عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

قصیده ای از سعید طائی

غم مخور ای دوست کاین جهان بنَمانَد

سعید طائی از شعرای آل سلجوق (قرن پنج و شش هجری) است. ذکر مختصری از او و قصیده زیبایش در لباب‌الالباب عوفی که قدیمی‌ترین کتاب تذکره فارسی است آمده و دیگر از این شاعر اثر یا خبری در دست نیست. 

عوفی درباره او ذیل عنوان «الحکیم الکامل زین الشعراء سعید الطائی» نوشته است: «شعر سعید طائی مایه‌ای دریایی است. هر نوایی که از آن عندلیب آستان فصاحت به گوش جان مشتاقان بی‌نوا رسیدست، همه طرب‌انگیز و دل‌آویز بودست. و چون در انقراض دهور و انقضاء سرور، ناپایداریِ ایامِ دولت و سرعتِ زوالِ موسمِ راحت، به چشم حقیقت نظر کرد، از برای تسلیت مهجوران و تنبیه مسروران این ابیات لطیف آبدار بپرداخت و این قلاید درر و غرر به دست صنعت بیان بساخت. می‌گوید:...» (لباب الالباب عوفی، ج 2، ص 238-239).

قصیده زیر در وزن مفتعلن فاعلاتُ مفتعلن فَع (منسرح مثمن منحور) سروده شده و استاد شفیعی کدکنی درباره آن نوشته‌اند: «با اینکه در طول چهارده قرن همیشه شاعران قصیده گفته‌اند و در بعضی از ادوار، هنر غالب، قصیده‌سرایی بوده است، گمان نزدیک به یقین من این است که هفتاد درصد قصاید برجسته زبان فارسی را می‌توان در دیوان‌های این شاعران جستجو کرد: فرخی، منوچهری، ناصرخسرو، مسعود سعد، سنایی، انوری، خاقانی، و ملک الشعرای بهار. آن سی درصد باقیمانده بر کل تاریخ شعر فارسی سرشکن می شود و گاه سهم یک شاعر بزرگ و بسیار نامور از آن سی درصد باقیمانده حتی یک قصیده نیست و گاه آن یک درصد سهم کسی است که فقط یک قصیده از او باقی مانده (مانند سعید طائی گوینده قصیده غم مخور ای دوست که این جهان بنماند) یا اصلا دعوی شاعری ندارد و در کار شاعری حرفه‌ای نیست (مانند وثوق‌الدوله و قصیده زیبای بگذشت در حسرت مرا بس ماه‌ها و سال‌ها)». (تازیانه‌های سلوک، ص 36 و 37).

این هم متن قصیده سعید طائی:

غم مخور ای دوست کاین جهان بنمانَد

هرچه تو می‌بینی آن چنان بنمانَد


راحت و شادیش پایدار نباشد

گریه و زاریش جاودان بنماند


هر طرب‌افزای و شادمان که تو بینی

از صف اندوه بر کران بنماند


برق شکر خنده گرچه ژاله ببارد

زهر کند آب و یک زمان بنماند


هیچ گل و لاله‌ای ز انجم رخشان

بر چمن سبز آسمان بنماند


در بن این حقه‌های بی سر مینا

این مه و خورشید مهره سان بنماند


هندوی کیهان فراز قلعه هفتم

یک دو شبی بیش پاسبان بنماند


امتعه اورمزد را پس ازین دور

مشتری‌ای در همه جهان بنماند


خنجر مریخ سست گردد و هر شب

از شفقش خون بر آسمان بنماند


صنعت خورشید را که لعل کند سنگ

هیچ اثر در ضمیر کان بنماند


مطرب ناهید را بساز طرب بر

زخمه انگشت‌ها روان بنماند


تیر ز شست سپهر پیر مقوس

هم بشود زود و در کمان بنماند


ماه دوان هم گران‌رکاب نباشد

باش که چندان سبک‌عنان بنماند


نامیه گردد سترون و همه ارکان

پیر شوند و یکی جوان بنماند


ناطقه گردد خموش و غاذیه ساکن

وین همه آشوب انس و جان بنماند


نیم‌جو از کائنات حسی و عقلی

در همه بازار کن فکان بنماند


جهد کن امروز تا همای هوایت

بر سر این خشک استخوان بنماند


جان عزیزت که آب‌خورده قدس است

در غم این کهنه خاکدان بنماند


رخت نهادت به زیر سدره فرو گیر

خیز که این سبز سایبان بنماند



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد