عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)
عاقبت عدم فرار از مدرسه

عاقبت عدم فرار از مدرسه

درباره زبان و ادبیات فارسی، ویرایش و نگارش، و برخی چیزهای دیگر (منهای سیاست)

در شعر مپیچ و در فن او. آزاده میرشکاک

دوستی دارم که اهل دمشق است. دو سال پیش برای فرصتی مطالعاتی به مدت 6 ماه در تهران بود و در آن مدت اوقات زیادی را با هم میگذراندیم. این دوست من که آن موقع هنوز دانشجوی دکترا بود کمی فارسی میدانست، چون رساله دکتریاش تطبیق ادبیات معاصر ایران و عرب بود. توی سوریه کلاس مکالمه فارسی رفته بود و دست و پا شکسته یک چیزهایی یاد گرفته بود.   من هم کمی عربی بلدم و به هر حال کارمان راه میافتاد. اما گاهی واقعا به مشکل برمیخوردیم. مثلا یادم هست یکبار اسم یکی از کتابهای بیضایی را پرسید و من هر چه فکر کردم یادم نیامد اسم کتابی که او میگوید چیست. دست آخر گفتم: نمیدانم، حافظهام کار نمیکند! دوستم با حیرتی زایدالوصف در من خیره شد و گفت کتاب بیضایی به حافظه تو چه ربطی دارد؟ من جا خوردم و منظورم را توضیح دادم، اما دوستم این بار گفت: اینکه کیف پول تو کهنه شده چه ربطی به بیضایی دارد؟ چشمهایم از تعجب گرد شد اما خیلی زود فهمیدم حق با دوست من است و من در دیالوگ با او کلمهای را به کار بردهام که نباید! «حافظه» در عربی امروز به معنی کیف پول است. به جای آن باید از کلمه «ذاکره» استفاده میکردم تا منظورم را به دوستم برسانم. این خاطره را از آن جهت نقل کردم تا به این نکته برسم که اگرچه گاهی حتی بیش از 50درصد واژههایی که به کار میبریم عربی است اما بسیاری از این واژهها از معنایی که در عربی دارند فاصله گرفتهاند و در فارسی معنی دیگر و در پی آن زندگی تازهای یافتهاند. مثال میزنم: عبارت فعلی «ما جری» را در نظر بگیرید که از مای موصول و فعل مفرد مذکر غایب ماضی از ریشه جری یجری ساخته شده است. ترجمه دقیق این عبارت فعلی به فارسی میشود: «آنچه اتفاق افتاد» در حالی که این عبارت فعلی در فارسی کاربرد اسمی پیدا کرده و تنها به معنی «اتفاق» به کار میرود. ما آن را تبدیل به اسم کردهایم و از آن صفت فاعلی مرکب «ماجراجو» ساختهایم و از آنجا به «ماجراجویی» رسیدهایم و ....

یا کلمه تماشا را در نظر بگیرید که مصدر است از تفاعل به معنی راه رفتن از ریشه مشی یمشی. این کلمه در فارسی مجازاً به معنی نگاه کردن به کار میرود و مسلماً وقتی سعدی میگوید: «ما تماشاکنان بستانیم»، منظورش این نبوده که ما در بستان راه میرویم بلکه میخواسته بگوید ما نظارهگر بستانیم و بستان در اینجا استعارهای است از دنیا و ... قس علی هذا.

بسیاری از کلمات عربی رایج در زبان فارسی شناسنامه ایرانی گرفتهاند و لزوماً کاربردی که در عربی دارند در فارسی ندارند. یا اینکه گاهی بعضی از این کلمات در عربی کاربردهای مختلفی دارند اما در فارسی از همه آن معانی و کاربردها، تنها یکی برگزیده میشود. جناب باغبان در شماره قبلی نگاه پنجشنبه در صفحه «خود شکن آیینه شکستن خطاست»، به این جملات از سرمقاله نگاه پنجشنبه بسیار خرده گرفته بودند: «اینکه مرحوم شهریار خداشناسی را صرفا به راه علیابن ابیطالب منحصر میکند تعارف و مدح نیست، بلکه حقیقتی است که راه و رسم شیعه را از همه فرق دینی منتزع میکند.» آقای باغبان اطلاعات مفید و درستی درباره مصدر انتزاع در زبان عربی ارائه داده بودند و یکی از انتقادات جدیشان این بود که چرا جناب میرفتاح از واژه منتزع استفاده کردهاند. سوال من این است که این همه توضیح و ادله و استناد به فرهنگهای لغت عربی و فارسی برای چیست؟ یکی از معانی (و از نظر بنده رایجترین معنی) انتزاع در زبان فارسی نظر به آنچه خود جناب باغبان از فرهنگ معین نقل کردهاند، در آوردن جزیی از یک کل است. مثلا وقتی ما از روی یک وانت که پر است از هندوانه (کل) یک عدد هندوانه (جزء) را درمیآوریم، در واقع یک هندوانه را از کل هندوانهها جدا کردهایم. بنابراین جمله آقای میرفتاح که گفتهاند: «...حقیقتی است که راه و رسم شیعه را از دیگر فرق دینی منتزع میکند» نمیتواند محل اشکال باشد چرا که در اینجا فرق دینی یک کل است که راه و رسم شیعه به عنوان یک جزء از آن جدا شده.

جناب باغبان پرسیدهاند: «خداشناسی از راه علیشناسی بینش شیعه است یا روش شیعه یا هر دو؟» در پاسخ باید گفت مراد دقیقا هر دو است و باید پرسید اصلا چرا چنین پرسشی مطرح شده؟ در ادامه ایشان فرمودهاند: «پس معلوم شد که مراد از حقیقت نه معیار است نه چیز، بلکه اصلی اعتقادی است که گر چه نمیتواند فاعل تمایز باشد ولی وجه تمایز هست.»

حقیقت، چیزی است که اگر آن را پذیرفته باشیم برای ما اصلی اعتقادی خواهد بود. اصل اعتقادی در هر حوزهای برای اهل آن حوزه مساوی با حقیقت است. برای مثال هندوان که به تناسخ ارواح معتقدند این اصل را حقیقتی میدانند که هیچ چیز نمیتواند آن را تغییر دهد. البته ما به عنوان مسلمان این اصل را نمیپذیریم و آنچه را آنان حقیقت میپندارند، امری بیپایه و موهوم قلمداد میکنیم اما به هر روی خداشناسی از راه علیشناسی (به علی شناختم من به خدا قسم خدا را) اصلی اعتقادی یا: «حقیقتی است که راه و رسم شیعه را از دیگر فرق دینی منتزع میکند»، بنابراین در این جمله حقیقت در جای درست آمده و نیازی به کلمه جایگزین ندارد و منظور از آن دقیقاً خود حقیقت است.

فرمودهاند: «مگر راه و رسم شیعه به فرقههای دینی دیگر چسبیده یا پیوسته بوده تا نزعش معنی داشته باشد؟». طرح چنین سوالی را از آقای باغبان بعید میدانستم. مگر روح ما به جسممان چسبیده که برای مرگ، تعبیر نزع روان به کار میبریم؟ روح ما با جسممان همراه است تا زمان مرگ ما فرا برسد. تشیع نیز از آن جهت که یک فرقه دینی است از نظر دینی بودن با دیگر فرق دینی همراه است اما اعتقاد به امامت علی(ع) آن را از همه فرق دینی منتزع میکند.

فرمودهاند: «آیا عبارت همه فرق، شامل شیعه نیز میشود یا خیر؟ پس درست این است که گفته شود: راه و رسم شیعه را از دیگر فرق...»

وقتی کلمه شیعه را در صدر جمله و قبل از کلمه همه میآوریم قبلاً آن را از همه فرق دینی جدا کردهایم. مثل این جمله ساده: علی از همه همکلاسیهایش باهوشتر است.

آقای باغبان نوشتهاند: «حقیقت نمیتواند فاعل تمایز باشد بلکه وجه تمایز هست.» (که ای کاش به جای هست، «میتواند باشد»  را به کار میبردند). میپرسم چرا نمیتواند فاعل تمایز باشد؟ حقیقت هم میتواند فاعل و عامل یک اتفاق باشد و هم میتواند وجه تمایز باشد. این دو چه منافاتی با هم دارند؟ چرا حقیقت (حالا هر حقیقتی) نمیتواند در جایگاه فاعل قرار بگیرد؟ یک اصل یا اعتقاد یا حقیقت فارغ از آنکه مبدع و واضع و پیرو آن چه کسی است خود میتواند در جایگاه فاعل قرار بگیرد و اتفاقا چون در این مورد «حقیقتی» که از آن یاد شده، مقدم بر گروندگان به آن حقیقت است، فاعل اصلی است و دقیقاً در جای درستش نشسته است. ضمن اینکه خود آقای باغبان فعل «متمایز میکند» را جایگزین مناسبی برای منتزع میکند، دانستهاند در حالی که باز هم تاکید میکنم با توجه به معنایی که در فرهنگ معین آمده و ذکر آن رفت، باید گفت منتزع کردن در اینجا به معنی درآوردن (جدا کردن) یک جزء از یک کل به کار رفته و از آنجا که همه فرق اسلامی یک کل را تشکیل میدهند، حقیقتی که آقای میرفتاح از آن یاد کرده دقیقا تشیع را به عنوان یک جزء از یک کل (فرق دینی) در میآورد (جدا میکند). پس منتزع میکند در جمله درست به کار رفته و به گمانم نیازی به واژه جایگزین ندارد.

در بند پنجم فرمودهاند: «سیاق جمله نشان میدهد منتزع باید اسم فاعل باشد نه اسم مفعول درحالی که اسم فاعل بودن آن فاقد معنی است». اما سیاق جمله به من میگوید منتزع را فارغ از اسم فاعل یا مفعول بودنش در زبان عربی، در اینجا فقط باید «جدا» معنی کنیم، نه جداشونده یا جداکننده، و منتزع کردن را جدا کردن بدانیم. بیایید جمله را اینطور بخوانیم: حقیقت، منتزع میکند، یعنی حقیقت جدا میکند. چه چیز را جدا میکند؟ راه و رسم شیعه را جدا میکند. پس «حقیقت، راه و رسم شیعه را از دیگر فرق دینی جدا میکند»، نمیتواند محل اشکال باشد.

 

 در جای دیگر جناب باغبان فرمودهاند: «راه و رسم شیعه به روشنی از دیگر مذاهب اسلامی جداست» و میپرسم این جمله یعنی چه؟ چه چیزی این جدایی را (یا به فرموده آقای باغبان تمایز را) به روشنی نشان میدهد؟ آیا مهمترین وجه تمایز شیعه از دیگر فرق اسلامی عقیده به اصل امامت و خلافت بلافصل امام علی (ع) بعد از پیامبر نیست؟ و مگر علی امام اول شیعیان نیست و مگر پذیرفتن همین اصل یعنی امامت و خلافت علی (در مذهب شیعه اثنیعشری) به این امر منجر نمیشود که ما یازده امام معصوم دیگر هم داشته باشیم. پس همه چیز در این زمینه به علی برمیگردد و وجه تمایز ما شیعیان، حب علی، عقیده به امامت علی، شناخت علی و ... است و وجود مبارک ایشان حقیقتی است که بدون شناخت آن نمیتوان به شناخت خدا رسید.

جناب باغبان بر آنند که آقای میر فتاح باید به جای فرقههای دینی حتما میگفتند مذاهب اسلامی و اشاره کردهاند که: «فرق شیعه با دیگر فرقههای دینی (مثل کاتولیک و پروتستان و ...) به سببی که نویسنده ذکر کردهاند نیست و...».

اولاً که تشیع فرقهای متفاوت و متمایز است در میان همه فرق دینی دنیا و از این حیث جمله ایرادی ندارد و ثانیاً اگر هم حرف آقای باغبان درست باشد که «بیشک منظور ایشان در اینجا دین اسلام بوده» باید پرسید اشاره به بدیهیات چه لزومی دارد؟ مگر آقای میرفتاح این یادداشت را برای شرکت در یک سمینار بینالمللی نوشتهاند که ذکر چنین امر بدیهیای به نظر شما لازم میآید. اکثر ما مسلمان و اغلبمان شیعهایم و به راحتی منظور نویسنده را درمییابیم حتی اگر کلمه اسلامی را ذکر نکند.

نکتهای دیگر که اشاره به آن را واجب میدانم این است که فرمودهاند: «استناد به شعری از یک شاعر که همواره مشمول حکم «افصحها اکذبها» است برای بیان مطلبی اعتقادی پسندیده نیست».

استناد جناب باغبان هم به یک مثل عربی برای رد استناد به شعر شهریار امری پسندیده نیست. این درست که در امثال عرب آمده است «القصائد افصحها اکذبها» یا «اعذبها اکذبها» اما آیا لزوماً این مثل در همه جا کاربرد دارد و هر شعری مصداق آن است؟ نظامی هم گفته است: «در شعر مپیچ و در فن او/ چون احسن اوست اکذب او» اما خود او در مخزنالاسرار تمام عقاید کلامی و عرفانیاش را به نظم کشیده و در قالب شعر سروده و حتی در جای دیگر گفته است: پیش و پسی بست صف کبریا/ پس شعرا آمد و پیش انبیا

 چرا آقای باغبان «افصحها اکذبها» را که تنها یک ضربالمثل است به یاد داشتهاند اما این را در نظر نگرفتهاند که در روایات آمده است: «ان لله کنوزاً تحت ارضه و مفاتیحه السنة الشعراء»، یا« الشعراء تلامیذ الرحمن» یا «الشعراء امراء الکلام» و ...

گاهی ممکن است یک شعر فارغ از چارچوبهای ساختاری و زیباییشناسانه، حقیقتی را بیان کند که نمیتوان آن را انکار کرد. شعر لزوماً هر چه افصح باشد، اکذب نیست. شعر گاهی راوی بیچون و چرای حقیقت است و اگر شاعر با حقیقتی که قصد بیان آن را دارد نسبت وجودی برقرار کرده باشد، آن حقیقت به زیباترین شکل بر زبانش جاری خواهد شد. درست مثل آنچه حضرت شهریار فرموده است:

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

 به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

 بعدالتحریر: صفحات آقای باغبان، وقتی تازه کارش را با نگاه پنجشنبه شروع کرده بود، برای من یکی از خواندنیترین و آموزندهترین بخشهای این نشریه بود. اما متاسفانه کمکم مطالب ایشان به سمت و سویی دیگر رفت و در این میان اصل ماجرا که کمک به درستنویسی نویسندگان این هفتهنامه بود، گویی فراموش شد. میشد به دیگر مطالب ایشان هم پرداخت آن هم به شیوهای که خود ایشان به نوشتههای دیگران میپردازد. آنچه رفت تنها نمونهای بود برای پاسخهایی که میتوان به انتقادات ایشان داد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد