ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
این ترانه قدیمی است و از اولین تجربه های شعر عامیانه گفتن است. بد نیست بخوانید.
توی خونم مرضی نشسته و پا نمیشه
آمپولای جورواجور زدم مداوا نمیشه
من نمیدونم از این اوضا کجا فرار کنم
میخوام از دنیا برم بدون ویزا نمیشه
همه دنیا شده واسم یه زندون کوچیک
هر چیام زور میزنم قفل درش وا نمیشه
شعرمم که پا میشه نمیدونم چی جورکی
از نمیشه را میافته و میره تا نمیشه
خستگی چنبره کرده خودشو تو جون من
چون دلم تنگه دیگه شادیا توش جا نمیشه
شب قبلی بد گذشت امروزم از اول صبح
زیادی کش اومده پس چرا فردا نمیشه
دلدماغ هیچ کاری رو دیگه اینجا ندارم
دلیام اگه باشه با این دماغا نمیشه
چی بگم کجا برم از کی بگم با کی بگم؟
زندگی این جوری با إمّا و أمّا نمیشه
هی میگم فرار کنم برم یه جایی گم بشم
حس رفتن تو پاهام گم شده پیدا نمیشه
هی میگم بردارم این دل و از این جا در برم
خاک به گور مریضه از تو رختخواب پا نمیشه
بعد میگم ولش کنم همین جوری جون بکنه
میگه: "با هر کی بشه، این کارا با ما نمیشه"
این خره هزار سالم درس بخونه بازم خره
خواستم آدمش کنم، به جون حوا نمیشه
زندگی با گفت و گو درست میشه تو این زمون
زور نزن دعوا نکن با زور و دعوا نمیشه
قبلنا بازم میشد دست خالی یه کاری کرد
زمونه عوض شده جون تو، تنها نمیشه
زیبایی شعر،با صدای شما دوچندانه!!!
درود و سپاس اسدی جان