عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

توبه‌فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند؟ (نقد نوشته خودم درباره یادداشت سردبیر نگاه). محسن باغبان

این نوشته سومین نوشته بنده در نگاه پنج شنبه است که در آن به نقد نوشته پیشینم که در پست بعدی آمده پرداخته ام. می گویند «للجنون فنون». این هم نوعی بیماری است دیگر.

***

حتما کسانی را دیده‌اید که خودشان هزار و یک جور مساله و مشکل کوچک و بزرگ در زندگی دارند و اگر روزی دوبار دعوا نکنند روزشان شب نمی­شود، ولی طوری برای مشکلات زندگی مردم نسخه می‌پیچند و توصیه پشت توصیه می‌کنند که آدم فکر می‌کند موفق‌ترین و شادترین و خوشبخت‌ترین آدم‌های روی زمین‌اند.

 

ادامه مطلب ...

یکی داستانی است پر آب چشم (درباره یادداشت سردبیر نگاه پنج شنبه سید علی میرفتاح عزیز). محسن باغبان

این دومین نوشته بنده در هفته نامه نگاه پنج شنبه است. سید عبدالجواد موسوی یک روز زنگ زد و گفت که می خواهند این بنده درباره نوشته های دوستان نگاه چیزکی بنویسم. کمی اندیشیدم و پذیرفتم و در اولین شماره، درباره یادداشت سردبیر نشریه نوشتم. متاسفانه، یادداشت میرفتاح عزیز را ندارم وگرنه اینجا می گذاشتم. روزهای خوبی بود! یادش بخیر. 

***

یکبار، به عادت هر سال رفته بودم سینه‌زنی. برای مراعات نذر مادرم. شهر سیاه‌‌پوش و مردم توی خیابان. مردها زیر آفتاب داغ تابستان روی اسفالت تبدار، عده‌ای بی‌پاپوش و گل بر سر، عرق‌ریزان و گریان مثل ابر بهار. پرهای سفید نوک علم جلوی دسته، پیدا از دور. حرکت هماهنگ دست‌ها در هوا.

زنها توی پیاده‌رو. زیر سایه چنارها. مشغول تماشای دسته‌روی. همهمه‌ای نیز میانشان. این طرف خیابان سینه‌زن‌ها و آن ورش زنجیرزن‌ها در شلوغی و ازدحام صدای بلندگوهای دستی و آمپلی‌فایرها که باعث می‌شدند صدا به صدا نرسد سعی می‌کردند ریتم عزاداری خود را حفظ کنند و ضربشان به هم نریزد. مردان جلو دسته می‌ایستادند و با ضرب شش‌وهشت بر سینه می‌زدند و می‌خواندند: «خون شد جکر من» و متعاقب آن‌ها مردمان عقب دسته با دو بار به سینه ‌کوفتن جواب می‌دادند: «خم شد کمر من».


 

ادامه مطلب ...