عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

این هم شعری درباره عشق

گفتم نگویمت که چسان بی‌تو می‌گذشت

این بیست سال با همه روز و سالهاش

هر ثانیه بسان یکی قرن بس دراز

غم بود و عشق و داغ دل و شور و حالهاش 

 


این بیست سال خاطر آن عشق زنده بود

در گوشه دلی که نهادیش بی پناه

شبها سحر شدند و در آن جان من فسرد

وای از دهان برآمد و از سینه دود آه


هرگز نشد که بشکنم از رنج روزگار

از بس که سخت بود برایم فراق تو

کمتر شدش که شکوه کنم از غمی دگر

زان شب که ماند شکوه دل در اتاق تو


گفتی: خدا نخواسته با هم یکی شویم

آن روزها که بود بجز تو خدای من؟

آخر چگونه طبع لطیفت اجازه داد

کاین گونه بشکنی تو خودت را؟ (سوای من)


رفتی و دل به دام دگر دادی و هنوز

این چشم دورمانده وجودش برای توست

این سرنوشت تیره چه بودش رقم زدی؟

این رد خون که می نگری رد پای توست


من که خموش ماندم و خون خوردم از فراق

با تو ولی زمانه چرا خوب تا نکرد؟

پیرت نمود و چین و چروکش به رخ کشید 

این روزگار با تو هم آخر وفا نکرد


دیگر بس است این همه رویای ماه و مهر

از یاد رفته ام که چسان است مهر و ماه

آن بیست سال رفته ولی یک سوال هست:

هر شب مرا چگونه بکشتی تو بیگناه؟

دیدم تو را ولیک نپنداشتم تویی

دیگر بسان ماه دل افروز نیستی

تاریک شد ستاره بخت بلند تو 

دیگر تو آن چراغ شب افروز نیستی

پاییز 1389. م. باغبان

نظرات 3 + ارسال نظر
میلاد قنبری یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 11:16

زیباست...
سپاس....

علی جلالی پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 08:46 http://www.jalali-c60.blogfa.com/

سلام
ممنون استاد، لذت بردیم

درود علی جان. سپاسگزارم. وبلاگت را هم دیدم. دست مریزاد. تولدت هم مبارک برادر. شاد باشی. باغبان

ebrahim valizadeh پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 00:27

سلام ....شعر زیبائی سرودید ...کمی اانسان را افسرده میکند ولی با همه افسردگیش زیباست چون عشق در ان موج میزند...شب خوش.....یا حق.

درود. سپاس برادر. شاد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد