چرا این ارتباطات میان واژگان مختلف در ذهن ما وجود دارد؟ چون به دلایل مختلف میان دو یا چند لفظ ارتباط تنگاتنگی برقرار شده که به یادآوردن یکی از آنها موجب یادآوری دیگری میشود، انگار که آنها به هم پیوسته یا چسبیدهاند. البته، شدت این ارتباط همیشه، همهجا و نزد همه کس یکسان نیست. کسی که درباره تاریخ معاصر کوبا چیزی نخوانده، هرگز فیدل کاسترو یا چهگوارا را به یاد نخواهد آورد. همچنین است کسی که گمان میکند ایران کشوری است در جنوب آفریقا.
سه. علمای منطق انواع دلالت را به عقلی (مثل دلالت دود بر آتش)، طبیعی (مانند دلالت لفظ آخ بر درد)، و وضعی (قراردادی) تقسیم کردهاند. دلالت وضعی خود شامل دو دلالت غیرلفظی (مانند دلالت تابلوهای راهنمایی) و لفظی است. دلالت لفظی نیز به انواع تطابقی، تضمنی، و التزامی تقسیم شده است.
چهار. واژه «لزوم» در اصل به معنی چسبیده بودن، پیوسته بودن، و همراه بودن است. اهل منطق برای بیان رابطههایی که در بالا از آن سخن کردیم میگویند سقراط ملازم معنای شوکران است و انقلاب کوبا ملازم فیدل کاسترو. برای همین، به دلالتهایی که واژهها به معنایی خارج از معنای اصلی خود اشاره میکنند، اصطلاحاً «دلالت التزامی» میگویند. در عوض، اگر این دلالت مربوط به معنای اصلی (ما وُضِع له) باشد آن را دلالت تطابقی مینامند و اگر لفظ دلالت بر معنایی جزئی داشته باشد، ولی اشاره به معنای کلی خود کند آن را تضمنی خوانند.
پنج. چنانکه گفتیم دلالتهای التزامی واژگان، همیشه و همهجا و نزد همه مردم یکسان نیستند. از این رو، لزوم در منطق بر دو نوع است: یا بیّن (روشن) است یا غیر بیّن (ناروشن). لزوم بیّن نیز بر دو نوع است: یا بیّن بمعنی الاخص است یا بیّن بمعنی الاعم. لزوم غیر بیّن آن است که هیچ تلازم یا رابطه روشنی میان دو واژه وجود نداشته و این دو یا بیربط باشند یا تلازمشان نیازمند آگاهی یافتن از وجه تلازم باشد (مثل رابطه دریای خزر با معبد اینکاها در امریکای جنوبی یا ماست و دروازه که کاملا بیربطند و لزوم میان خورشید و لعل در این بیت حافظ «لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست/ تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد»، که اگر کسی عقیده قدما را درباره تاثیر آفتاب در تبدیل سنگ به گوهر نداند، تلازم میان آنها را نیز درک نخواهد کرد). لزوم بیّن بمعنی الاخص آن است که کشف رابطه دو واژه نیازمند فکر و بررسی نباشد و به یاد آوردن یکی متناظر با یادآوردن دیگری باشد (مانند مثالهای مطلب دوم)، و لزوم بیّن بمعنی الاعم آن است که کشف این رابطه نیازمند اندکی اندیشه باشد (مانند آنکه ما با شنیدن لفظ هشت بلافاصله بدین معنای بدیهی منتقل نمیشویم که هشت از جمع چهار تا دو یا دوتا چهار حاصل میشود).
شش. موضوع مهمی که باید بدان توجه داشت این است که دلالت التزامی محدود به واژگان نیست، بلکه در سطح جمله، بند، و حتی مجموعه کلام نیز دیده میشود. بدین معنا که گاه بافت کلام و نحوه استخدام واژگان به گونهای است که کلام اشاره به معنایی خارج از مدلول اصلی خویش میکند. برای نمونه، این بیت معروف حافظ را بنگرید: «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند/ آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند؟». در حالت عادی، اگر ندانیم بنا بر برخی نقلها، این بیت حافظ نظر به این غزل از شاهنعمتاللهولی دارد: «ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم/ صد درد را به گوشه چشمی دوا کنیم» تلازمی نیز میان آنها نخواهیم یافت. پس از فهم این رابطه نیز، اگر تنها به بیت اول حافظ بنگریم، او را از علاقمندان شاهنعمتاللهولی خواهیم پنداشت، ولی با خواندن بیت دوم: «دردم نهفته به ز طبیبان مدعی/ باشد که از خزانه غیبم دوا کنند»، متوجه خواهیم شد که حافظ با استخدام ترکیب «طبیبان مدعی» قصد تعریض و کنایه به شاهنعمتاللهولی را دارد. اگر بپذیریم که این نقل صحیح است و حافظ در مقام پاسخ به شاهنعمتالله بوده، مقایسه دو غزل قرینهای است بر اینکه طبیبان مدعی اشاره به شاعر مورد نظر ما دارد. ذکر این مثال، به خوبی نشان میدهد که چگونه یک لزوم غیر بیّن با کمی آگاهی و اندکی دقت بدل به لزوم بیّن بمعنی الاعم میشود و کاربرد مجازی و لزوم معنایی این ترکیب فهم میگردد (فراموش نگنیم که تقریبا در همه کنایات و مجازها - بجز مجاز مشهور که دلالتش مطابقی شده- با دلالت التزامی سروکار داریم).
هفت. تا اینجا امیدوارم دوستانی که به استعمال این اصطلاحات در کارگاههای پیشین اعتراض کرده و خواسته بودند درباره انواع لزوم و دلالت التزامی توضیح بدهم، راضی شده و پاسخ خویش را یافته باشند. اما ادامه ماجرا.
هشت. از دیرباز میان دانشمندانی که به مباحث الفاظ پرداختهاند این اختلاف وجود داشته که اصل در کاربرد واژگان کاربرد آنها در معنای حقیقی است یا مجازی. به عبارت دیگر، دلالت مطابقی آنها ملاک کاربرد است یا دلالت التزامی و تضمنیشان؟ به نظر میرسد این بحث با وجود دلایل قانع کننده هر دو گروه، دو اشکال عمده دارد: نخست آنکه به این موضوع توجه نشده است که دلالتهای مطابقی و التزامی و تضمنی در عرض هم نیستند، بلکه در طول یکدیگر قرار دارند. دوم اینکه موضوع فراتر از واژگان است و گاه همه کلام، با وجود آنکه الفاظش در معنای حقیقی به کار رفته درگیر دلالت غیر مطابقی به ویژه التزامی است (مثلا وقتی میگوییم جوجه را آخر پاییز میشمارند، با وجود اینکه الفاظ در معنی حقیقی خود به کار رفتهاند، جمله معنای مجازی التزامی خود را بجای معنای حقیقی پذیرفته است).
نه. فهم این نوع دلالتها همیشه آسان نیست و نیازمند دقت کافی در معنی واژگان و ساختارهای نحوی جملات و معانی حاصل از بافت کلام و نیز آگاهی از شرایط پیدایش متن، بافتهای فرهنگی و فرافرهنگی و ژانر آن، درک درست خود پیام، ویژگیهای رسانه، پیام گیرندگان، و هدف فرستنده پیام است. آگاهی از برخی چیزها نیز در این میان اهمیت دارد. آگاهی از علم منطق و انواع برهان و استدلال و مغلطه و جدل و خطابه در آن، مبناییترین این علوم است. نیاز به دانشهای دیگری نیز هست که موضوع نوشته آن را مشخص میکند و کسی که قصد تحلیل یا نقد یک متن را دارد یا باید از آنها آگاه باشد یا بداند از کدام منبع معتبری میتوان آن اطلاعات را به دست آورد. ناگفته نگذارم که همه این شرایط برای تحلیل یا نقد متنی است که قرار است از سر انصاف فهمیده و بررسی شود، ولی اگر در تحلیل متن قائل به قاعده «مرگ مولف» باشیم یا دوست داشته باشیم هر متنی را آنطور که دلمان میخواهد نقد کنیم، بحث صورت دیگری به خود میگیرد. روانشاد امیری فیروزکوهی در مطلع غزل زیبایی گفته است: «به رنگ دل برآید دیدنیهای جهان در ما/ بدل گردد به شادی هر غمی در خاطر شادی»، اگر بخواهیم دلبخواهی متنی را تحلیل یا نقد کنیم به راحتی میتوانیم یک نوشته سیاه را مجمع گل و بلبل ببینیم یا نوشتهای شاد را سراسر غم و ماتم. به همین ترتیب، نوشتهای وضیع را فصیح بشماریم و از یک نوشته دقیق، مکتوبی سخیف و بیبنیان بسازیم. مایهاش دست بردن در انبان توجیه و یافتن یک وجه مناسب است که خرجی هم ندارد. آری، «میتوان» چنین رفتاری کرد. به قول فروغ «میتوان همچون عروسکهای کوکی بود/ با دو چشم شیشهای دنیای خود را دید»، میتوان جو را به جای گندم فروخت و کلاغ را نوعی طوطی سیاه شمرد، ولی حقیقت با این توجیهها و تاویلها تغییر ماهیت نمیدهد و «همان است که بود».
به گمان این بنده، یکی از ناهنجاریهای مهم موجود جامعه ما، اهتمام فراوان به «توجیه مسائل» بجای «توضیح و تبیین مسائل» است که سبب رشد «رفتار احساسی» در قیاس با «رفتار عقلانی» شده. چشم را بر دلالتهای واقعی کلمات و کلام بستن و آن را بر اساس خواست و احساس خود نقد و تحلیل کردن، در طول تاریخ سر برخی را به عرش رسانده و بینی برخی دیگر را نیز به خاک مالیده، بدون اینکه ذرهای رشد ایجاد کرده باشد. چرا ما از این رفتار نخنمای به ظاهر عالمانه دست برنمیداریم، نمیدانم!
ده. برگردیم به موضوع دلالتهای التزامی کلام و جایگاه آن در رفتارهایمان. شوربختانه، بسیاری از ما هر چیزمان در زندگی نسیه باشد در متلکپراندن و گوشهکنایه زدن و مودبانه لیچار بار هم کردن دست به نقدیم و این چیزی است که با تعریف ادب به بیان خواجه نصیر توسی تباین کلی دارد. آیا تا به حال فکر کردهایم که چرا بسیاری از ما نویسندگان دانسته یا ندانسته سخنان خود را - به ویژه ناسزاها و نارواهایی که در مشاجرات زبانی و قلمی رد و بدل میشود- با چنین روشی مینویسیم؟ چرا دلالت التزامی بسیاری از تعریف و تمجیدهامان در ابتدای نقدها و پاسخها در واقع به سخره گرفتن و تحقیر دیگران است؟ آیا آرایههایی چون «مدح شبیه به ذم» و «ذم شبیه به مدح» مبتنی بر همین هنجار در نگارش نیستند؟ آیا یکی از فرقهای طنز و هجو و هزل در همین نیست؟
یازده. شاید وقت آن رسیده باشد که یاد بگیریم در هر جایگاهی هستیم، «روشن» و «درست» بگوییم و بنویسیم. قید روشن به موضوع بلاغت اشاره دارد و قید درست به روشمند بودن و مبنا داشتن و مطابق عدل و انصاف رفتار کردن. از این رو، دیگر فرق نمیکند نوشتهمان متعلق به یک نشریه عمومی است یا مجله علمی-پژوهشی یا یک دانشنامه. درست است که روشهای نوشتن در هر یک از این جایگاهها با هم فرق دارد، ولی مبانی نوشتن یکی است: روشنی و درستی.