عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

غرغرهای یک بچه کرگدن مدنی بالطبع/ یادداشت پنجم

چی زمستون؟ چی بهاره؟
این بهاره یا زمستون؟ چی زمستون چی بهاره؟
کی میخواد زمونه پاشه غصه‌ها رو سر بیاره
چیکارش داری؟ ولش کن، بذار اینجوری بمونه
سرنوشته بذار امشب با تو سر به سر بذاره
میوه که نداشته باشه دیوونه‌س اگه کسی که
شاخه رو گرفته دستش اونو تا پایین بیاره
درستو خوندی که خوندی حالا مونده تا بفهمی
اعتبار و احترامت توی پوله توی کاره
پول اگه میخوایی باید کار خوبی داشته باشی
کارای خوبم می‌دونی که همش به اعتباره
دورِ دیگه، منطقی نیس، اینارو خودت می‌دونی
حالا هی بشین و خوش کن دلتو به استخاره
کت و شلوار که نپوشی ماشین گرون نرونی
بودنت تو این زمونه نه که بد، ننگه و عاره
مثل مردم که نباشی، اسگلی، خیلی مشنگی
توی دنیا که نباشی جات مسلم توی غاره
دین اگه نداشته باشی همة کارات ردیفن
قسمت آدم بی‌دین کی میگه که زهرماره؟
من برا تنها نموندن همه جور بهونه دارم
روی میز من صحیفه توی دست من سه‌تاره
دوستیای اتفاقی خیلیاش بگیر نگیرن
زندگی فرصته، عشقی!، همة دارونداره
یکی دیروز یه پیامک زده که «همو ببینیم؟»
مونده بودم چی بگم باز: بگمش نه؟ بگم آره؟
ساعت دو وعده کردیم ایستگاه دروازه دولت
حالا من تو گرما موندم ساعتم نزدیک چاره
پس چرا اینجوری کردی؟ جواب زنگو نمیدی؟
یه پیامک بفرستی به خدا گنا نداره
توی مترو گرما خوردم اومدم دوباره خونه
شبی‌یه زنگ زده میگه «اقتضای کار و باره»
یه ببخشیدم نمیگه عجب آدم نفهمی
اینجوری میشه که آدم از خودش بالا میاره
دوستیمون تو جملاته، هوسه، تجملاته
غم نمونده اگه مونده به خدا غم دلاره
دوستیا که همچی باشه عشقامون خدا به دوره
زندگی که جبر باشه مرگمون به اختیاره
مرگمون نزدیکه خیلی به تموم زندگیمون
زندگی کردنمونم، به علی، که شاهکاره
خر نشو اگه یه روزی یه نفر واست میمردش
شک نکن میخواد یه جوری سرتو کلا بذاره
اطوارای مهربونی گول نخور دادار دودوره
قصه‌های همزبونی شک نکن دودور داداره
همة عشقا دروغن خیلی وقته عشق رفته
یه جایی گم شده بلکه کپة مرگو بذاره
عاشقی یه حرفِ مفته که میگن واسه قشنگی
آدمی که مار خورده یه خر افعی‌سواره
نگو که برات نگفتم، یه روزی میاد به زودی
که برات خیلی عجیبه: تو پیاده اون سواره!
آدمی که فکر می‌کردی یه روزی عند مرامه
می‌بینی رذله، دبنگه، شومنه، هیچی‌نداره
اونی که قرار گذاشته با تو تا خود قیامت
زر زده دو روز بعدش با یکی قرار میذاره
چشمای خیس و خمار و حرفای از ته قلبش
کلکه، دروغه، چرته، اینا قانون شکاره
وقتی می‌فهمی دروغه که نشسته تو خیالت
وقتی می‌فهمی خیاله که دیگه فکر فراره
سگ بشه اون نارفیقی که فقط یه روز رفیقه
کوفت بشه مهر و وفایی که یه شب دووم نداره
بعد اگه بگی «چرا من؟» میگه «عشقمی همیشه
سهم تو محفوظه پیشم، ایناهاش، همش کناره»
اگه این هوای یاره لِمَ اَفسَدَ الرُّطوبه؟
اگه این نسیم عشقه لِمَ اَفسَدَ الحَراره؟
دل که نیس هوای رشته سر که نیس ویندوز هشته
چش که نیس شهر فرنگه سینه نیس نقش و نگاره
تو توهم خود بیدل تو خیالا خود سعدی
تو حقیقت عین رویا تو شعور مثل شعاره
از افاضل شریعت، از اعزه حقیقت
از اعاظم طریقت، از اجله کباره
عصمتش عصمت آبه عفتش عفت برقه
تو نجابت عین خاکه تو لطافت از بهاره
مثل خورشیده واسه تو، تو کسوف این زمونه
مثل ماهه واسه تو، تو شبای بی ستاره
اگه تو اهل هوایی اون خود خود هوائه
اگه دین برات مهمه خود دینه یادگاره
هرچی باشی اون همونه اگه بهترم نباشه
حفظ حفظه همه‌چیزو بی‌پدر عین نواره
یه جوری میاد که انگار تا ابد میخواد بمونه
یه جوری میره که انگار مهمون شام و ناهاره
اولش شعرایی میگه که خیال کنی نَزاره
آخرش فحشایی میده که بگی این سگِ هاره
نق‌نقات روزای اول، همه عشقه، همه شوره
غرغرات روزای آخر، همه شکل غارغاره
حرفای شبای اول مثل شعرن مثل آبن
گله‌های روز اخر عین درده عین داره
همچی تلخه طعم حرفاش انگاری که صبر زرده
همچی ترشه روی ماهش انگاری رب اناره
لایق اون همه خوبی چند تا حرف نانجیبه
جواب اون همه نامه چند تا فحش آبداره
عقرب پرنده دیدی که کمه تو شهر اهواز؟
دو تا بال داره ولی خب زیر خاکه خاکساره
اولش به پات می‌شینه که خیال کنی فرشته‌اس
بعد همون فرشته میشه اژدهای پاچه‌پاره
شعر و عرفان و تفاهم، توی کار عشقبازی
همه ابزاره، وسیله‌س، همه اهرم فشاره
اگه گفت خدا چنینه تو بدون که نه، چنانه
اگه مسجدم بسازه خود مسجد ضراره
توی کارا ناتمومه عین نونای حرومه
صدتا چاقو که بسازه یکیشون دسته نداره
شاخه‌های دل مردم مال اونه ولی حتی
رو یکیش لونه نداره مثل گنجیشک مثل ساره
وقتی رفت با کس دیگه که یه کم فلسفه خونده
می‌بینی سارتره بلکه خود سیمون دوبوآره
سنتی بوده تا دیشب، پست‌مدرنه دیگه امروز
تو فرشته جا می‌گیره اون که مال پاچناره
موهاشو رنگ می‌کنه میریزه از روسری بیرون
شلوار لی می‌پوشه تو مدلای پاره‌پاره
ابروهاشو می‌تراشه تا بشه شکل اجنه
بعد میره یه متر بالاتر یه نخود ابرو می‌کاره
وقتی رفت نری یه وقتی تو نخ خاطره‌بازی
تو سوار این قطاری اون سوار اون قطاره
یه آتیشه که حالا افتاده تو خونه دیگه
یه بلائه که خدا، خدا سر هیشکی نیاره!
انتظار چیو داشتیم چه چیزایی که ندیدیم
تقصیر من و توام نیس اینا کار روزگاره
مثل ابرم پر و زخمی مثل آسمون قرمبه
آخ اگه غمم بگیره وای اگه دلم بباره
یه دیوونه منو انداخت توی چاه بیکسی‌ها
کسی اون بالاها هستش که بیاد درم بیاره؟
گم شده دلم یه وقتی توی شهر نانجیبا
یه نفر لطفی کنه پیدا کنه پسش بیاره
روح من دروازه دولاب تا سر شابدلعظیمه
تن من از آب‌سردار تا میون پامناره
من و رسم بدبیاری دیگه با همیم رفیقیم
وای اگه یک دوره آدم توی کارا بد بیاره
همه شبای عمر و تو قفس تنها نشستم
بلکه اون بیاد، اما اون نمی‌یادش دوباره
صدتا بیت دیگه مونده که بگم اما نمیگم
هرکی اهل درد باشه به همین دردا دچاره
حالا هی به قاب خالی زل بزن بلکه بفهمی
که چرا نمیدونم من چی زمستون چی بهاره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد