عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

یادداشت: از این همه دریغ که من میخورم چه سود؟

پیش دیدگانم عکس مردی است که روزی تنها مرد همه زندگیم بود. تصویری با یک خط مشکی مورب در گوشه بالای سمت چپش که نشان از رفتن دارد. رفتن یک مرد؛ رفتن یک زندگی؛ و رفتن همه دلخوشیهای من.

تا بود دلم به جایی بند بود. تا بود زمین زیر پایم را استوار می یافتم. سالهاست نه بند جایی هستم و نه اعتمادی به این زمین لغزان دارم. یادش بخیر، روانش شاد!


نظرات 2 + ارسال نظر
میلاد قنبری یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 11:54

روحشان شاد...

حسین رستمی یکشنبه 26 آبان 1392 ساعت 11:03

با سلام خدمت استاد عزیز.
خوشحال میشم نظرتون رو راجع به چند متن کوتاهی که به قلم بنده است و در ذیل نوشته ام بدانم.پیشاپیش از حسن توجه شما سپاسگزارم .

"آسمان شب محله مان را رصد می کنم...
شاید که ستاره ی دنباله داری راه گم کرده باشد.
کاش می شد با چشمان غیر مسلح هم تو را دید...
صُوَر فلکی را بهم ریخته است ، رنگِ شیریه کهکشانت."

حسین رستمی


"در دفتر دلم ، پس از آن باران بهاریِ نگاهت ،
رنگین کمانی کشیده ام ...
رنگ رنگِ کمانهایش حسودی می کنند به رنگ نگاهت .
تفالی به حافظ زدم . آسمان این بار هم بار امانت را نکشید.
و من ماندم و نگاهت ..."

حسین رستمی

"داستان پر کشیدنِ تو افسانه نیست..،
اسطوره ی فلب من است نگاهِ تو..."

درود. بر دل و دیده برادر. سپاس. م.ب.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد