عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

امید هست که بیگانگی «عرفی» را/ به دوستی سخنهای آشنـا بخشند (شانزدهمین نوشته). محسن باغبان

1. گفته‌اند و همه نیز شنیده‌ایم که «بنشین و بفرما و بتمرگ یک معنا دارد، ولی جایشان با هم فرق دارد». به دیگرسخن، این سه با توجه به «موضع» و «موضوع» به کار گرفته می‌شوند. از این جمله، بجز موضوعی اخلاقی می‌توان نکته‌ای زبانی را نیز برداشت کرد، چون اگر سه واژه پیش‌گفته را سه شیوه و روش بیان فرض کنیم، نتیجه می‌توانیم بگیریم که بسته به موضع و موضوع هم روش‌ها و هم شیوه نگارش باید مختلف باشند.  2. چه عاملی سبب می‌شود که ما از پشت گوشی تلفن صدای برادرمان را از دوستمان تشخیص دهیم یا صدای ویولن را با سه‌تار اشتباه نگیریم؟ موسیقی‌شناسان این عامل را «شیوش» می‌خوانند. شیوش ویژگیهای صوتی متمایز کننده یک صدا از صداهای دیگر است. برای همین است که وقتی ویولن و سه‌تار و پیانو یک نت مشخص را می‌نوازند (مثلا نت دو وسط پیانو را)، با وجود اینکه فرکانس یکسان است باز صدای آنها از هم قابل تشخیص است. حتی صدای سه‌تارهای ساخت دست یک استاد سازنده که الگو و چوب یکسانی دارند نیز با هم فرق دارد، چون شیوش آنها مختلف است.

3. هر نویسنده‌ای شیوش خودش را دارد، زیرا هر کس به شکل اندیشه و احساس و حالش می‌نویسد. عده‌ای دوست دارند این ویژگی را نوعی «سبک شخصی» یا «لحن» تلقی کنند، ولی به نظر بنده، این نوعی «شیوش» است نه سبک و لحن. کافی است بیندیشیم که آیا صدای هر یک از ما سبک شخصی یا لحن ما می‌تواند باشد یا خیر؟ چون پاسخ منفی است، صدای ما در نوشتارمان نیز نه سبک است نه لحن. توجه باید داشت که گلستان سعدی و مقامات حمیدی و مناجات‌نامه خواجه عبدالله و پریشان قاآنی شیرازی در یک سبک نگاشته شده‌اند، اما لحن نوشتار سعدی با لحن آن سه دیگر کاملا فرق دارد و افزون بر آن، صدای سعدی در نوشتارش با هم‌سبکانش اختلاف دارد.

4. از آنچه تا به حال گفتیم معلوم می‌شود که سبک عام‌تر از لحن و لحن عام‌تر از شیوش است. پس جایگاه روش و شیوه در نگارش که در ابتدای مقال از آنها نام بردیم در این میان کجاست؟ این مطلب را تا به حال در جایی نگفته و ننوشته‌ام تا بدانجا ارجاع دهم، از طرفی چون توضیح آن زیاده طول می‌کشد، با ذکر یک مثال شاده به تبیینش می‌پردازم. عصر چهارشنبه یک روز بارانی از پائیز را تصور کنید با رانندگانی که در بزرگراه همت مشغول رانندگی هستند. همگی آنان در یک مسیر می‌رانند، از یک قانون پیروی می‌کنند، برف‌پاک‌کن‌هایشان روشن است، و... ؛ اما رفتارهاشان در رانندگی با هم فرق دارد: یکی بیشتر گاز می‌دهد و ترمزهای بیشتری می‌زند، یکی دائم برای دیگران بوق می‌زند، و دیگری آرام و با احتیاط و با حوصله می‌راند. در حقیقت، شیوه راندن یکی است، ولی روش‌ها و رفتارهای رانندگی با هم فرق دارد. در این مثال، بزرگراه و ماشین در نقش موضع است و رانندگی در باران در بزرگراه همت در مقام موضوع، ضوابط حاکم بر راندن ماشین در بزرگراه در حکم شیوه، و رفتارهای رانندگان به مثابه روش.

به همین ترتیب، در نگارش نیز شیوه با روش فرق دارد. فرض کنید چند نویسنده قرار است برای یک مجله علمی-پژوهشی یا یک دانشنامه مقاله‌ای در باب یک موضوع خاص بنویسند. چون زبان و ساختار این نوع نوشته‌ها از پیش تعریف شده است، شیوه نگارش نویسندگان تقریبا یکی است، ولی روشهای پرداختنشان به موضوع بی‌شک با هم اختلاف دارد.

مثال دیگر. یکی از قوانین موجود در علم بلاغت این است که «برای قانع کردن کسی که در موضوعی شک دارد باید از تاکید استفاده کرد». تاکید یک شیوه بلاغی است، ولی اینکه برای تاکید از حصر یا تکرار یا قسم یا قیدهای تاکید و... استفاده شود روش است. چند روز پیش، میان دو دوست گفتگویی قریب به این مضمون در ماشین درگرفته بود: - سی‌دی را چکار کردی؟/ - دادم به خودت./ - کی دادیش به من؟ / یادت نیست جلو در، دادم بهت؟ / - به من چیزی ندادیا!/ - جان خودم دادم!/ - دوباره آلزایمرت گل کرد؟/ - به جان خودت دادم. جلو در دستت بود!/ و ... .

در این نمونه، به روشنی می‌توان روش‌های مختلف مورد استفاده هر دو نفر را مشاهده کرد. در حالی که شیوه نفر نخست ایراد شک و شیوه نفر دوم آوردن تاکید است.

5. موضوعی که در نثر امروز ما قابل یررسی ‌است این است که اغلب نوشته‌ها در وهله نخست فاقد سبک اند. تکیه بر ساده‌نویسی و نزدیک کردن زبان نوشتار به زبان گفتار، سبب شده لحن نیز از بسیاری نوشته‌ها گرفته شود. نبود ذوق و خلاقیت در نگارش و تقلید از نویسندگان دیگر سبب شده شیوش نوشتارها به هم نزدیک شوند. بی‌دقتی در شناخت موضع سخن سبب شده شیوه‌های نگارش به دست فراموشی سپرده شوند و سرانجام ناآگاهی و بی‌توجهی به روش‌ بیان نیز موجب گردیده نویسندگان فاقد توانایی کافی برای به کارگیری روش‌های گوناگون برای بیان منظور خود باشند. از این روست که بفرما و ینشین و بتمرگ جایگاه خود را در نثر امروز ما گم کرده‌اند و به جا و نابه‌جا در نوشته‌های ما به کار می‌روند.

موضوعی که در نشریه نگاه در معرض دید و قضاوت همه ماست و نیازی نیست بنده برای آن نمونه بیاورم این است که آثار اکثر نویسندگان نشریه، به سبب تجربه‌ای که در نوشتن دارند دارای شیوش است، در عین حال، وقتی به مقالات مختلف عزیزان در موضوعات مختلف می‌نگریم، متوجه می‌شویم که شیوه‌های نگارش در عمل اندک است و روش‌های نگارش نیز بیش از دو یا سه روش نیست. از این رو، در یک موضوع هنری همان روشی استفاده شده که در نگارش موضوعی سیاسی یا تاریخی و... . البته، این منحصر به نشریه نگاه نیست، بلکه در اکثر مقاله‌ها و کتابهای ما دیده می‌شود. این مشکل وقتی روی می‌دهد که زبان و ویژگی‌های آن و آداب نوشتن در مواضع و موضوعات مختلف جدی گرفته نمی‌شود. برای همین است که در کشور ما شیوه‌نامه‌های بسیار (و بیشتر تکراری) وجود دارد، ولی شیوه‌نامه‌های تخصصی نگارش یا نیست یا کم است. نوشتن نیازمند اندیشه، خلاقیت، پشتکار، مشق نوشتن (دقیقا منظورم رونویسی آثار فاخر دیگران است)، کسب تجربه، تمرین، یافتن پاسخ پرسش‌های «آیا، چرا، چگونه، برای که»، رعایت حال موضع و موضوع، و چیزهایی از این دست است. توجه به سیره قدما در این باره و آدابی که برای نوشتن ذکر کرده یا نمونه‌های مطلوبی که در این باب گرد آورده‌اند، نشان می‌دهد که پیشینیان ما چه وسواس و دقتی در این باره داشته‌اند. بیهوده نیست که امیر خسرو می‌گوید: «خواهی قلمت به حرف ساید؟/ بی دود چراغ راست نیاید».

نثر امروز ما، کم‌کم دارد به نثری بی‌هویت بدل می‌شود که نه بو دارد و نه خاصیت و چنانکه بارها عرض کرده‌ام نه زبان فاخری دارد نه محتوای ارجمندی. نوشتار کنونی ما - منهای برخی آثار- به قول آلمانی‌ها «کویر سربی» است. کویری که انسان را خیلی زود از اینکه واردش شده خسته و پشیمان می‌کند. اقبال جامعه به خواندن رمانهای خارجی، کتابهای روانشناسی خارجی، کتاب‌های خارجی در حوزه مدیریت، خلاقیت، نحوه پولدار شدن، موفقیت، برقراری ارتباط با دیگران، و حتی عشق که آنقدر درباره‌اش نوشته داریم که می‌توانیم صادر کنیم، نشان می‌دهد آثار داخلی‌مان در قیاس با آنها فقیرند. بخش مهمی از این فقر باز می‌گردد به زبان نوشته‌های ما که دیگر دلی را نمی‌گیرد و خواننده را با خود همراه نمی‌کند.

خواهشی که از عزیزان دارم این است که صرف نظر از اینکه با عرایض بنده موافق یا مخالفند درباره این موضوع بیندیشند. بیایید ابتدا ببینیم زبان نوشتارمان چه اندازه از خود ماست، از چند شیوه و روش برای نوشتن استفاده می‌کنیم، یک موضوع را به چند روش می‌توانیم بنویسیم، و اگر مخاطبانمان را تغییر دهند چه اندازه در تغییر شیوه و روش خود برای هماهنگی با مخاطبان تازه مهارت داریم؟

اما بعد؛ این آخرین نوشته‌ای است که این بنده برای صفحه «خودشکن آئینه شکستن خطاست» می‌نویسم. از روز نخست که افتخار نوشتن برای نگاه دست داد با خود عهد کردم بیش از 15 شماره ننویسم و بیش از آن عرض خود نبرم و زحمت دیگران نجویم. قصدم از نگاشتن این مجموعه ارائه نگاهی نسبتا نو به موضوعات مرتبط با نگارش و ویرایش بود که در کشور ما مهجور یا متروک مانده‌اند. از عزیزانی که در طی این پانزده شماره حوصله کردند و نوشته‌هایم را خواندند، از جناب میرفتاح عزیز و موسوی گرامی بابت حمایتشان، از همه همکاران نشریه به ویژه آقایان طالبی‌نژاد و رنجی‌پور که وقت گرامی را صرف کردند و درباره‌ام نوشتند، از سرکار خانم‌ها شهرابی و میرشکاک و همکاران ویراستارم در نشریه که اسباب زحمتشان را در این مدت فراهم کردم بسیار بسیار سپاسگزارم و درود و بدرود را با هم نثارشان می‌کنم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد