3. ما از راه ارتباط با محیطی که در آن زندگی میکنیم زبان مادری را میآموزیم و اطلاعات خود را درباره آن گسترش میدهیم (دست مادر درد نکند که یک حرف و دو حرف بر زبانم/ الفاظ نهاد و گفتن آموخت). با گوش کردن به حرفهای دیگران نحوه جملهسازی را هم یاد میگیریم و چندسال بعد اهل زبان میشویم. در مدرسه هم معلومات زبانی خود را بیشتر میکنیم و چون همگی اهل ذوق هستیم و نیاز به پرورش بیشتر نداریم میتوانیم هم خوب حرف بزنیم و شعر بگوییم، هم خوب – والبته ساده- بنویسیم. (میدانید که ساده نوشتن از درست نوشتن به مراتب سختتر است)
مقدمه چهارم. چون استفاده از زبان برای ما «عادت» شده، کمتر پیش میآید به آنچه میگوییم یا مینویسیم فکر کنیم و ببینیم آیا کارمان درست است یا خیر؟ (این دیگر چه سوالی است؟ معلوم است که درست است). نظام آموزشی غنیمان هم این انگیزه را در ما ایجاد نمیکند که به این چیزها فکر کنیم یا آنها را یاد بگیریم (پس کی مدرک بگیریم؟)، به ما نمیآموزد که از زبان و ظرفیتهای آن به نحو شایستهتری استفاده کنیم (در عوض، زبان مخفی را به خوبی یاد میگیریم و خفن و نادخ و شاسگول و جورابیل و حَتَن و خرسَمبال و ویزانگولی را به نیکویی به کار میبریم)، و این اندیشه را در ما پدید نمیآورد که زبان فارسی میراث هزارانساله نیاکان ماست و مانند هر میراث دیگری باید مراقبش باشیم. نتیجه آنکه ما فرزندان خلف، not only مال پدری را حیف و میل میکنیم، but also ککمان نمیگزد که مردهریگمان برای آیندگان چه خواهد بود؟ به این دلخوشیم که زبان شیرینی داریم که اگر قبلا طوطیان هند را شکرشکن میکرده الان ببران بنگال را پشم میریزاند. سعدی و حافظ و مولوی را هم که داریم. چای و قلیان و دیزی و سنگک و ریحان و کباب هم که هست. دیگر چه غم؟ دور هم باش هرچه خواهی کن... . پایان مقدمه چهارم. نقطه سر خط
5. برگردیم به مقدمه اول: چرا سیزده نحس است؟ آیا فقط سیزدهمین روز از فروردین این ویژگی را دارد یا همه سیزدهها چنیناند: کوچه سیزده، عدد سیزده، سیزدهمین سال تولد یا ازدواج، سیزدهمین شماره یک مجموعه یا نوشتار، و...؟ (شماره سیزدهم نگاه هم 12+1 نام گرفته بود). چرا میگوییم الهی 120 ساله شوی، یا انشاء الله بعد از 120 سال...؟ چرا نمیگوییم 121 یا 150 سال؟
پاسخ البته روشن است، برای همین است که اکثر ما اهل زبان که هم راحت حرف میزنیم و هم راحت مینویسیم و اصلا یکی از عادات خوبمان فارسیگویی است آن را نمیدانیم. اساسا ما را عادت دادهاند که درباره آنچه میشنویم یا میگوییم نه یکبار که هفتبار بیاندیشیم و به کلمات حساس باشیم. زبان را که فقط به ما آموزش ندادهاند، شم زبانیمان را هم خدا را شکر در حد اعلا پرورش دادهاند و نحوه استفاده از تاثیر زبان در اجتماع را هم به ما آموختهاند. برای همین است که از صد و بیست بالاتر نمیرویم تا متهم به سرعت غیرمجاز نشویم و قانون را زیر پا نگذاریم و فرزندانمان هم عادت کنند که با سرعت مجار برانند. میترسیم اگر بگوییم 150 سال، زنگ این کلمه در گوش بچههایمان بماند و هوس کنند بیشتر از 120 تا برانند و قانونشکنی کنند. پایان مقدمه پنجم.
6. چرا برای تنبلی ذهن این همه نگرانیم؟ همانطور که یک تنبل پروفشنال که از قدیم گفتهاند شریک مال و اعصاب مردم است، وقتی در انجام امور خود کوتاهی میکند، از دیگران عقب نمیماند و در زندگی به سختی و زحمت نمیافتد و باعث میشود تنبلهای غیرپروفشنال دودرهباز تن به کار دهند، یک ذهن تنبل هم زبان را ویران نمیکند که هیچ، باعث میشود چندتا نامسلمان مثل بارتلمه و مکنزی و نیبرگ و لازار هم سرشان گرم پژوهش در زبان فارسی یا زبانهای فارسی شود و دائم مشغول شلنگتخته انداختن باشند و دیگر وقت نکنند سر کوچه بایستند و مزاحم نوامیس مردم شوند. از طرفی، چون فرهنگ ما اجازه نمیدهد حق را ناحق کنیم. با آنکه عقلا گفتهاند تنبلی مادر همه بدبختیهاست، نمیتوانیم برایش فکری بکنیم، چون بالاخره مادر است و احترامش بر همه ما واجب.پایان مقدمه ششم.
7. چرا برخی از ما اینقدر بدبینیم؟ همینکه بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوی کافیست، گرچه آنجای جهان ایران نباشد. پایان مقدمه هفتم.
8. از شوخی گذشته، خداوکیلی، چند نفر از خوانندگان گرامی این نوشتار دقیقا میدانند «مردهریگ» و «دودره کردن» و «شلنگتخته انداختن» و «120 ساله شدن» و «ول معطل بودن» یعنی چه؟ اصلا آن را چطور باید بخوانیم: ول معطّل یا ول مَعطَل؟ چندبار آنها را بدون اینکه معنایش را بدانیم به کار بردهایم؟
9. گاهشمار کنونی ما ایرانیان را عمر خیام - صاحب «این قافله عمر عجب میگذرد»- تنظیم کرده. در گاهشماری خیامی، شش ساعت اضافه هر سال را برمیدارند و به ازای هر چهار سال یک روز به ماه اسفند اضافه میکنند و آن سال را «سال کبیسه» میگویند (راستی، کبیسه یعنی چه؟). پیش از خیام، به جای این کار، هر 120 سال، یک ماه به ماههای سال اضافه میکردند و در نتیجه، یک سال سیزدهماهه داشتند. نیاکان ما که این سال را خوشیمن و بابرکت میدانستند، آرزو میکردند که عزیزانشان 120 ساله شوند. همین.
10. عجیب نیست که پس از قرنها که آن گاهشماری از میان رفته، هنوز آن تعبیر زنده مانده و به ما رسیده؟ زشت نیست اگر فرزندمان روزی از معنای این سخن پرسید ندانیم چه باید بگوییم؟ حیف نیست اندیشه را به هزار موضوع پیشپاافتاده از قیمت مرغ و تخممرغ گرفته تا چیزهای دیگر مشغول کنیم و دربارهاش بنویسیم، ولی ندانیم همین واژه «مرغ» به معنی پرنده است و حیوانی که آن را بدین نام میخوانیم در اصل نامش ماکیان است و بعدها از باب «تسمیة الجزء باسم کلّه» به این نام خوانده شده؟ بهتر نیست معنی درست ترکیبات «مرغابی» و «مرغ ماهیخوار» را بدانیم و آن را اضافه تشبیهی نخوانیم و همین را به فرزندانمان منتقل کنیم و در باب درستی یا نادرستی ترکیب «تخم مرغ اردک» کمی دقیقتر سخن بگوییم؟
11. اهل زبان از سادهترین و پرکاربردترین کلمات گرفته تا آنها که دیگر متروک شدهاند به عادت و طبیعت خود رفتار میکنند و درباره آنچه یاد گرفتهاند نمیاندیشند. مردمی که در محاوراتشان دقت کافی ندارند قابل ملامت نیستند، اما مدیران، حوزویان، نویسندگان، هنرمندان، شاعران، به ویژه استادان و دانشجویان زبان و ادبیات فارسی، و ویراستاران چه؟ آنها میتوانند مانند عامه مردم در این باره بیدقت و سهلانگار باشند، تو گویی که سهراب هرگز نبود؟
12. چرا هنوز ما نباید فرق دو ترکیب زمین خوردن و غذا خوردن را درک کنیم و سخن کتابهای دستور زبانمان درباره ساختار این دو نادرست باشند؟ چرا نباید بدانیم که خوردن در زبان پهلوی به صورت خُوَردَن و خُوَرتن (xuardan-xuartan) هم به معنای اصابت کردن است و هم به معنی غذا خوردن؟ مگر در زبان فارسی امروز مشابه این تعابیر را نداریم که سرم به دیوار خورد، پایم به میز خورد، برخورد دو کشتی در اقیانوس، خوردم زمین پدرم درآمد و... که معادل عربیش لابد میشود «اکلتُ الارض فخرج أبی»؟
12+1. برای رفع نحسی سیزده، لطفا معنی دو واژه «خمیازه» و «دهندره» را در ذهن مرور کنید که نام دیگرش در فارسی فازه و در عربی تثاؤب است. همچنین زمانی را به یاد بیاورید که تازه در رختخواب چشم گشودهاید و دستها و پاهایتان را میکشید تا خستگیتان در برود که در فارسی به آن «کشواکش» میگویند و در عربی آن را «تمطّی» مینامند. راستش را بخواهید یکماه قبل در هنگام تصحیح یک متن پزشکی وقتی به این عبارت رسیدیم «والتمطی: خمیازه و التثاؤب: فازه» من و همکارانم همین کار را کردیم؛ یعنی به تبادر ذهنی خود از معنی این واژهها رجوع کردیم و چون خود را اهل زبان میدانستیم و نظرمان را صائب، یقین کردیم نسخه نادرست نوشته شده. وقتی ضبط شش نسخه دیگر را به همین شکل دیدیم، باز در فهم خود شک نکردیم، بلکه احتمال قوی دادیم که مولف در ترجمه خطا کرده باشد. چون میخواستیم مچ مولف عالیمقام را بگیریم و خطایش را ثابت کنیم، ناچار از بررسی واژگان شدیم و در عین ناباوری دیدیم که تبادر امروز ما فارسیزبانان از واژه خمیازه با تبادر مردم قرن 12 هجری فرق دارد. در نتیجه، این پانویس را به متن افزودیم: بوعلی در قانون درباره تمطّی نوشته است: «التمطی والتثاؤب. التمطی یکون لفضول مجتمعة فی العضل ولذلک یعرض کثیرا عقیب النوم... والتثاؤب ضرب من التمطی لعارض ممط یعرض فی عضل الفک والقص» (ابنسینا، القانون فی الطب، بیتا، 1/173). با این بیان، با توجه به این که تمطّی به معنای «امتدّ و طال» است (نقل از معجم الوسیط)، اگر کشش در همه بدن افتد آن را تمطّی گویند و اگر در فک و دهان باشد آن را تثاؤب نام نهند. پس، تثاؤب قسمی از تمطّی است. نکته مهمی که باید بدان توجه داشت این است که امروزه در زبان فارسی واژه خمیازه معادل دهاندره است، حال آنکه از نظر ریشه، این واژه برگرفته از خم+ از است (مثل نماز که برگرفته از نم + از است). بدین ترتیب، معنی واقعی خمیازه باید خم کردن و کش آوردن در کل بدن باشد نه فقط دهان. خوشبختانه، در زبان اردو، همچنان این کلمه معنای قدیمی خود را حفظ کرده و در آن زبان به شکنج و کشش و خم آوردن در همه اعضا اطلاق میشود (فیروزالدین، 2006، 631 ذیل خمیازه). در نتیجه، بر ترجمه مولف اشکالی وارد نیست». به نظر شما، حیف نبود آن دو روز وقتی که صرف پژوهش و نوشتن این پانویس ساده و امثال آن شد؟ بهتر نبود بیخیال میشدیم و درباره چیزهای بدیهی فکر نمیکردیم و بلافاصله خطای مولف را تصحیح میکردیم و رد میشدیم علامت سوال. پایان مقدمه سیزدهم.
نتیجه. ضمن تبریک به مدالآوران تاریخساز المپیک لندن و سپاس از آقای بنا و عزیزان کشتی فرنگی و خوانندگان عزیز نشریه نگاه، «کسب نتیجه» را به عهده ایشان میگذاریم. تا بعد، بدرود.