عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

گفتگو با خبرگزاری فارس درباره ویرایش و کتاب مصائب آقای ویراستار

ویراستاری کتاب، ضرورت‌ها و چالش‌ها/9

عمری است که ویرگول می‌پاشم!//جمعه

خبرگزاری فارس: نویسنده کتاب «مصائب آقای ویراستار» گفت: خودم عمری است که ویرگول می‌پاشم. البته، قبلا وضعم خیلی بدتر بود؛ چون مثل کود شیمیایی که یک کشاورز به گندم یا جو می‌دهد، دستم را در ویرگول‌ها می‌کردم و همین‌طور بی‌حساب و کتاب بین زمین نوشته‌های مردم می‌پاشیدم. برای همین، الان که به کارهایم نگاه می‌کنم از بسیاری از ویرگول‌هایی که گذاشته‌ام پشیمانم. 

 به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات فارس، رهبر انقلاب در بازدید امسال از نمایشگاه کتاب سخنان مهمی در عرصه کتاب و کتابخوانی داشتند که یکی از مهم‌ترین آن‌ها مربوط به بحث «ویراستاری» بود. ایشان موضوع ویراستاری و صحیح بودن متون کتاب‌ها از لحاظ دستور زبان فارسی و کتاب‌آرایی و شکل ظاهری کتاب‌ها را در این بازدید مهم خواندند. همین اشاره کافی بود تا خبرگزاری فارس به سراغ این موضوع برود و مشکلات و آسیب‌های متوجه این حوزه را از زبان افراد درگیر در این مسئله بررسی کند و دنبال پاسخ این سئوال باشد که چه راهکارهایی برای سر و سامان دادن به وضعیت ویراستاری در کشور وجود دارد. سراغ افراد مختلفی در این سلسله مصاحبه‌ها رفتیم و نظر آن‌ها را پرسیدیم از ویراستاران گرفته تا ناشران و نویسندگان. به سراغ محسن باغبان هم رفتیم. هم از آن رو که او در ویراستاری صاحب سابقه است و هم از این نظر که درباره ویرایش، کتابی با نام «مصائب آقای ویراستار» نوشته که خود این کتاب هم به دست ویراستار سپرده شده است. «مصائب آقای ویراستار» بهانه گفت‌وگوی ما با آقای ویراستار بود.


قرار نیست به همه مسائل در یک کتاب پرداخته شود.


برای شروع، توضیحاتی درباره کتاب مصائب آقای ویراستار می‌دهید؟ نوشتنش چگونه و چرا شروع شد؟

نوشتن کتاب مصائب آقای ویراستار از سال 85 شروع شد. آن موقع، مطابق حال و احساسم، بعضی شب‌ها در خلال شب‌کاری‌هایم مطلبکی هم می‌نوشتم و می‌گذاشتم کنار. گاهی بین این نوشته‌ها به دلایل مختلف فاصله می‌افتاد و گاهی هم می‌شد که پشت هم و مرتب می‌نوشتم.

این گذشت تا زمستان سال 88، دو ـ سه ماه وقت گذاشتم و آن نوشته‌ها را بازبینی و بازنویسی کردم و مطالبی را که نیاز نبود حذف کردم و در عوض چیزهای جدیدی نوشتم که ماحصلش کتاب مصائب آقای ویراستار شد. البته، کتاب تمام شده حدود 650 صفحه شده بود که با کمک ویراستار کتاب، حجم آن را کم کردیم تا حوصله خوانندگان سر نرود؛ ضمن اینکه قرار نیست به همه مسائل در یک کتاب پرداخته شود. الان هم فکر می‌کنم هنوز 30 ـ 20 درصد از همین کتاب را هم می‌شود حذف کرد. چه می‌شود کرد؟ درازگویی جزء ویژگی‌های برخی از ما ایرانی‌هاست. ظاهرا اگر پر حرف نزنیم انگار اصلا حرف نزده‌ایم. البته، برخی چیزهایی که در این کتاب آورده‌ام شاهدهایی عینی برای «کتاب مفخم بدنویسی» است. چون نمی‌خواستم مثال‌های بدنویسی را از آثار دیگران انتخاب کنم در مصائب به اندازه کافی نمونه‌های بدنویسی از خودم قرار دادم تا بعد درباره‌شان توضیح بدهم و این اشکال هم وارد نباشد که "منظور نویسنده از این جمله یا عبارت چیز دیگری بوده و تو آنها را اشتباه فهمیده‌ای!".


این کتاب به چه نحوی و در چه قالبی نوشته شده است؟

تم اصلی کتاب طنز است، ولی بخش‌های جدی هم دارد و چون در طی چند سال فراهم آمده سبک نگارشش یکسان و یکدست نیست. اسمش مصائب است ولی از آن باب این نام‌ را گذاشته‌ام که «نام زنگی برعکس می‌نهند کافور».

در این کتاب به قدر فهم و درک خود مشاهده‌ها و تجربه‌هایم از موضوعات مختلف ویرایش را گاه به‌جا و گاه نابه‌جا به صورت حکایت‌ها و داستانک‌هایی روایت کرده‌ام و از این باب، کتاب وارد حوزه خاطره‌نویسی هم شده است. خاطرات تلخ و شیرین همکاری‌هایم با سازمان‌های مختلف، ناشران مختلف، نویسنده‌هایی که کاری به این بنده سپرده بودند و خلاصه طیفی از آدم‌هایی که با آنها سروکار داشته‌ام در این کتاب نقل شده‌ که هر یک به گوشه‌ای از مشکلات نشر و ویرایش اشاره دارد.


ویرگول گذاری و پاره پاره کردن نوشته دیگران هم شده کار؟


حالا اگر بخواهید خلاصه‌ای از کتاب برای خوانندگان ما بیان کنید، مهم‌ترین مصائب آقای ویراستار چیست؟

ویرایش آن قدر تقسیم نشده که بگوییم کدام بخشش مهمتر است یا کدام بخشش مهم نیست. مصیبت هم مصیبت است چه سوزن درپایتان فرو برود چه با ماشین تصادف کنید و چه مریضی سختی بگیرید، هر کدام به شکلی باعث غم و غصه است ولی اگر در همان لحظه که بدان مبتلا هستید از شما بپرسند، می‌گویید سوزن خیلی درد داشت یا بیماری خیلی بدی بود. پس در همان لحظه، آن مشکل به ظاهر کوچک می‌تواند بزرگ‌ترین مصیبت شما باشد. ولی در مجموع اگر بخواهیم حساب کنیم، شاید مهم‌ترین مشکلات ویرایش که در قسمت اول کتاب هم بدان‌ها پرداخته شده «تعریف‌نشدگی ویرایش و سطوح آن» و «ناکارامد بودن مدیریت‌های فرهنگی در حوزه نشر و ویرایش» است. خیلی از مدیران فرهنگی ما نمی‌دانند ویرایش یعنی چه و وظایف ویراستار چیست. عادت کرده‌اند موجود نسبتا بی‌هویتی به نام ویراستار در مجموعه‌شان باشد و یکسری کارها هم انجام دهد، اما توجیه نیستند که این ویراستار آنجا چه می‌کند. همین‌قدر می‌دانند که او غلط‌های املایی و انشایی دیگران را بر پایه یک شیوه‌نامه خاص می‌گیرد و از نقطه و ویرگول هم زیاد استفاده می‌کند. البته، الان اوضاع خیلی بهتر از سالهایی شده که من ویراستار شدم و دیگر ویرایش اینقدرها ناشناخته نیست.

درباره تعریف‌ناشدگی ویرایش و ناشناخته بودن آن در جامعه، خاطره وام گرفتنم از یک بانک را در مصائب نقل کرده‌ام که متعلق به سال 88 است. آن روز، رییس بانک از من پرسید: چه کاره‌ای؟ گفتم: ویراستارم. گفت: می‌دانم ویراستاری، ویراستاری یعنی چه کاره‌ای؟ و من نیم‌ساعت توضیح واضحات دادم و سرآخر نگاه عاقل ‌اندر سفیه او را تحویل گرفتم که یعنی این هم شغل است که تو داری و ویرگول گذاشتن و پاره پاره کردن نوشته مردم هم شد کار؟ آن روز واقعا به این نتیجه رسیدم که اگر سوپری یا بقالی یا هر نوع کاسبی دیگری داشتم، کارم برای جناب رییس قابل هضم‌تر بود.


مشکلات ویراستاری و مسببان اصلی آن


بعد از همه این حرف‌ها، در آخر کتاب هم گفته‌ام که بخشی از مشکلات ویرایش و غم‌های ویراستاران مربوط به خود آنهاست. چون واقعا خیلی وقت‌ها خود ما ویراستاران نمی‌دانیم جایگاهمان در یک مجموعه کجاست و چه طور باید رفتار کنیم. استادی در موسیقی داشتم که حرف قشنگی می‌زد. می‌گفت موسیقی از دو چیز ضربه خورده: از ناشناخته بودن و از بدشناخته شدن. به نظر شما، نقش اهالی موسیقی در ناشناخته ماندن و بدشناخته شدنش چقدر است؟ ویرایش هم همین حال را دارد؛ یعنی هم بد شناخته شده و هم ناشناخته مانده و مقصر هم، منهای مسائل فرهنگی و اجتماعی و ابر و باد و مه و خورشید و فلک که همیشه خدا تقصیرکارند، تا حدود زیادی خود اهالی ویرایش هستند.

  

 راه‌حل از نظر شما چیست؟

در پزشکی برای درمان یک بیمار چند شرط وجود دارد که هر کدام از آن‌ها که نباشد بیمار یا اصلا خوب نمی‌شود یا درمانش به درازا می‌کشد. اول، مریض مطیع؛ دوم، پزشک حاذق؛ سوم، زمان مناسب؛ چهارم، داروی مفید؛ پنجم، پرستار شفیق. مریضی که از دکترش حرف‌شنوی ندارد یا دکتر حاذق در خدمتش نیست و از کثرت مراجعه به این دکتر و آن دکتر به قول معروف «تخته‌مشق اطبا» شده یا داروی دردش در دسترس نیست یا کسی را ندارد که به دادش برسد و تر و خشکش کند یا آن‌قدر مرضش طول کشیده که دوا و درمان دیگر بر او اثر ندارد و رو به موت است، اگر بوعلی و جالینوس هم بر بالینش حاضر شوند خوب نمی‌شود.

وضع ویرایش هم به همین شکل است. یک نشر بیمار و فقیر ویرایش فقیر و بیمارتری دارد و رهایی از این بیماری نیازمند فعالیت و همکاری و همدلی و خواست عمومی است. مسئولان سیاسی و فرهنگی، ناشرها، نویسنده‌ها، ویراستارها، طراحان و صفحه‌آراها، چاپخانه‌ها، برنامه‌نویس‌ها، و خواننده‌ها هر یک به سهم خود باید دست به دست هم دهند و هدف مشترک و معتدلی را دنبال کنند. ترسیم این هدف هم نیازمند اندیشه و رایزنی و مشورت با خبرگان هر یک از این حوزه‌هاست و با چند دستورالعمل و توصیه نمی‌شود کار مهمی انجام داد. حتی بزرگان هم نباید در کسب نگاهی تازه  به مقوله نشر کوتاهی کنند و لاجرم باید با دگرگونی‌های نشر در دنیا آشنا باشند تا بتوانند راه مناسبی برای نشر آینده پیدا کنند. وقتی به چنین وضعیت پایدار و عاقلانه‌ای رسیدیم، با هر گام کوچکی که برمی‌داریم، بخشی از مشکلات نشر حل می‌شود و در نتیجه مشکلات حوزه ویرایش هم به تبع کمتر می‌شود و این کاری است که با نوشتن چند مقاله و چند کتاب حل نمی‌شود،

موضوع مهم دیگر این است که نباید ناامید شد و دست از کار و حرکت کشید. متاسفانه، جامعه ما دارد به سمت ناامیدی سوق پیدا می‌کند و یکی از نشانه‌های این ناامیدی غرغرو شدن ماهاست. توی تاکسی و اتوبوس و مترو و اداره و هرجایی که می‌روی، وقتی دونفر با هم حرف می‌زنند یا یکیشان یا هردویشان دارند غر می‌زنند و از دست زمین و آسمان ناله می‌کنند. این نک‌وناله‌ کردن‌ها نه تنها مشکلی را حل نمی‌کند، روح آدم را هم زخمی می‌کند و نتیجه این می‌شود که آدم از کار می‌افتد و می‌شود مرده متحرک بی‌احساسی که دیگر هدف و آرمانی ندارد مگر اینکه مخارج جسم خودش یا وابستگانش را تامین کند. برای همین، گمان می‌کنم ما بیش از ویرایش نوشته‌هایمان به ویرایش اندیشه‌ها و رفتارها و گفتارها و ذهنیت و زاویه دیدمان نیازمندیم و این همان بحثی است که در دفتر آخر از کتاب مصائب، با عنوان ضرورت‌های عقلی ویرایش به آن اشاره کرده‌ام.


چشم سوم ویراستار در ورای متن


نکته جالب دیگری که وجود دارد این است شما سال‌ها در کار ویراستاری بوده‌اید، متن شسته و رفته‌ای دارید و حتی هنگام سخن گفتن ویراسته و پیراسته سخن می‌گویید، چه طور خود شما در انتشار کتابتان، خود را از مشورت و اظهار نظر یک ویراستار دیگر بی‌نیاز ندیدید؟

 چه تعجبی دارد؟ مگر آرایشگرها خودشان موهایشان را کوتاه می‌کنند یا دندانپزشک‌ها خودشان دندانشان را پر می‌کنند؟ بجز این قیاس، مسئله این است که ویراستار چشم سوم نویسنده است. من وقتی در خلوت خودم چیزی می‌گویم یا می‌نویسم، به درست و غلط بودنشان چندان توجهی ندارم. اما وقتی کار را به ویراستار می‌سپارم، او با نگاهی دیگر به مطالبم می‌نگرد. البته، در اینجا نوعی قرابت میان ویراستار و نویسنده شرط است. آقای محمدحسن حبیبی که زحمت ویرایش مصائب را کشیدند، دوست 20 ساله من است و خودش نویسنده و ویراستار قابلی است. او هم حال مرا خوب می‌داند، هم از دایره واژگان و اتمسفر فکریم آگاه است و هم جنس نوشته‌هایم را می‌شناسد. برای مثال، من در نوشته‌هایم به طور ناخودآگاه جای برخی قیدها را عوض می‌کنم. مثلا شما در نثر معیار می‌گویید: «همه خوابند اما من بیدارم»، در حالی که من می‌نویسم «همه خوابند من اما بیدارم». این جمله اخیر با وجود نادستوری بودن لحن دارد. اگر ویراستار دیگری براساس دستور شیوه‌نامه‌ها جای این «اما»ها و چیزهای مشابه آن را بدون هماهنگی با خودم عوض ‌کند و در جواب اعتراضم بگوید "من کار خودم را بلدم"، معلوم است که صدای مرا درمی‌آورد. من از ویراستار انتظار دارم که کمکم کند اثر بهتری بیرون بدهم و ضعف‌ها و اشتباهاتم را یادآور شود. دوست دارم هوای خوانندگان اثر و ناشر اثر را هم داشته باشد، نه اینکه فقط برای این‌که کاری انجام داده باشد ورقه‌ای را سیاه کند و برایم بفرستد. لذتی که من از کار کردن با آقای حبیبی یا فرخ خان جاجی (ویراستار دو نوشته دیگرم) می‌برم در همین است که آن نگاه را به من هدیه می‌دهند و این محبتی نیست که من بتوانم جبرانش کنم.

این گروه از ویراستاران با ویراستاران دیگر متفاوت‌اند. خودشان اهل قلم و اندیشه‌اند و در مقام شاعر و نویسنده خوب می‌نویسند و از همه مهم‌تر اینکه دلسوزند و نوشته مردم را نوشته خودشان می‌دانند و حتی کارهایی می‌کنند که وظیفه‌شان نیست. در همین کتاب که به دست شما رسیده، تقریبا هر چه پاورقی و توضیح است، کار ویراستار است نه من. اصلاحات بسیار دیگری هم در آن انجام شده که من از آنها به واقع غافل بوده‌ام. برای همین، شما اگر نسخه‌‌های اولیه مصائب آقای ویراستار را ببینید و با کاری که به چاپ رسیده مقایسه کنید، به بنده حق می‌دهید و آن نوشته اولیه را فاجعه می‌دانید.


«الیوت» هم شعرهایش را به ویراستار داد


حالا بدون اینکه بخواهم خودم یا ویراستار کتابم را با بزرگان قیاس کنم، عرض می‌کنم که کسی مثل الیوت هم که شاعر بزرگی است، ویرایش اثرش را به ازرا پوند می‌سپارد. ازرا پوند دو سوم شعر سرزمین هرز را حذف ‌کرده و آن را بدل به یک شاهکار در ادبیات کرده است. الیوت با اینکه خودش شاعر و نویسنده است، ویرایش کارش را به یک چشم سوم می‌دهد و این درس خوبی است برای ما که در هر مقام یا جایگاهی هستیم، خود را بی‌نیاز از یک چشم سوم نبینیم.


حدود 30 نفر کتابم را قبل از انتشار خواندند


با این حساب، ویراستار کتاب حتما باید هم‌ شأن نویسنده باشد یا جایگاهی بالاتر از او داشته باشد؟

اگر باشد که خیلی خوب است، ولی این تقریبا نشدنی است و لزومی هم ندارد. عدم لزومش باز می‌گردد به این موضوع که نوشته‌ها انواع مختلف دارند و ویراستار نباید با همه نوشته‌ها یک برخورد داشته باشد. بالاخره، یک مقاله علمی-پژوهشی با یک داستان کوتاه، و یک کتاب علمی دانشگاهی با یک رمان یا خاطره از جهات مختلف فرق‌های اساسی دارند و نوع کار ویرایش در هر یک با دیگری مختلف است. به همین قیاس است ویرایش یک نسخه خطی یا ویرایش کتابی برای دانش‌آموزان دوره دبستان یا راهنمایی.

مساله این است که ما به تعداد کافی ویراستار هنرمند و باتجربه که هم‌تراز با نویسندگان یا بالاتر از آنها باشند نداریم و حتی تعداد ویراستاران متخصصمان در علوم مختلف کم است. پس نمی‌توان قید «حتما» را پذیرفت. یکی از بدشانسی‌های من در کتاب مصائب این بود که یکی از استادانم که ایشان را به واقع قبول دارم به دلایلی حاضر نشدند آن را پیش از انتشار مطالعه کنند و نظرشان را بدهند. خیلی هم اصرار کردم، ولی ایشان نپذیرفت. البته، پس از انتشار نقد خود بر آن را به بنده فرمودند و از سر لطف نقد دیگران را هم برایم فرستادند. بجز ایشان، برخی از استادان و همکارانم لطف کردند و پیش از انتشار کتاب، همه یا بخش‌هایی از کتاب را ملاحظه کردند و نظر دادند که از همگی سپاسگزارم.. آنهایی که خواندند و حتی درباره یک واو یا ویرگول نظر دادند، به یهتر شدن کتاب کمک کردند. به این ترتیب، حدود 30 نفر از همدوره‌ها و همکارها و استادانم این کتاب را دیدند و این کار، از زیر چشم و خرد و احساس حدود 30 نفر رد شد تا به این شکل درآمد.

از استادانم آموخته‌ام که در کار نشر – چه در نقش نویسنده و چه ویراستار- وسواس داشته باشم، اگرچه سبب طولانی شدن مراحل آماده‌سازی و تولید یک اثر شود. الان در برخی موسسات نشر، همین کار به شکل رسمی انجام می‌گیرد. مثلا، وقتی یک کتاب پزشکی تصحیح می‌شود و آماده چاپ می‌شود، چند متخصص طب سنتی، قبل از چاپ آن را می‌خوانند و نظر خود را از ویرایش و صفحه‌بندی گرفته تا محتوای مطالب و لزوم توضیح پاره‌ای از عبارات در پانویس و... می‌دهند. نتیجه نهایی این است که اگر 6- 5 نفر متخصص، کتابی را مقبول دانستند، آن اثر مراحل چاپ و نشر را طی می‌کند وگرنه کار از نو آغاز می‌شود تا کیفیت مطلوبی پیدا کند. همین کار 6 ماه و بعضا یک سال طول می‌کشد و از نظر مالی و روانی و زمانی مقرون به صرفه نیست، ولی توافق بر این است که خواننده حق دارد کتابی را در دست بگیرد که از هر نظر، به قدر امکان، چکش خورده باشد،

با وجود همه این تلاش‌ها و دقت‌ها، این کتاب‌ها باز هم غلط و اشتباه دارند، ولی به مراتب از نسخه اولیه آن پاکیزه‌ترند. الان خیلی از ناشرها این کار را انجام نمی‌دهند.‌کتاب اول برای ارزیابی می‌رود و بعد از ارزیابی، مستقیما مراحل آماده‌سازی و چاپ و نشر را می‌گذراند. چه قدر خوب است آن‌ها هم این هزینه را تقبل کنند و تا می‌توانند در رشد سطح کیفی یک اثر بکوشند و به حق خواننده‌ها در این باره احترام بگذارند.

خودم عمری است که ویرگول می‌پاشم

کتاب دیگر در دست تألیف دارید؟

از دو سال پیش کتابی در دست دارم با عنوان «پشیمانم از ویرگول‌هایی که گذاشتم». یکی از موضوعات مهم در ویرایش که از دیرباز محل بحث است، دستور خط فارسی است و نشانه‌گذاری. هر ویراستاری که وارد کار می‌شود، اولین چیزی که یاد می‌گیرد استفاده از علائم سجاوندی یا به تعبیر من ویرگول گذاشتن است. خیلی‌ها فکر می‌کنند این کاری است که با یکی دو ساعت آموزش مشکلش حل می‌شود و می‌شود به راحتی ویراستار صوری شد. من خودم عمری است که ویرگول می‌پاشم. البته، قبلا وضعم خیلی بدتر بود؛ چون مثل کود شیمیایی که یک کشاورز به گندم یا جو می‌دهد، دستم را در ویرگول‌ها می‌کردم و همین‌طور بی‌حساب و کتاب بین زمین نوشته‌های مردم می‌پاشیدم. برای همین، الان که به کارهایم نگاه می‌کنم از بسیاری از ویرگول‌هایی که گذاشته‌ام پشیمانم.

متاسفانه، هنوز این ویرگول گذاشتن‌ها بر پایه محکمی قرار ندارد و فصل‌الخطاب در این باره نص شیوه‌نامه‌هاست و ویراستاران بیشتر در این باب مقلدند تا اهل تحلیل. نگاهی که در کتاب مصائب کاملا مشخص است و یک دفتر را به آن اختصاص داده‌ام. در آن‌جا، برای نشان دادن اهمیت علائم سجاوندی آن‌ها را به اندازه قلم متن بزرگ‌ کردم، چون احساسم این بود که به واسطه کوتاهی قد این علائم است که ارزششان کمتر به چشم می‌آید و اگر قدشان در احساس ما و در چشم ما بلندتر باشد، آن وقت هر کسی جرأت نمی‌کند هر ویرگولی را هر جایی بگذارد.

گمان من این است که ویرگول گذاشتن در کار ویرایش هنری است که مبتنی بر دستور زبان و علم بلاغت و سبک‌شناسی است و بعد از کلی آموزش و طی دوره‌های تخصصی در این باره و البته تجربه سروکله زدن با متن‌های مختلف، می‌توان به آن دست یافت و از این رو، در مرحله آخر هم باید برای یک ویراستار اتفاق بیفتد نه در مرحله اول. اما در روزگار ما این کار عکس شده و این چرخه معیوب است.

«پشیمانم از ویرگول‌هایی که گذاشتم» در همین باره است. قالب کتاب نامه‌نگاری است. این کتاب نامه‌هایی است درباره خط فارسی و علائم سجاوندی برای دوست ویراستارم آقای حبیبی و پاسخ‌های ایشان به این نامه‌ها. این نامه‌ها نه در پی توصیه است و نه تجویز، اندیشه‌هایی است در این باره که بیشتر به نقد شباهت دارد تا دستورالعمل و در پی یافتن صورت مسئله‌ها و یافتن پاسخ آن‌هاست که هنوز هم تمام نشده.

 انتهای پیام/

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد