عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

غرغرهای یک بچه کرگدن مدنی بالطبع/ یادداشت یازدهم

آیا تو کجا و ما کجاییم؟

مسجد پر بود و مومنان مشغول دعا بودند. یک نفر می‌خواند و بقیه زمزمه می‌کردند تا وقتی می‌رسیدند به ترجیع «سبحانک یا لا اله الا انت، الغوث الغوث، خلصنا من النار یا رب» که باز نجواها بلند می‌شد و آهنگ دلنشینی فضا را پر می‌کرد.

مطابق معمول گوشه‌ای گیر آورده بودم که هم مناسب در خود فرو رفتن باشد هم مناسب چرت دو نبش. چه می‌شود کرد؟ ما مردم بیشتر اهل قالیم تا حال و اگر دست بر قضا حالی هم بخواهد دست بدهد به فرموده امام سجاد در دعای ابی‌حمزه چرت خانه‌آبادی از راه می‌رسد و آدم را می‌برد در هپروت. برای همین بی‌حالی، سالهاست اگر در مجلسی حاضر شوم یا برای آموختن مطلبی است یا یافتن موضوعی برای اندیشیدن. پیامبر اکرم مجلس علم را روضه‌ای از روضه‌های بهشت خوانده و ساعتی تفکر را برتر از عبادت چندین سال قرار داده‌اند. با خودم همیشه فکر می‌کنم: حال درستی که نداری نفله! چند دقیقه‌ای فکر هم نمی‌توانی بکنی؟ بیخودی هم امیدوارم همان‌گونه که گریستن و خود را به گریه زدن در عزای سالار شهیدان ثواب دارد، اندیشیدن و خود را به اندیشیدن زدن هم ثوابکی داشته باشد.

وسط‌های دعا، فکر را هم ول کردم و رفتم توی کوچه خاطرات. یاد حاج ابراهیم خدابیامرز کردم که بزرگوار بود و مهربان و پیرمردی بود دنیادیده و مو سپید کرده، و یادم به آن روزی افتاد که صدایم کرد و گفت: شب‌های قدر همیشه پدربزرگت برای مردم جوشن می‌خواند، خجالت نمی‌کشی ول می‌گردی و جای آن خدابیامرز را پر نمی‌کنی؟

سخنش فقط مدتی در من اثر کرد، چون بزرگ‌تر که شدم، خواندن دعا را به دیگران واگذاردم و شبهای قدر را صرف این کردم که خود را به اندیشیدن بزنم بلکه چیزی یاد بگیرم. جمله «یا رفیق من لا رفیق له»، نخستین، خاطره‌انگیزترین و پرکاربردترین عبارت این دعا تا امروز برای من بوده است. عاطفه موجود در آن را زیاده دوست دارم، برای همین، در صفحه عنوان‌کوتاه برخی کتاب‌هایم و نیز روی تخته شنایی که در خانه دارم آن را نوشته‌ام و در همه حوادث زندگی آن را مرور می‌کنم. هر وقت هم دلم بگیرد، آن را بر دل گذر می‌دهم؛ تقریبا هر روز.

در مسجد، رفیقی دارم که پیرمردی است باصفا و ساده‌دل که بی‌شباهت به حاج ابراهیم خودمان هم نیست و صدایی دارد مردانه و بسیار بلند و اشتیاقی زایدالوصف به استفاده از همه توانش برای ختم جلیل‌تر صلوات. این خیلی هم خوب است. مشکل این است که اگر حواست نباشد با همان صدای شورانگیزش آدم را زهره‌ترک می‌کند. 

آن شب نمی‌دانم او کی آمده بود و در همان زاویه کنارم نشسته بود و چون دیده بود غرق خیالاتم چیزی هم نگفته بود. وقتی از ترس از جا پریدم و گمان کردم جنگی رخ داده یا زلزله‌ای واقع شده، دیدم او کنارم نشسته و همچنان که اشک می‌ریزد از ته دل فریاد می‌زند: «خلصنا من النار یا رب». 

آوای خلصنا با بسامد زیاد در مغزم طنین می‌انداخت، ولی هرچه فکر می‌کردم معنی عبارت را درک نمی‌کردم. از دعا خود را خلاص کردم و آمدم خانه و لسان‌العرب را باز کردم و دیدم تخلیص را به معنی نجات ثبت کرده. خود نجات به معنی رهایی از مهلکه است؛ مثلا اگر کسی از لبه چاهی آویزان باشد و هرلحظه امکان افتادنش برود و جانش از ترس به لب رسیده باشد و دستی او را بگیرد و از چاه در بیاورد نجات محقق شده است. به آن بخش دعا فکر کردم: مگر ما از دوزخ آویزانیم که از خدا می‌خواهیم نجاتمان بدهد؟ بعد ملتفت واژه نار شدم و دیدم هیزم دوزخ به نص قرآن خودمانیم و آتشش هم حاصل کارهای بدی است که انجام می‌دهیم. نتیجه گرفتم که احتمالا ما از خدا نجات از خودمان و ستمکاری‌ها و نفس دوزخیمان را می‌خواهیم. قدر ما همین قدر است بدبختانه!

داشتم همچنان درباره جنس خواسته‌هامان از خدا فکر می‌کردم که یاد این سخن امیرمومنان افتادم: «الهی کفی بی فخرا ان اکون لک عبدا و کفی بی عزا ان تکون لی ربا. انت کما احب، فاجعلنی کما تحب»؛ الهی... تو همانگونه هستی که من دوست می‌دارم، پس مرا آنگونه قرار ده که خود دوست می‌داری. و با شرمندگی در دل با حضرت گفتم: حق با جناب نظامی است بزرگوار: «آیا تو کجا و ما کجاییم؟»


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد