پسرفت در پژوهش ادبیات فارسى
منبع: تارنمای شورای گسترش زبان فارسی، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۷، مصاحبه کننده: خانم فیروزه ناظری
گرچه گاه تصور میشود واژهها صرفاً باید توسط فرهنگستان ادب فارسى ساخته شوند، ولى به عقیده دکتر کوروش صفوى، مردم مهمترین مرجع واژه سازى هستند. این زبانشناس و استاد دانشگاه، معتقد است حتى نباید نگران واژههایى بود که در میان جوانان رایج میشود، چه آنکه نسلهاى پیشین نیز واژههایى ساختهاند که هیچگاه پیش از آن استفاده نمیشد.
- تعریف شما از «واژه» چیست؟اگر بخواهم به شکلى کاملاً فنى به این سؤال جواب بدهم، باید اصطلاحاتى تخصصى نظیر «تکواژ»، «تکیه»، «آهنگ صدا»، «مفهوم» و… را به وسط بکشم که درکشان مستلزم ساعتها بحث است و از حوصله مخاطب شما نیز خارج است. بنابراین اجازه دهید به همین تعریف ساده بسنده کنیم که «واژه» همان واحد سازنده جمله است که در خط فارسى با اندکى فاصله با واحدهاى دیگر مینویسیم و به نظر میرسد یک معنى مشخص دارد.
- خب، حالا فرض کنید فردى از میان مردم عادى، بار اول که «سیگار» را دید، آن را «دودسازه» بنامد. آن وقت چه اتفاقى میافتد؟ منظورم این است که اصولاً نقش افراد غیرمتخصص در واژه سازى چیست؟
سؤال جالبى است. نگاه کنید، واژههایى مثل «سگ دست»، «شغال دست»، «سیبک»، «آچار کلاغى» و صدها واژه دیگر را افرادى ساختهاند که در یک نهاد علمى و ویژه واژه سازى کار نمیکردهاند. این واژهها به خوبى در فارسى جا افتادهاند و به کار میروند. فردى در مقابل چیزى که بخشى از اتومبیل بوده و شبیه به دست سگ بوده، واژه «سگ دست» را ساخته و این واژه به تدریج در جامعه فارسىزبانان جا افتاده است. مطمئن باشید صدها واژه دیگر هم ساخته شده که جا نیفتادهاند.
بنابراین نباید تصورمان این باشد که فقط افرادى که متخصص امر واژه سازىاند، حق دارند واژه جدید بسازند. من توى خانهام نشستهام و یک دفعه توى آشپزخانه متوجه پودرى میشوم که زنم خریده و اسمش «فوش» است و میشود به عنوان چاشنى روى سالاد پاشید. من فوراً آن را توى ظرفى میریزم که درش سوراخ سوراخ است و آن را کنار «نمکدان» و «فلفلدان» قرار میدهم و آن را «فوشدان» مینامم. اگر افراد خانوادهام بپذیرند که آن جاى مخصوص «فوش» را «فوشدان» بنامند، واژه «فوشدان» دست کم در خانه ما جا میافتد.
- فرایندهاى واژه سازى در فارسى کداماند؟ آیا ما براى معادلیابى یا بهتر بگویم معادلسازى براى واژههاى بیگانه از همین فرایندها استفاده میکنیم؟
اگر نخواهیم به زیربخشهاى هر فرایند واژه سازى توجه کنیم، میتوانیم به شکلى ساده انگاشته، واژههاى زبان فارسى را در دو گروه عمده طبقه بندى کنیم. گروه اول، واژههایى را تشکیل میدهند که «بسیط»اند؛ مثلاً «مداد» یا «از» یا «موش» و جز آن. این واژهها از یک تکواژ تشکیل شدهاند و نمیشود آنها را به واحدهاى معنى دار کوچک ترى تجزیه کرد. مثلاً اگر «کتاب» را با «کتابفروش» یا «کتابفروشى» مقایسه کنید، میتوانید به سادگى دریابید که «کتابفروش» از دو واحد «کتاب» و «فروش» تشکیل شده و «کتابفروشى» علاوه بر «کتاب» و «فروش»، یک «ى» هم اضافه دارد. این نوع واژهها را میشود در مقابل گروه اول، «غیر بسیط» نامید و گفت «کتاب» یک واژه بسیط فارسى است و در مقابل، «کتابفروش» یا «کتابفروشى» غیر بسیط اند.
تکواژهاى فارسى را میشود به دو گروه تقسیم کرد. یک گروه از آنها را «تکواژ قاموسى» مینامند. این تکواژها در نوع خود داراى معنایى مستقلاند. در مقابل، گروه دیگرى از تکواژها را «تکواژ دستورى» نامیدهاند که انگار معنىشان محدود به یک نقش دستورى است. از این طریق میشود ادعا کرد که «کتاب» یا «فروش»یک تکواژ قاموسىاند و «مى -» یا «-گر» تکواژ دستورى به حساب میآیند. اگر این حرف مرا به همین شکل ساده شده و غیر تخصصىاش بپذیرید، آن وقت میشود گفت واژههاى «غیر بسیط» از همنشینى بیش از یک تکواژ ساخته میشوند و این تکواژها ممکن است قاموسى یا دستورى باشند.
حالا میرویم به سراغ بخش اول سؤالتان و بحث درباره فرایندهاى واژه سازى در زبان فارسى.
یکى از فرایندهاى واژه سازى در زبان فارسى را میشود «ترکیب» نامید. در این فرایند واژه سازى، ما تکواژهاى قاموسى را کنار هم قرار میدهیم و واژه جدید میسازیم. واژههایى مانند «مهمانسرا»، «کتابفروش»، «شیرهویج»، «سنگ شکن»، «برف پاک کن» و غیره به همین شکل ساخته شدهاند.
یکى دیگر از فرایندهاى واژه سازى در زبان فارسى «اشتقاق» است. ما در این شکل واژه سازى، یک تکواژ قاموسى را به عنوان پایه انتخاب میکنیم و با افزودن تکواژ یا تکواژهاى دستورى به آن، واژه جدید میسازیم. واژههایى مانند «نمکدان»، «سبزى»، «خانگى»، «گیره»، «پفک» به این شکل ساخته شدهاند.
ما میتوانیم توأماً از هر دو فرایند «ترکیب» و «اشتقاق» استفاده کنیم و واژههایى مثل «کتابفروشى» یا «جنگلدارى» یا «ناجوانمردانه» و غیره را بسازیم.
به این ترتیب، ما در زبان فارسى یا با واژههاى «بسیط» سر و کار داریم و یا با واژههاى «غیر بسیط». این واژههاى غیر بسیط، یا «مرکب» اند یا «مشتق» و یا «مشتق – مرکب».
ما براى معادلسازى در مقابل واژههاى بیگانه نیز از همین فرایندها استفاده میکنیم. فرض کنید در مقابل واژه «سیگار» بخواهیم معادلى در فارسى بسازیم. این کار را میشود با انتخاب یک واژه بسیط انجام داد. مثلاً به جاى «سیگار» واژه «گوگ» را به کار ببریم. این کار را میشود با انتخاب یک واژه غیر بسیط انجام داد. در این شرایط، میتوانیم از فرایند «ترکیب» استفاده کنیم و مثلاً «دودساز» را به کار ببریم یا به کمک فرایند «اشتقاق» مثلاً «دودگر» را بسازیم. البته شاید بهتر باشد «دودگر» را براى فردى به کار ببریم که سیگار میکشد. شاید بشود از فرایند «ترکیب و اشتقاق» استفاده کرد و براى «سیگار» واژه «دودسازه» را ساخت.
من اینجا فقط میخواستم نشان دهم که فرایندهاى واژه سازى در فارسى کداماند. اصلاً منظورم این نیست که این معادلهاى احمقانه بنده معادلهاى مناسبىاند یا اصلاً باید معادلى براى «سیگار» در نظر گرفت.
- همین حالا در میان جوانان و نوجوانان فارسى زبان مجموعه وسیعى از واژهها و اصطلاحاتى کاربرد یافته که همین طور ساخته شدهاند، آیا این «فوشران» چیزى مثل «قاط زدن» نیست؟
چرا هست. هیچ اشکالى هم ندارد. من نمیدانم چرا این گونه فارسى جوانان و نوجوانان امروز ما این قدر مهم شده. اجازه بدهید مطلب را از منظر دیگرى بررسى کنیم.
هر زبان طبیعى، مثل فارسى، عربى، انگلیسى یا صدها زبان دیگرى که در دنیا سخنگو دارند، به لحاظ نظرى از تعداد متعددى گونه زمانى، گونه جغرافیایى، گونه شغلى، گونه تحصیلى، گونه اجتماعى، گونه سنى و جز آن برخوردار است. در هر مقطع زمانى، گونه سنى جوانان و نوجوانان، با گونه سنى پدر و مادرانشان، و گونه سنى پدربزرگها و مادربزرگهایشان تفاوتهایى دارد. نسلى که امروز پدربزرگها و مادربزرگها را تشکیل میدهند، وقتى نوجوان بودند، اصطلاحاتى را به کار میبردند که پدر و مادرهایشان به کار نمیبردند. مثلاً «شفته»، «کانتورى»، «بادمجان دورقاب چین»، «شیربرنج»، «نکبت»، «آب خنک»، «پاچه ورمالیده»، «دسته هونگ»، «قرشمال»، «قاراشمیش» و صدها نمونه دیگر.
افراد نسل من هم که الآن میانسال به حساب میآیند، وقتى نوجوان بودند، صدها واژه و اصطلاح خاص خود را داشتهاند. مثلاً «نازک نارنجى»، «آنتن»، «جگر»، «هلو»، «چلغوز»، «ازگل»، «نخ دادن»، «نسناس»، «خالى بند»، «راحت الحلقوم» و ….
تعداد کمى از این واژهها و اصطلاحات از یک نسل به نسل بعد منتقل میشوند و بقیه فراموش میشوند. مثلاً الآن بچههاى من دیگر نمیدانند ما وقتى جوان بودیم «راحت الحلقوم» را براى اشاره به چه نوع فردى استفاده میکرده ایم، زیرا اینها به جاى همین اصطلاح «پاناسونیک» را به کار میبرند. آنچه را ما «ازگل» مینامیدیم، اینها «جواد» مینامند. بنابراین این نوع واژهها و اصطلاحها مطلب تازه اى نیست که ناگهان در یک زبان اتفاق افتاده باشد.
- نظر شما درباره معادلسازى چیست و این کار را تا چه اندازه ضرورى میدانید؟
به اعتقاد بنده، معادلیابى و واژه سازى براى واژههاى بیگانهاى که به زبان علم مربوطند ضرورى است. منظورم واژهها و اصطلاحاتى است که قرار است متخصص یک علم خاص استفاده کند. نگاه کنید، در همین رشته زبانشناسى، اصطلاحاتى نظیر «ساخت واژ – واجى»، «دستورزایشى»، «واج»، «تکواژ میانجى»، «زبان نواخت بر» و صدها ترکیب و واژه دیگر به کار میروند که کاملاً جاافتادهاند و بسیار خوش ساخت به حساب میآیند. دانشجویى که به رشته زبانشناسى راه مییابد و براى نخستین بار واژه «تکواژ» را میشنود، آن را به عنوان یک اصطلاح تخصصى میپذیرد و با اصطلاح «دستورزایشى» هم به یاد زایمان نمیافتد، زیرا در حوزه زبان روزمره مردم با چنین واژهاى مواجه نمیشود. از سوى دیگر، ضرورى است که زبان فارسى را به شکلى مداوم در حوزه زبان علم تقویت کنیم. در فلسفه، براى اشاره به نگرش کانت از اصطلاح «نظریه استعلایى» استفاده میکنند. در منطق واژه «سور» اصطلاحى کاملاً جاافتاده و پذیرفته است و هیچ منطقدانى را ندیدهام که بگوید «سور» لغت خوبى نیست چون آدم یاد مهمانى دادن و سوروسات مثلاً عروسى میافتد. به همین دلیل اعتقادم این است که واژهها اگر در حوزه کاربرد زبان علم معادلسازى شوند و در میان متخصصان کاربرد یابند، به تقویب گونه علمى زبان فارسى میانجامند.
- خب، پس تکلیفمان با واژههایى مثل «بالگرد» براى «هلى کوپتر» چیست؟
باز هم مسأله همان است که عرض کردم. اگر واژه «بالگرد» قرار باشد در میان متخصصان فرضاً هلى کوپترسازى به کار رود، خیلى زود پذیرفته میشود. ولى مسأله این است که آیا جامعه فارسى زبان نیز این واژه را میپذیرد یا نه. به نظر من اصلاً مهم نیست که این اصطلاح را مردم کوچه و بازار هم بپذیرند یا نپذیرند. بگذارید نمونهاى برایتان بیاورم. یکى از واژههایى که فرهنگستان اول در مقابل «طیاره» و «آیروپلان» ساخته بود، همین واژه «هواپیما» امروز بود. فکر میکنید مردم همان روز اول «طیاره» را ول کردند و همه واژه «هواپیما» را پذیرفتند؟
اصلاً اینطور نیست. این واژه و دهها واژه دیگر نخست در ارتش و به عنوان یک واژه تخصصى به کار رفت و به تدریج میان مردم جاافتاد. واژههایى نظیر «دانشگاه» و «دانشکده» را هم اول فقط استادان و دانشجویان به کار میبرند و مردم عادى ترجیح میدادند «اونیورسیته» و «فاکولته» را به کار ببرند. این واژهها نیز به تدریج جا افتادند.
صادق هدایت در مقالهاى به شدت به همین واژههاى ساخته شده فرهنگستان اول حمله میکند و معتقد است که این واژهها محال است بین مردم کاربرد یابند. این حرف در زمان آن شادروان کاملاً درست بود، ولى هدایت به این نکته توجه نداشت که هیچ پدیدهاى یک روزه رواج نمییابد. مگر وقتى رادیو را اختراع کردند، فردایش همه رادیو داشتند؟ همین امروز هنوز هم بسیارى از مدرسان دانشگاههاى دولتى و سنتى ان، پدیدههایى مثل «طرح پودمانى» و «دانشگاه مجازى» و حتى بدتر از آن «دانشگاه پیام نور» و «دانشگاه آزاد» را قبول ندارند. خب قبول نداشته باشند. مسأله این است که باید براى پذیرش هر پدیده تازهاى به مردم فرصت داد. روزى که ما کنکور میدادیم، همین دانشگاه شهید بهشتى امروز که اسمش دانشگاه ملى بود، چهار هزار تومان در سال شهریه میگرفت. خیلى از پدر و مادرها از این که بچهشان به دانشگاه ملى میرفت و مثلاً در دانشگاه تهران قبول نشده بود، خجالت میکشیدند.
واژهها هم باید فرصت پیدا کنند تا جا بیفتند. البته شرایط دیگرى هم وجود دارد. مثلاً قبل از این که واژه قرضى در زبان جا بیفتد، واژه معادلش را بسازیم و به کار بیندازیم. این موضوع درمورد واژههاى «نرمافزار» و «سختافزار» قابل طرح است. ولى براى این که «رایانه»به جاى «کامپیوتر» جا بیفتد، وقت لازم است، شاید هم هیچ وقت این اتفاق نیفتد. این تلاش باید انجام بگیرد.
- حال که صحبت به «فرهنگستان زبان و ادب فارسى» کشیده شد، بگذارید سؤال کنم وظیفه این فرهنگستان براى واژه سازى چیست؟
بر اساس این پرسش اولاً تصور میشود وظیفه فرهنگستان زبان و ادب فارسى این است که فقط بنشیند و واژه بسازد. ثانیاً تصور میشود افرادى که در فرهنگستان جمع شدهاند، مثلاً از کره مریخ آمدهاند و من و امثال من باید وظیفه آنها را معلوم کنیم. این دو تصور کاملاً غلط است.
نخست این که، تنها یکى از وظایف فرهنگستان معادلیابى براى واژههاست. آن هم نه هر واژهاى. پژوهشهایى که در فرهنگستان انجام میشود محدود به همین کار نمیشود. به اعتقاد من، شاید یکى از کارهاى فرعى فرهنگستان این باشد که بنشینند و واژه بسازند. تدوین دستور زبان جامع فارسى، تحقیق در زمینه گویشهاى ایرانى، مطالعه در زمینه گونههاى زبان فارسى، شیوه نگارش فارسى ودهها پژوهش ارزنده دیگرى که هم اکنون در فرهنگستان صورت میپذیرد، از نظرها دور مانده؛ آن هم به این دلیل که چنین پژوهشهایى بسرعت انجام نمیشوند و نتایج کار فوراً معلوم نمیشوند. یکى از وظایف اصلى گروههاى مختلف فرهنگستان، معیارسازى اصطلاحات است. فرض کنید در زبانشناسى، براى اشاره به موضوعى واحد، چند اصطلاح به کار رفته باشد. مثلاً ما morpheme را هم «مورفم» گفتهایم، هم «واژک» و هم «تکواژ». از میان این اصطلاحات، یکى را باید به عنوان اصطلاح معیار انتخاب کرد. این تلاش از جمله کارهاى بسیار مهمى است که در فرهنگستان صورت میگیرد.
دوم اینکه، افرادى که در فرهنگستان و درگروههاى تخصصى در مقام عضو پیوسته و عضو وابسته به کار مشغولاند، مردم کوچه و بازار و افراد غیر متخصص نیستند که قرار باشد بنده نوعى برایشان تعیین تکلیف کنم. مجموعه وسیعى از این شخصیتهاى برجسته را استادان خود من تشکیل میدهند.
این اعضا از برجستهترین پژوهشگران طراز اول مملکت انتخاب میشوند. البته منظورم این نیست که تمامى نامآوران رشتههاى زبانشناسى و ادب فارسى در فرهنگستاناند، ولى آنهایى که در فرهنگستان به خدمت مشغولاند از برجستهترین محققاناند. بنابراین بسیار ناشایست است که من بنشینم و مثلاً براى دکتر على اشرف صادقى یا دکتر یدالله ثمره که «واج» و «تکواژ» را از آنها آموختهام تعیین تکلیف کنم که چه باید بکنند.
- آیا ساخت واژههایى مثل «فناورى» یا «پارکبان» را درست میدانید یا نه. به عبارت دیگر، وقتى بخشى از یک واژه، قرضى و خارجى است، چطور میشود بخش دیگرى را از زبان فارسى به آن افزود و گفت این واژه «درست» است؟
اجازه بدهید، اول چند نمونه را با هم مرور کنیم. «کلیدساز» قسمت اولش یونانى است و بخش دومش بن مضارع «ساختن» فارسى است. «درشکه چى» قسمت اولش روسى است و پسوند «- چى» اش ترکى است. «پستچى» از آن هم بدتر است. قسمت اولش انگلیسى است و قسمت دومش ترکى است. «امیر تومان باشى» که دیگر فاجعه است. «امیر» عربى است، «تومان» مغولى است، «باشى» ترکى است.
یادم نمیرود در دوره لیسانس، استادى سرشناس که خدا حفظش کند، یک ساعت درباره این مطلب صحبت کرد که مشتى بیسواد واژه «پیشنهادات» را به کار میبرند. ایشان مدعى بودند که هر بار این لغت را میشنوند حالشان بد میشود. من مات مانده بودم که این لغت چقدر میتواند روى مزاج استاد تأثیر بگذارد. بعد از کلاس، استاد به بنده دستور دادند که ایشان را به منزلشان برسانم. از ایشان پرسیدم منزل کجاست. فرمودند در شمیرانات خیابان آجودانیه. من نفهمیدم ایشان چطور در «شمیرانات» که همان شرایط «پیشنهادات» را داشت زندگى میکند و از همه بدتر چطور خیابان «آجودانیه» را تحمل میکنند که بخش اولش فرانسه است و بخش دومش عربى است.
- من جوابم را گرفتم. پس شما با این ترکیبها مشکلى ندارید.
مگر کسى مشکلى دارد که من داشته باشم؟ مگر شما با واژه «پارک کردن» مشکل داشتهاید که حالا یقه «پارکبان» را گرفته اید؟ مگر وقتى از «فن» واژه «فنى» را ساختیم، مشکلى پیش آمد؟ مگر اصلاً شش دانگ سند زبان فارسى را به اسم من زدهاند که فکر کنم بقیه دارند به این زبان خیانت میکنند و من فقط دارم خدمت میکنم؟
- در مورد نوع نگارش «فناورى» چطور؟ آیا این شیوه نگارش را درست میدانید؟ اساساً نظرتان درباره این شیوههاى نگارش چیست؟
بنده شخصاً «فنآورى» را ترجیح میدهم. ولى نظر بنده کاملاً شخصى است. «اطاق» را هم به صورت «اتاق» ترجیح میدهم. حتى نمیدانم چرا دوست دارم «صابون» را هم «سابون» بنویسم! این حرفها در حد نظر شخصى است و کاملاً احساسى است. اجازه دهید که جدىتر به مسأله نگاه کنیم.
در حال حاضر نگرشهاى مختلفى نسبت به شیوه رسمالخط فارسى وجود دارد. جدانویسى، سرهمنویسى، جایگزینى نویسهها، حتى جایگزینى نظام نوشتارى. هر کدام از این نگرشها هم انواع دارد و تا حد افراط پیش میرود. به هر حال، هر رسم الخطى که استفاده شود باید چند قاعده را رعایت کند. نخست این که «سکته خوانشى» ایجاد نکند؛ یعنى وقتى به آن واژه رسیدم، مجبور نشوم برگردم، ببینم آنچه خواندم چه بود. دوم این که تا حدى به شیوه گفتارى نزدیک باشد.
اینها در شرایطى است که فضاى جهانى را در نظر نگیریم. برخى معتقدند که این خط باید به کلى عوض شود، زیرا در ارتباط جهانى کارآمد نیست. هر کدام از این دیدگاهها در نوع خود قابل تأمل است. برخى معتقدند که اگر خط فارسى را کنار بگذاریم و خطى برگرفته از خط لاتین را جایگزینش کنیم فرهنگ گذشتهمان را از دست میدهیم. من اساساً از این صحبتها سر در نمیآورم. مثلاً میگویند اگر خط را عوض کنیم دیگر نمیتوانیم حافظ بخوانیم یا شاهنامه بخوانیم. مگر ما الآن حافظ را به همان خطى میخوانیم که در قرن هشتم نوشته شده؟ خیلى از این متنها را ما امروز نمیتوانیم بخوانیم. البته میدانیم به خط فارسى است، ولى آن خط را نمیتوانیم بخوانیم. من یک قباله ازدواج توى خانه دارم که متعلق به پدربزرگ و مادربزرگ پدرماند. آن را قاب کردهام و به دیوار زدهام، ولى نمیتوانم آن را بخوانم. به همین خاطر هم افراد متخصصى داریم که تخصصشان خواندن همین نسخههاى خطى است. بنابراین در هر مورد باید میزان «علم» را در نظر گرفت. در مورد پیشنهادهاى موجود، اعتقاد بنده این است که هنوز داریم احساسى برخورد میکنیم.
- با این جوابى که دادید، سؤال دیگرى به ذهنم رسید و آن پالایش زبان فارسى است. افرادى نظیر احمد کسروى سعى داشتند فارسىاى را رواج دهند که ناب باشد. در حال حاضر نیز دکتر میرجلال الدین کزازى را میتوان نمونه آورد که حتى در صحبت روزمره سعى میکنند از فارسى ناب در صحبتشان استفاده کنند. نظرتان درباره این تلاش ها چیست؟
اجازه دهید اول تکلیفمان را با زبان فارسى ناب یا فارسى سره روشن کنیم. منظورمان از فارسى ناب چیست؟ اگر منظورمان این باشد که واژههایى را به کار ببریم که فقط فارسى باشند یا ریشهشان فارسى باشد. اول باید معلوم کنیم این واژهها را باید از کجا مشخص کنیم. اگر به دوره باستان برگردیم، آیا فقط واژههاى فارسى باستان را انتخاب کنیم یا واژههاى زبانهاى اوستایى و چند واژه مادى و سکایى باستان هم قبول است؟ بعد در دوره میانه، آیا واژههاى پارتى میانه و خوارزمى میانه و بلخى میانه و سکایى میانه حق ورود دارند یا نه؟ مثلاً واژه «نقره» که سغدى است، میتواند در فارسى سره به کار رود یا نه؟ «اژدها» که احتمالاً پارتى است، چطور؟ حالا فرض کنید بگوییم واژههاى زبانهاى ایرانى اشکال ندارند. خب، تکلیف واژههاى قرضىاى که از زبانهاى مختلف به این زبانها راه یافتهاند چه میشود؟ مثلاً واژه «نماز» که میگوییم فارسى است، در اصل از سنسکریت وارد فارسى شده. اینها را چکار کنیم؟ یا «کنکاش» که از مغولى آمده یا «لگن» که از یونانى آمده. اینها را چکار کنیم؟ در نهایت میبینیم این عزیزان با این واژهها مشکل ندارند و مشکلشان صرفاً واژههاى عربى است. حالا مسأله پیچیدهتر میشود، زیرا باید معلوم کنیم مشکلمان با کدام عرب است. آرامیان و اکدین هم از نژاد سامى بودهاند، یعنى به نوعى در طول تاریخ از همین نژاد عرب بودهاند. خب، ما خط میخى کتیبههاى فارسى باستان را از همین خط میخى اکدیان اقتباس کرده ایم. در دوره میانه هم تمام خطوط به کار رفته در ایران به غیر از خط بلخى و خط سکایى میانه جنوبى، از خط آرامى اقتباس شده که همین آرامیان در طول تاریخ با اعراب از یک نژاد بودهاند. خطى که براى نگارش بلخى میانه به کار میرفته از خط یونانى اقتباس شده و خط سکایى میانه هم احتمالاً از خط سنسکریت گرفته شده.
خب حالا فرض کنید این عربها و زبان و خطشان مورد نظرمان نباشد و فقط به لحاظ احساسى خودمان را درگیر واژههاى عربىاى کنیم که پس از دوره ساسانیان وارد فارسى شدهاند. خب این واژهها کداماند؟ آیا شامل «اقیانوس» و «اطلس» و «قلم» و «صراط» و «اصطرلاب» و «فلسفه» و صدها واژه دیگر از این قبیل هم میشوند که اصلشان عربى نیست و معرباند؟
حالا فرض کنید ما پس از شناسایى دقیق واژههاى عربى و حذف آنها از زبان خود، زبان فارسى عجیبى را به کار ببریم که بقیه فکر کنند مثلاً داریم پشتو صحبت میکنیم. این کار چه موفقیتى به همراه خواهد داشت؟ حداقل امر این است که یکى از شاگردانم پس از این همه سال سخن گفتن به این فارسى ناب، از من تقلید کند و تحت تأثیر دانش فراوان و تعصب زیادم به فرهنگ سترگ این مرز و بوم مثل من صحبت کند یا سعى کند مثل من ادایم را درآورد. وقتى من نتوانستهام در تمامى این سالها حتى یک نفر را ترغیب کنم که از چنین زبان عجیبى استفاده کند، باید متوجه بشوم که چنین کارى نتیجهاى ندارد. البته یک نتیجه دارد و آن این که مرا دیگر مردم جدى نمیگیرند. مسلماً وقتى کسى از فارسىاى استفاده کند که بیشتر به زبان مثلاً شاهنامه شباهت داشته باشد، آدم دوست دارد بنشیند و از این نقالى لذت ببرد.
حالا بیایید عکس ماجرا را ببینیم. نگاه کنید آن عربى که میداند دستور زبانش را سیبویه ایرانى نوشته و عروض پرافتخارش را خلیل بن احمد ایرانى تدوین کرده و اولین فرهنگ لغتش را همین ایرانى برایش درست کرده، چقدر از دست ما حرص میخورد.
به هر حال ما باید یک واقعیت را همواره در نظر داشته باشیم و آن این که دوره سلم و تور و ایرج گذشته است. ما الآن در یک دهکده جهانى زندگى میکنیم و نگرش قبیلهاى با آنچه دوروبر ماست کمى بیگانه است.
- امروز میبینیم که بسیارى از دانشجویان رشته زبان و ادبیات فارسى از روش تدریس ادبیات فارسى و مطالب درسىشان حتى تا دوره دکترى خسته شدهاند. بسیارى از دانشجویان به دنبال حرفهاى تازه اىاند که میتوانست بخشى از مطالب درسشان باشد. آیا فکر نمیکنید افزودن درسهایى مثل نظریههاى ادبى، ادبیات تطبیقى، نقد ادبى و روشهاى تازهاى که در نقد مطرح میشود، باعث میشوند مطالعه ادبیات فارسى از حالت بومى بیرون بیاید؟
اجازه بدهید اول تکلیف این مطالعات بومى و افتخارات ملى را روشن کنیم. این پژوهشهاى بومى کداماند؟ این زبان فارسى را حدود صد و بیست سال پیش، یک انگلیسى به نام سرویلیام جونز معلوم کرد که از زبانهاى هندواروپایى است. کتیبههاى فارسى باستانمان را افرادى چون تیخسن، مونتر،گروتفند، راسک و سن مارتین خواندند و ما فهمیدیم درباره چه هستند. وجود هزوارش را در خطوط ایرانى دوره میانه فردى به نام زالمان کشف کرده. فرهنگ زبان پهلوى را مکنزى تهیه کرده. بهترین تحقیق درباره زبان فارسى باستان متعلق به کنت است. همین حالا وقتى صحبت از بهترین نسخه شاهنامه میشود، تصحیح چاپ مسکو بهترین است. مثنوى نیکلسون را نباید از یاد برد. تاریخ ادبیات ادوارد براون، تحقیقات هانرى ماسه درباره آثار سعدى و صدها محقق دیگر که هیچ کدامشان از فرزندان ایرج نبودند، این پژوهشهاى بومى [!] را انجام دادهاند تا ما صدایمان را بم بکنیم و فریاد بزنیم تحقیقات در این زمینه بومى میماند و باید بماند.
پس نمیشود درباره پژوهشهاى موجود در این زمینه خیلى هم به غرور ملى رسید. آنچه افتخار است، نوع پژوهش نیست. افتخار این است که این آثار متعلق به این مرز و بوم است. دقت کنید؛ من نگفتم افتخار ما فردوسى و حافظ و سعدى و دهها و صدها فرزانه از این دستاند. اینان افتخار جهاناند. فردوسى همانقدر که به ایران تعلق دارد به تمام جهان تعلق دارد. حافظ اگرچه ایرانى است ولى شاعر کل جهان است. من همان اندازه که به حافظ میبالم، به گوته و شکسپیر و هومر و وجود اینان مفتخرم. مولانا همانقدر که متعلق به من است به تمام جهان تعلق دارد. مگر میشود فردى چون ابن سینا را تنها ایرانى دانست. آن هم وقتى کتاب قانون اش را قرنها در غرب تدریس میکردهاند؟ این حرفهاى عشیرهاى و قبیلهاى ما را به جایى نمیرساند.
حال بگذارید به همان روشهاى تحقیق برگردیم و اجازه دهید من از نمونهاى براى ختم بحث استفاده کنم. فرض کنید ما دستگاهى داشتیم که میتوانستیم نیوتن را زنده کنیم و ببریم سرکلاس درس فیزیک (۱) دانشگاه بنشانیم. میشود با قاطعیت گفت، نیوتن اگر در امتحان این درس شرکت کند، مردود میشود. ولى مطمئن نیستم اگر استاد فروزانفر را در کلاس دوره دکتراى ادبیات فارسى بنشانیم، استاد درس را از کلاس بیرون نکند. میدانید چرا؟ چون هیچ تحولى در دروس و روش تدریس دروس این رشته از دهها سال پیش تاکنون پدید نیامده است. ما وقتى پژوهشهاى استاد معین را با پژوهشهاى امروز مقایسه میکنیم، به این نتیجه میرسیم که انگار حتى درجا نزدهایم، بلکه کمى هم پس رفتهایم.
دانشجویان رشته ادب فارسى نیاز به مطالعات نشانهشناختى دارند؛ باید با نظریههاى ادبى آشنا شوند، باید با مطالعات تطبیقى ادبیات آشنا شوند. باید نقدهاى مختلف را مطالعه کنند، باید با تاریخ علم، فلسفه و منطق آشنایى پیداکنند؛ با ادبیات داستانى آشنا شوند و خیلى مطالب دیگر. اگر ما در هیچ دانشى نتوانیم حرف اول و آخر را بزنیم، حق ماست که در زمینه زبان و ادب فارسى برترین در دنیا باشیم. با این حرفهاى بومى شدن و بومى کردن، فقط از این واقعیت فاصله خواهیم گرفت.
بسیار عالی
دست مریزاد حضرت باغبان
سپاس از مهربانیت آقای دکتر