدم کمی با تکدر خاطر به برجهای دوقلو نگاه کردم. اما وقتی شب در خلوت خود نشستم و کلاهم را قاضی کردم دیدم از چیزی ناراحت شدهام که خودم جزئی از آن هستم. راستش را بخواهید من جانم برای خانهباغهای ایرانی و معماریهای چالباغچه و کوشکها و چیزهایی از این دست در میرود. گاه میشود که سفرم به کاشان فقط برای دیدار دوباره با باغ فین و خانه بروجردی و عامری و طباطبایی است. در همین تهران خودمان، گاهی به عمد از کوچهپسکوچههای شریعتی و الهیه میروم تا در کوچه مقصودبیگ تجریش عمارت موزه موسیقی یا خانهباغهای ایرانی را ببینم. از شما چه پنهان؟ هروقت هم از خیابان میرداماد رد میشوم با دیدن ساختمان دفینه که قبلا موزه پول بود و الان شعبه یکی از بانکهاست حرص میخورم و برای کسانی که آن ساختمان را رها کردند تا تخریب شود و به این روز بیفتد از خدا طلب هدایت میکنم. باور عمیقم مثل بسیاری دیگر از مردم این است که «مسکن» بجز اینکه باید لش آدم را در خودش جا بدهد، روح و روان او را هم باید تسکین دهد و اصلا معماری جزئی از شخصیت انسان است و... . حتی یکبار همه ساختمانهای موجود در حد فاصل بلوار کشاورز تا میدان هفتتیر را نگاه کردم و از تنوع تهوعآور شکل و شمایل ساختمانها و ناموزونی آنها کلی سرخورده شدم. با همه این حرفهای قشنگ، وقتی دیشب از خودم پرسیدم حضرت عباسی اگر بنا باشد بین برجهایی که نوکیسگان ساختهاند و آپارتمان محقری که در آن شب را به روز میرسانی یکی را انتخاب کنی چه خواهی کرد؟ به این پاسخ رسیدم که اگر انتخابم گزینه دوم باشد یا دور از جانتان عقلم درست کار نمیکند، یا زیادی متعصبم، یا فکر میکنم هنوز خرمشهر آزاد نشده است؛ و اگر انتخابم گزینه اول باشد، یک نوکیسه بالقوهام که آب پیدا نمیکنم وگرنه شناگر بدی نیستم. و این یعنی خودم جزئی از این بازی هستم. برای همین است که میگویم همجالرعاع بودن به شدت مفهومی نسبی است و مثل سیماب بر کف، نامستقر.
از حرفهایم اشتباه برداشت نشود. نمیگویم معماری برجهای دوقلو شاهکار معماری است. نمیگویم گل و لای خیابان را در روزی بارانی به سر و کله مردم پاشیدن و با به رخ کشیدن ماشینهای آنچنانی دل عدهای را سوزاندن کار درستی است. نمیگویم پرفروش بودن فیلمهای یک کارگردان دلیل آن است که فیلمش شاهکار فیلمسازی و کارگردانی است. میخواهم بگویم همه اینها نشانه همجالرعاعیسم است و حاصل وضعیتی که در آن زندگی میکنیم. وضعیتی که روشهای مختلفی را برای زیستن پیش پایمان میگذارد که از جمله آنها «نهانروشی» و «ریاکاری» و «دودرهبازی» و «نان به نرخ روز خوردن» و «سجاده آب کشیدن» و... است و دوستان نیز به درستی به آنها اشاره کرده بودند.
از این حرفها که بگذریم، سوال اصلی این است که اولا جایگاه و نقش ما در این میانه چیست و ما کدام قسمت این جنازه را بر دوش داریم؟و ثانیا این سخنان چه ربطی به موضوع ویرایش دارد؟ ربط موضوع این است که یکی از انواع ویرایش «ویرایش نقشگرا» است. یعنی توجه به این نکته که جامعه مخاطبان ما چه کسانی هستند و پیامی که برای آنها ارسال میکنیم با چه کیفیتی تولید میشود و قرار است چه تاثیری در آنها بگذارد و... . به هر حال، نمینویسیم که فقط نوشته باشیم و حرفی و سخنی پراکنده باشیم، مینویسیم که اگر شد رشدی هم ایجاد کرده باشیم.
این بنده با اینکه یک نشریه عمومی با مخاطبانی عمومی، میان مردم خط بکشد و آنها را به دو گروه نوکیسهها و غیرنوکیسهها و... تقسیم کند خیلی موافق نیستم. فرض کنید من نوکیسهای هستم که میخواهم پروژه ساخت برجم را به فلان آقای آرشیتکت بسپارم یا در فلان برج خانهای خریدهام یا میخواهم بخرم یا عاشق این هستم که سرسیاه زمستان مردم را مجانی آبتنی بدهم. به نظرتان با خواندن این نوشتهها چه حالی پیدا میکنم و چقدر متنبه میشوم و تغییر عقیده میدهم یا این اندیشهها را بر صواب میدانم؟
به نظرم، بد نیست اگر در کنار خوب نوشتن، یکی از دغدغههایمان هم «رساندن درست پیام» و «میزان تاثیر آن» باشد و بیشتر برای برای وصل کردن بنویسم تا فصل کردن. متاسفانه، برخی از ما گویندگان و نویسندگان به صرف آنکه حرف درستی میزنیم یا تصور میکنیم حق با ماست، خود را نیازمند اندیشه برای یافتن بهترین و موثرترین روشها برای بیان سخنمان نمیبینیم. این موضوع در تاریخ ادبیات ما نمونههای روشنی دارد و لااقل مرور دیوان ناصرخسرو از میان قدما و دیوان میرزاده عشقی از میان متاخرین این معنا را به خوبی نشان میدهد. درباره تاثیر همین ادبیات فصل و وصل در جامعه ما، دست کم در این چند دهه اخیر، صاحبنظران باید سخن بگویند.
چون دوست ندارم اینطور به نظر برسد که یرای اثبات درستی سخنانم به آموزههای دینی پناه میبرم، در این باره چیزی نمینویسم. فقط از عزیزان تقاضا دارم اگر حوصله داشتند، از سر کنجکاوی واژه «قول» را در قرآن کریم بنگرند و ببینند دستور قرآن به ما در زمان سخن گفتن با افراد مختلف جامعه تا چه حد مبتنی بر ادبیات وصل است و ما به سبب وضعیتی که در آن گرفتاریم، چه اندازه در عمل از این مبنا فاصله داریم.
اما چند نکته کوچک: از اصلاح عنوان این صفحه به «آئینه شکستن» سپاسگزارم، اما کاش این اصلاح در صفحه فهرست هم روی میداد. آیه قرآن «یوم تبلی السرائر» است نه «یوم تبلس السرائر». شرمنده خدا و پیامبر نشویم بهتر است. فاصله استاندارد میان کلمات گاه به سبب کمبود جا رعایت نمیشود. برای همین، در ص13 تقریبا هیچ کلمهای با دیگری فاصله ندارد. تا بعد، بدرود.