عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

غرغرهای یک بچه کرگدن مدنی بالطبع/ یادداشت هشنم

در فضیلت غرغر

جدّ جدّ ما -طابه الله و تاب علیه- از افاضل بود. به گاه رسیدن اجل، دیدندش زیرلب چیزی می‌گوید. گمان کردند استغفار می‌کند یا چون بوریحان در پی کشف ندانسته‌ای است. گوش نزد دهانش بردند. دیدند از این دو هیچ نیست، بلکه حضرت والا به عادت دیرینه ‌غرغر می‌فرمایند. گفتندش: شیخ! دم مرگ دم تسبیح و دعا و استغفار است یا دانش‌اندوزی. از بهر خدا آبروی خود و خاندان بر باد مده و سیاه‌نامه‌مان مکن! آخر این چه جای غرغر است؟ شیخ چون این سخن بشنید و حسن‌اعتقادی در آن یافت، آخرین قوت خویش از میانه سکرات گرد کرد و خفن‌چینی بر ابروان فروهشته بر دیدگان انداخت و دوسه ساعت لاینقطع نگاه عاقل اندر بزی به گوینده فرمود و بگفت: خوشحال! غرغر کنم و بمیرم بهتر است یا غرغر نکنم و بمیرم؟... زاد الله فی درجاته و نوّر قبره لغرغراته!

این حکایت مجعول از آن باب گفتم تا پاسخی باشد بر ملامت یکی از یاران ناموافق که نه در خلوت انیس است و نه در جلوت جلیس و همینطور من‌عنده ول است در کوی یاری، تا معلوم باشد که من‌بنده گهر به که می‌رسانم و میراث‌دار کدام بزرگوارم! وانگهی، سخن نزد اهل دانش به حسب تقسیم ملکه و عدم ملکه بر دو قسم است و آن دو قسم خود بر اقسامی است شتّی: یا جِد است یا لاجِد. جد سخنی است واجد معنای صریح که برای تفهیم و تفاهم به کار می‌رود -و لا فرق بین أنّ قائله عاقلا او جاهلا او غافلا او ناسیا او ول‌معطلا- خواه به خبر باشد و خواه انشا، نظم باشد یا نثر؛ اما لاجد را، که غایت آن ارتباط نیست بالضروره، انواع بسیار است (نثرا کان او نظما) که به حسب غایت صدور و حال قائل هریک به اسمی مسمی است. از آن جمله، اگر هدف از صدور کلام مزاح باشد و شوخی و سربه‌سرگذاردن صرف، بی استخدام الفاظ نادرخور «مطایبه» است؛ و اگر هدف تخریب و وهن عبادالله باشد «هجو» است؛ و اگر به الفاظ ناشایست آمیخته باشد «هزل». بهترین آن نیز آمیختن احوال اجتماع به مطایبه است و به تلخی لذع لسان که «طنز» نام دارد. 

به قیاس، اگر قائل به قصد گشودن عقده و تشفی خاطر کلامی بگوید و خرد از او پنهان ماند دفعتاً و پای امّهات و اختات و عمّات دیگران نیز به حریم سخن گشوده شود «فحش» است که «قذف» یکی از مصادیق آن باشد؛ اما اگر تنها به ذکر عیوب غیر بسنده کند با کمی مبالغت و پرده دیگران ندرد «شتم» است؛ و اگر در بیان حقایق اندک خردمندی به کار دارد و تلخی و شیرینی به هم آمیزد تا حکم O.R.S نیز بیابد و هدف از آن انتباه باشد و تذکر از باب «ان الذکری تنفع» و چیزی برای خود نجوید و نخواهد «غرغر» است؛ و اگر زبان را دستاویز رسیدن به آلاف و الوفی قرار دهد که آن را حق خود می‌داند (حقیقتاً او ادعائاً) «نق‌نق» است؛ و اگر خرد را به کناری نهد و بی‌جهت چشم بر حطام ناچیز دنیا یا اعصاب غیر داشته باشد و خود را بی‌وجود لیاقت و شانی درخور آن بداند «زرزر». 

و غرغریون را مذهب و مسلک چون عیاران است و اهل بینش آنان را در رتبت با طنازان برابر نهاده‌اند با کمی پسی و پیشی که بسط آن زین مقال بیرون است. و در مَثَل، هزل و هجو و فحش و قذف را خون دانسته‌اند و طنز و غرغر را شیر که زاده آن است به مهر، با این تفاوت که این یکی چون شیروعسل است و آن دیگر شیر خالی و از این رو، طبع نخستین گرم و تر است و طبع ثانی سرد و تر. و در نیکی این دومی گفته‌اند که اگر غرغر نبودی، هیچ عاقل تن به زوجیت ندادی و اگر زوج اختیار کردی، هیچ کودک به دنیا نیاوردی و بر فرض تولد، هیچ مادر کودک خود را به حلیت آداب و تربیت نیاراستی و بزرگ و بزرگوار نساختی و هیچ مرد مصداق «الکاد علی عیاله» نشدی و هیچ زن بار خانه بر دوش مکشیدی و هیچ جامعه روی صلاح و فلاح ندیدی. و فرق آن با نق‌نق آنجا معلوم داشته‌اند که گر نق‌نق نبودی، هیچ مرد در زمانه پیر نگشتی و آناً فآناً مرگ آرزو تکردی. کذا قال یکی از اعزه فی یکی از مصنفاته.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد