عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

ادب از که آموختی؟

بنده هم مانند بسیاری از خوانندگان این نوشته روزی در مقاطع مختلف دانش آموز و دانشجو و طالب دانش بوده ام و با وضعی که دارم، گمان می کنم تا آخرین نفس هم در این حال بمانم. در طول این مدت رفته از عمر، پای درس استادان بسیاری نشسته ام و از افراد مختلف استفاده کرده ام. کاستیهای طبیعی درسها و رفتارهای انسانی آنان را به خاطر سپرده ام و تلاش کرده ام هر چه از دیگران نمی پسندم برای خود نیز نپسندم و بالعکس. ولی امروز می بینم آنچه رفتار ناپسند دیگران می پنداشتم، حاصل واکنشی طبیعی به کنش های ناپسند اجتماعی و شخصی دانشجویانشان بوده است و ظاهرا در این باره حق داشته اند.

مثلا، فکر می کنید چرا کمتر کسی حوصله نوشتن وبلاگ و قرار دادن درسهایش در این فضا را دارد؟ بلد نیستند از این امکان استفاده کنند؟ آن را ناکارآمد می دانند؟ کارهای مهم تری دارند؟ یا احساس می کنند ظرفیت چنین کاری در جامعه ما وجود ندارد؟

فکر می کنید چرا نمره های درسی را اعلام نمی کنند تا همه ببینند و بدانند؟

بنده امروز به همین یک فقره اشاره می کنم تا روشن شود یک جامعه رو به رشد و فهیم با جامعه ای که ادای این چیزها را در می آورد چقدر فرق دارد؟

یک جامعه فهیم وقتی فهرست نمرات را در جایی می بیند، فقط به نمره خودش کار دارد نه نمره دیگران. مگر اینکه بخواهد به کسی که در دسترس نیست خبری بدهد. ولی جامعه ای که ادای فهمیدگی را در می آورد در حال مقایسه نمره خود با نمره دیگران است برای اینکه ببیند معلمش کارش را درست انجام داده یا نه تا بعد بتواند در اعتراض به آن بنویسد: «به بسیاری از دانشجویان بی استعداد نمره عالی داده اید در حالی که به من که همه تکالیفم را انجام داده و در همه کلاسها حضور داشته ام و نمره آزمونم بالا بوده محبتی نداشته اید»!

...

حتما شنیده اید که مسافری در بیابانی می رفت. در راه مردی را دید که از شدت تشنگی بیهوش بر زمین افتاده. بالای سرش رفت و از آب و نان خود به او داد تا حالش جا آمد. بعد هم او را سوار اسب خود کرد تا بیشتر آزار نبیند. مرد پیاده وقتی خود را سوار بر اسب دید ناگهان پا بر شکم حیوان کوفت و به تاخت از آنجا دور شد. مرد نیک سیرت همانطور که دور شدن او را نگاه می کرد فریاد زد: مالم حلالت باشد برادر، ولی مردم با شنیدن این رفتار تو آئین جوانمردی را ترک می کنند. این یکی حرامت باشد که منع خیر کردی و سبب شدی دیگر پس از این کسی به یک مسافر تشنه اعتماد نکند.

گمان می کنم آنچه را باید می گفتم گفتم و نیاز به توضیح بیشتر ندارد. البته، بنده این مطلب را با کمال شرمساری برای استحضار عده قلیلی نوشته ام. دوستان مهربان و همراهان عزیز دیگر که خود از این رنجها آگاهند، بر این بنده ببخشایند. شاد باشید. م. باغبان


نظرات 4 + ارسال نظر
محمد علی شیر علی پور چهارشنبه 16 بهمن 1392 ساعت 01:41

مشکل در اینجاست استاد، که وقتی کسی هم با جان و دل کار میکند ، در این خاک چشم هایی نیست که ببیند ، مثل همین وبلاگ که خیلی آموزنده است، اما بعد از ترم دیگر بازدید کننده ندارد، نظری هم مبنی برم قربان صدقه شما دیده نمی شود.
اما در کل به شخصه دست بوسم، اگر مجالی باشد، ترم بعد در کلاس های شما حضور خواهم داشت، البته به جز درس های خودم، به صورت اضافه بر سازمان، فقط خدا کند روز های کلاس شما در همان روز های کلاس خودم باشد.
سپاسگذار شما هستم برای شرافتتان ، و تعهدی که به کارتان دارید.

حسین سلامی یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 22:53

همیشه کسانی هستند که ارزش کارهای با ارزش را درک نمی کنند ...
نه اینکه نتوانند بلاکه ذاتاً نمیخواهند درک کنند...

پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهندش
معرفت دُرِ گرانیست به هر کس ندهندش

با سپاس فراوان از زحمات خالصانه شما استاد گرامی
امید که قدر این همه مرارت هایتان را بیش از پیش قدردان باشیم و قدری معرفتمان بیشتر شود
یا علی مدد...

میلاد قنبری یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 12:49

استاد عزیز شما محبتتان را به همه دوستان بجا آوردید...دیگر بی لطفی از دوستان است...امید است روزی جامعه روشن فکری داشته باشیم

مُــسـِــن! جمعه 11 بهمن 1392 ساعت 12:49


جناب باغبان فقط شما را شامل "منع خیر" نکردند!
نمراتی که از دست ما نیز نوشتند؛ حلالشان باشد، ولی سبب شدند که زین پس به پیر و جوانی که در خطر سقوط است، چیزی نرسانیم!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد