این مقاله را دوست عزیزم جناب علی آقای رنجی پور نوشت. علی نویسنده خوبی است و طنز خوبی هم دارد. هر کجا هست خدایا به سلامت دارش!
***
دو تا تیراناسور غولپیکر را از دوران ژوراسیک تصور کنید که با هم سرشاخ شدهاند. آن وقت میان جنگ و جدال این دو، یک «بروزوسور» را فرض کنید که آمده وسط این دو تا، عرض اندام میکند. جسارت است، اما حضور بنده در میدان بحثی که چند شمارهای است میان اساتید آقایان محسن باغبان و احمد طالبینژاد درباره یکی از مطالب سیدعبدالجواد موسوی عزیز درگرفته، حکم همین عرض اندام آن بروزوسور در میدان نبرد تیراناسورها را دارد. اما خب، انشاءالله خوانندگان عزیز و اساتید بزرگوار این حضور خودمخوانده را حمل بر این میکنند که جوانکی آمده چیزهایی را بگوید و برود این ور و آن پزش را بدهد که «ما سه تا را کجا میبرید؟!»
نوشتن این مطلب دشواریهای خاص خودش را دارد، به خصوص که یکی از میدانداران این بازی - جناب باغبان- از جمله ویراستاران قدر سرزمین ماست که چنان در فرم و محتوا مو را از ماست بیرون میکشد که کمتر ماستبندی جرات میکند کاسه ماستش را جلوی ایشان بگذارد. بنده خود بهتر از هر کسی آگاهم که ماستم نه مثل ماست سیدعلی میرفتاح چرب و شیرین و خوشمزه است، نه مثل ماست موسوی چکیده و ترش و تند و دهاندوز و نه مثل ماستهای آقای طالبینژاد پرمغز و پرمزه است. آقای باغبان مو از ماست اینها بیرون میکشد، اما من واقعاً اینجا چه کار میکنم؟ عرض میکنم.جدال قلمی آقایان باغبان و طالبینژاد سر یک مطلب موسوی، سر یک زخم قدیمی را در من باز کرد و دوباره بنده را مقابل این سوال قرار داد که «آیا روزنامهنگار مجاز به قضاوت هست یا نه؟» آقای باغبان از همان مطلب اولی که در نقد مطالب سیدعبدالجواد موسوی مطلبی نوشتند و بهخصوص آن مطلبی که موسوی نوشته بود دلش میخواهد به نمایندگی از مظلومان پابرهنه با آرپیجی توی تهران ماشینهای چندصد میلیونتومانی بعضیها را بفرستد روی هوا و الیآخر را مورد نقد دقیق و موشکافانه خود قرار دادند، روی این نکته تاکید داشتند که نویسنده به لحاظ اخلاقی مجاز به قضاوت نیست. ایشان طبیعتاً استدلالی اخلاقی در این زمینه دارند که تقریباً به گوش ما آشناست. به خصوص در این سالهای اخیر بسیار این جمله را شنیدهایم که آدم نباید درباره موضوعی قضاوت کند. حالا خدا را شکر آقای باغبان این قید را آخر این جمله اضافه میکنند که «مگر اینکه آدم اسباب قضاوت را فراهم کند»، اما خیلی از دوستان خیرخواه و نصیحتگران حتی قائل به این قید هم نیستند و معتقدند آدم از بیخ و بن مجاز به قضاوت در موردی خاص نیست. حاشیه نرویم و برویم سر اصل این مطلب. بنده کاری به باقی ماجرا میان آقایان ندارم و فقط درباره همین مساله قضاوت نویسنده میخواهم سوال کنم که آیا اصلاً حرفی که محل بحث واقع شده، از جنس قضاوت بوده یا نه؟ و اگر احیاناً بوده، آیا موسوی عزیز ما اسباب این کار را در چنته داشته یا نداشته است؟
اول اینکه من معتقدم موسوی بیش از آنکه در مقام قضاوت برآمده باشد از سر دردمندی نسبت به واقعیت ناراحتکنندهای موضعگیری کرده است. البته امیدوارم اینکه نوشتم «دردمندی»، بعداً موجب سوءتفاهم نشود که هر کسی با این حرف مخالف بود خدایناکرده بیدرد است، چراکه اولین خردهای که جناب باغبان به مطلب آقای طالبینژاد گرفته بودند، این بود که چرا ایشان اول مطلبش نوشته «قابل پیشبینی بود که مقاله پراحساس و دردمندانه سیدجواد موسوی حساسیتبرانگیز باشد و واکنشهایی را در مخالفت یا موافقت برانگیزد». ایشان استدلال کرده بودند که «لطفاً به واژههای پراحساس و دردمندانه در این عبارت توجه کنید. استفاده از این دو واژه به دلالت التزامی بیانگر این مطلب است که هر کس با مقاله مزبور مخالف باشد بیاحساس و بیدرد است و هر کس موافق آن باشد بااحساس و دردمند». صدالبته که خود آقای باغبان بهتر از بنده میدانند که پای استدلال ایشان در اینجا چوبین است و «دلالت التزامی»ای که فرمودهاند، اصلاً به این نتیجه ختم نمیشود... از این موضوع بگذریم که بنده به هیچ عنوان قصد ندارم این طور دقیق وارد جزئیات شوم، بلکه میخواهم به طور کلی درباره روح مطلبی که آقای باغبان درباره قضاوت فرمودهاند سوالاتی را مطرح کنم و نظر خود را بگویم. بله جناب آقای موسوی قضاوت نکرده بود، بلکه بر اساس مشاهداتش موضع گرفته بود. به هر حال در اینکه ایشان در مقام نویسنده و روزنامهنگار وقایع پیرامون خود را مشاهده میکند، بعید میدانم تردیدی وجود داشته باشد، اما سوال اینجاست که آیا ایشان حق ندارد نسبت به این مشاهدات موضع بگیرد؛ آن هم در مقام روزنامهنگار و روشنفکری که اصلاً کارش همین موضعگیریهاست، که آقای باغبان آن را تعبیر به قضاوت کردهاند.
البته موضعگیری بدون قضاوت که اصلاً ممکن نیست. به هر حال همین که آدم یکسری شواهد و قرائن را کنار هم میچیند و تحلیل میکند و نتیجه میگیرد، بیتردید بر اساس درک و شعور و فهم و سوادش قضاوت هم کرده است، کمااینکه آقای باغبان هم در این مطالب «خود شکن آئینه شکستن خطاست» همین کار را میکنند و همه چیز را با متر و معیار زبان بررسی و تحلیل میکنند و نتیجه میگیرند. اما خب، وقتی پای کلمه قضاوت پیش میآید، کمی بار موضوع سنگینتر میشود و ناخودآگاه آدم حساستر به موضوع نگاه میکند که آیا مثلاً آقای موسوی قاضی است که نشسته حکم صادر میکند که باید ماشین فلان ثروتمندی را که از راه نامشروع پول به کف آورده بفرستد روی هوا؟ خیر جواد موسوی قاضی نیست، آقای باغبان و آقای طالبینژاد و بنده و خیلیهای دیگر هم به این معنا که درس حقوق خوانده باشیم و روی کرسی حساس قضاوت تکیه کرده باشیم، قاضی نیستیم، اما روزنامهنگار و نویسنده که هستیم و کارمان همین است که موضوعات مختلف را ببینیم و تحلیل کنیم و نسبت به وقایعی که دور و برمان میگذرد، موضع بگیریم.
منتها حساسیتبرانگیز بودن مطلب موسوی عزیزمان، شاید به این جهت بود که او از روش خود این کار را کرده بود که اتفاقاً روشی حرفهای در روزنامهنویسی است. آیا هیچ آدم عاقلی میتواند تصور کند که آقای موسوی ما، آقای موسوی سربه زیر و مظلوم ما آرپیجی به دست بگیرد و پابرهنه توی اتوبان اندرزگو ماشین مردم را منفجر کند؟ حاشا و کلا که حتی آنهایی که موسوی را از نزدیک نمیشناسند هم نمیتوانند بپذیرند که چنین اتفاقی بیفتد، پس چرا ما نگرانی به دل راه دادهایم که مبادا مطلب او حکم خشونت صادر کرده است؟ حتی آقای طالبینژاد هم اینجا راه به خطا برده و در مقام دفاع از خود نوشته بودند که مخالف خشونتند. مگر مطلب موسوی ترویج خشونت بود که دوستان از این منظر با آن مواجه شدند؟ خیر مطلب آقای موسوی به هیچ عنوان طوری نبود که بتوان نویسندهاش را به مثابه یکی از اینهایی دید که خشونت را ترویج و تئوریزه میکنند. مطلب موسوی فقط مطلبی بود در مورد یک موضوع حساس و یکی از مشکلات و مسائل عدیده جامعه امروز ایران، مثل بسیاری از مطالب دیگر که در همان پرونده نوکیسگی چاپ شده بودند، منتها با این تفاوت که این مطلب را جواد موسوی به شیوه خودش نوشته بود و بقیه به شیوه خودشان. شیوه جواد موسوی اصلاً نوشتن همین مطالب زهردار است. او به خلاف بنده و خیلی از دوستان دیگری که دست به قلم داریم، کوتاه مینویسد و محکم. مستقیم سر اصل مطلب میرود و مهمترین جملهای را که میخواهد بگوید همان اول با محکمترین ضرب ممکن مینویسد. و این کار را گاهی با آوردن یک بیت شعر میکند و گاهی با استفاده از تمثیلی نظیر آنچه در این مطلب به کار برده بود. اتفاقاً این روش او -و به زعم بنده این هنر او- یکی از روشهای رایج روزنامهنگاری حرفهای در تمام دنیاست که با استفاده از ظرفیتهای زبانی و آنچه در چنته دارد، چنان به مخاطب شوک وارد میکند که همان اول او را تحت تاثیر قرار میدهد.
خیر اساتید محترم! نگرانی از اینکه سخنان موسوی چه تاثیری روی جامعه میگذارد، بیهوده است. اگر تاثیرش مثبت نباشد، تردید نکنید که منفی هم نخواهد بود. سادهانگارانه است اگر تصور کنیم این مطلب باعث ترویج خشونت در جامعه میشود، بلکه باعث میشود جامعه حساس شود و نسبت به یکی از مهمترین بیماریهایی که تاکنون با آن دست به گریبان بوده، حساس شود؛ کاری که همه ما میخواهیم انجام دهیم؛ یکی مثل بنده با مطلب بیبخار و مطول و بیتاثیرم و یکی با مطلب تند و تیز و گزندهاش. اینکه این حساسیت چقدر در رد کردن این بیماری و بهبود وضعیت ما موثر خواهد افتاد یا نه بماند که بنده هم میدانم با یکی دو تا مطلب تیز و گزنده مشکلات برطرف نخواهد شد، اما در این میدانی که ما در آن بازی میکنیم، زورمان بیشتر از این نمیرسد که مردم و مسوولان را نسبت به واقعیتها حساس کنیم، بلکه خودشان در پی علاج درد بربیایند.
نمیدانم اگر موسوی عزیز ما به جای اینکه روزنامهنگار باشد، کارش چیز دیگری بود، مثلاً هنرمند یا فیلمساز یا سیاستمدار و خطیب و... باز هم کسی خردهای بر او میگرفت؟ بعید میدانم. این همه آدم توی دنیا دائم نشستهاند و راجع به مسائل مختلف موضع میگیرند و قضاوت میکنند، همه هم تشویقشان میکنند که ببینید چقدر شجاعانه فلان موضوع را در لفافه گفت و بهمان مساله را طرح کرد، اما همین که آدم روزنامهنگار میشود، دیگر فردیت او به عنوان منتقد به حاشیه میرود، حق موضعگیری و قضاوت از او سلب میشود و شأنش میشود بیان بیکم و کاست مشاهدات بدون موضعگیری. وظیفهاش میشود حرکت کردن در مجرای تنگ آن چیزی که به غلط روی آن عنوان «اخلاق رسانهای» میگذارند؛ همان اخلاقی که اساتید معظم علوم ارتباطات در دانشگاه و این طرف و آن طرف بر طبل آن میکوبند و اینجا ویراستار و منتقد عزیزی مثل آقای باغبان، آن را تحت عنوان «درستنویسی» محتوای مقاله ترویج میکند.
آقای باغبان عزیز! اساتید محترم! باور بفرمایید اینکه مخاطبان با حساسیت مطالب این هفتهنامه را دنبال میکنند، نه به خاطر مطالب بیبخاری است، نظیر آنچه بنده مینویسم، بلکه اعتبار نگاه پنجشنبه، که الحمدلله جایش را در میان مخاطبان باز کرده، به خاطر همین مطالب جسته گریختهای است که جواد موسوی و بزرگانی مثل آقای باغبان و طالبینژاد و سایر دوستان مینویسند...
جسارت بنده را خواهید بخشید و انشاءالله این چند سطر را به حساب عرض ارادت صمیمانه و صادقانه به بزرگواران خواهید گذاشت. فرض کنید یک عکس یادگاری دستهجمعی با هم گرفتهایم که بنده این طرف و آن طرف به دوستانم نشان میدهم و پز میدهم که ببینید که ما سه تا را کجا بردهاند و کجاها نبردهاند.