عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

پس چرا می‌نویسیم؟ (در پاسخ به یک پاسخ). احمد طالبی‌نژاد

مقاله جناب باغبان را در پاسخ به یادداشتی که در شماره هجدهم از نگارنده به چاپ رسیده بود خواندم و از این همه دقت، وسواس و حوصله سخت به شعف آمدم. ای‌کاش می‌دانستم ایشان چند ساله‌اند و در چه موقعیتی قرار دارند که حوصله می‌کنند مطالب را مو به مو بخوانند و درباره هر جمله‌اش نقد و نظری هم داشته باشند.   به هر حال نوشته ایشان از فهم و دقتشان خبر می‌دهد و بیانگر این است که احتمالاً یا روزگاری طلبه بوده یا به صورت مستمع آزاد در حوزه‌های علمیه بر سر درس اساتید حاضر می‌شده یا می‌شود. چون روش پاسخگویی‌شان بسیار شبیه سبک و سیاقی است که طلبه‌ها هنگام بحث دارند. من در برابر بسیاری از نظریات ایشان پاسخی ندارم و راستش را بخواهید دلم هم نمی‌خواهد وارد مباحثی شوم که در نهایت راهی به دهی نمی‌برند. این را در یادداشت مورد اشاره هم گفته‌ام. این جور بحث کردن مرا یاد مولانا می‌اندازد که از بحث‌های لغوی و صرف و نحوی گریزان بود و می‌گفت:  «قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر» و این جور ایرادهای بنی‌اسرائیلی را «در خور مغز شعرا» می‌دانست. و البته منظورش از شعرا هم لابد کسانی همچون شمس قیس رازی بوده که شعر را صنعت کلامی‌ می‌دانستند نه یک جوشش درونی. به هر حال، از میان انبوهی نصایح و ایرادهایی که ایشان در پاسخ به نوشته بنده صادر فرموده‌اند، یک جمله‌اش برای من بهانه‌ای شد تا چند جمله‌ای در پاسخ به آن بنویسم. آنجا که پس از ردیف کردن ایرادهای مضمونی و نحوی نوشته بنده گفته‌اند: «اگر چنین است، اصلاً چرا می‌نویسیم؟» پرسش خوبی است. واقعاً چرا می‌نویسیم؟ بنده می‌نویسم چون این تنها راهی است که برای بیان و تبیین نظریات خود در اختیار دارم. می‌نویسم چون می‌خواهم نوشته‌ام خواننده داشته باشد. یعنی در این وانفسای بی‌حوصلگی، کسی که به اعتبار نام بنده شروع به خواندن می‌کند، حوصله‌اش سر نرود و دست آخر هم به قول اصفهانی‌ها، چیز برایش «کل بر وزن گل» بیاید. نه اینکه از اواسط کار سرش گیج بخورد و حوصله‌اش سر برود و رها کند. خود من که به هر حال به دلیل حرفه‌ام سعی می‌کنم همه نوشته‌ها را تا ته بخوانم، گاهی حوصله‌ام از این همه پرگویی و مغلق‌نویسی سر می‌رود و رهایش می‌کنم. البته ساده‌نویسی که از قضا بنده هم به آن شهره‌ام، خیلی هم ساده نیست. باید به کلام و زبان مسلط بود تا هنگام نوشتن به سهل‌انگاری دچار نشوی. بله می‌شود با دشوارنویسی و اسیر کردن مخاطب در هزارتوی واژه‌ها و اصطلاحات، خود را فهیم نشان داد ولی گاهی از خود پرسیده‌اید چرا این همه نوشته و آثار به ظاهر فهیمانه نتوانسته‌اند تغییری در موقعیت انسان امروز پدید آورند؟ به هر حال من می‌نویسم چون نمی‌خواهم دانش کلامی‌ام را به رخ بکشم، بلکه می‌خواهم خواننده را در موضوعی که درباره‌اش می‌نویسم، شریک کنم. نمی‌خواهم او را از انبوه واژه‌ها و اصطلاحات نامانوس بترسانم، بلکه می‌خواهم از خواندن لذت ببرد. می‌نویسم چون می‌خواهم به چیزهایی اعتراض کنم. راستش را بخواهید زیاد اهل فلسفه و سفسطه‌بافی نیستم، چون این مقوله به بهانه‌ای برای فرار از واقعیت‌های روزگار ما تبدیل شده. شاهد بوده‌ایم که هرگاه خواسته‌اند نوشته یا نویسنده‌ای را به حاشیه برانند، آن را غیرفلسفی و کم‌عمق قلمداد کرده‌اند. هستند کسانی هم که از نهادهای رسمی ‌و غیررسمی‌ حقوق می‌گیرند تا فلسفه ببافند و سر یکدیگر را به مباحث بی‌حاصل گرم کنند. وقتی عرصه بر واقعیت تنگ می‌شود، فلسفه و عرفان پناهگاهی می‌شود برای آنان که واقعیت‌گریزند. من این آقای موسوی را تا کنون ندیده‌ام و تنها از طریق نوشته‌هایش که اغلب دردمندانه و مسوولانه است، آشنایی مختصری با ایشان دارم. همان‌طور که در نوشته قبلی هم اشاره کرده‌ام با برخی نظریات وی هم چندان موافقتی ندارم. از جمله اعمال خشونت برای برقراری عدالت. ولی زبان ساده و صریح او را می‌پسندم. چون خود نیز می‌کوشم تا همین‌گونه بنویسم. ما می‌نویسیم چون چیزی از درون، ما را وا می‌دارد در مقابل نابسامانی‌ها واکنش نشان دهیم. به عبارت دیگر همه نویسندگان مستقل، اصلاح‌طلبانی هستند که برای اصلاح امور جامعه‌شان می‌نویسند. نه برای به دست آوردن کرسی در جایی. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد