عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

پرسشی دارم، ز پاسخگوی مجلس باز پرس

امروز یکی از همراهان برای بنده پیامکی فرستاده بدین شرح:


استاد عزیز! 

شما را دوست دارم 

برای چیزی که نیستید و به خاطر آن هیچ وقت هستید

و دوستتان ندارم 

برای چیزی که می توانید هستید 

و به خاطر آن همیشه نیستید!


عجالتا، چون نمی دانستم چه قصدی دارد، رندی کرده در پاسخ نوشتم:

همچنین! احساس آدمها به هم متقابل است مومن!


اگر کسی از شما دانست این دیوانه در این جملات دقیقا چه منظوری داشته و بالاخره خواسته از بنده تعریف کند یا ناسزا بگوید، مرا هم از علم خود بی نصیب نگذارد. 


راستی، چرا برخی از ما برای گفتن یک حرف ساده آن را از میان همه انحناهای موجود در مغزمان رد می کنیم؟ تقصیر معلمهای ادبیاتمان است یا ذاتمان سندروم پیچیدگی حاد دارد؟

واقعا اگر چند ترم قبل می دانستم در کله خرابش چه می گذرد، یا از دانشگاه فرار می کردم یا دست کم نمره 20 به او نمی دادم. گمان کردم آدم حسابی است و امید آینده ادبیات است!

در ضمن، این تصویر زیبا نمایی از مغز آکبند یک آدم است نه گوسپند. عزیزان علاقمند به کله پاچه و مغز خیالهای بد بد به سرشان نزند و جلوی نفسشان را کمی بگیرند، چون هوا گرم است و نوش جان کردن مغز بی خطر و دردسر نیست! سپاس بیکران

مخلص- م.ب.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد