ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
این نوشته سومین نوشته بنده در نگاه پنج شنبه است که در آن به نقد نوشته پیشینم که در پست بعدی آمده پرداخته ام. می گویند «للجنون فنون». این هم نوعی بیماری است دیگر.
***
حتما کسانی را دیدهاید که خودشان هزار و یک جور مساله و مشکل کوچک و بزرگ در زندگی دارند و اگر روزی دوبار دعوا نکنند روزشان شب نمیشود، ولی طوری برای مشکلات زندگی مردم نسخه میپیچند و توصیه پشت توصیه میکنند که آدم فکر میکند موفقترین و شادترین و خوشبختترین آدمهای روی زمیناند.
ادامه مطلب ...
***
یکبار، به عادت هر سال رفته بودم سینهزنی. برای مراعات نذر مادرم. شهر سیاهپوش و مردم توی خیابان. مردها زیر آفتاب داغ تابستان روی اسفالت تبدار، عدهای بیپاپوش و گل بر سر، عرقریزان و گریان مثل ابر بهار. پرهای سفید نوک علم جلوی دسته، پیدا از دور. حرکت هماهنگ دستها در هوا.
زنها توی پیادهرو. زیر سایه چنارها. مشغول تماشای دستهروی. همهمهای نیز میانشان. این طرف خیابان سینهزنها و آن ورش زنجیرزنها در شلوغی و ازدحام صدای بلندگوهای دستی و آمپلیفایرها که باعث میشدند صدا به صدا نرسد سعی میکردند ریتم عزاداری خود را حفظ کنند و ضربشان به هم نریزد. مردان جلو دسته میایستادند و با ضرب ششوهشت بر سینه میزدند و میخواندند: «خون شد جکر من» و متعاقب آنها مردمان عقب دسته با دو بار به سینه کوفتن جواب میدادند: «خم شد کمر من».
ادامه مطلب ...