ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
درود بر همگی
چندی پیش دوستی برایم نوشت: «اوصیکم به واکاوی مجدد». از سخنانی که با ایشان گفته بودم رنجیدهخاطر بود. خود را کاویدم و حق را به جانب ایشان دیدم.
این بنده آدم بی آدابی نیست و حرمت دوستان نگه میدارد، اما گاه به قول نظامی «چون خری که جو بیند» یا «چو صرعی که ماه نو بیند» شیفتگی میکند. چندسال نیز پیش با استادی عزیز سخنی گفتم که هنوز از آن شرمگینم.
همواره فکر میکردم «عند الاحباب تسقط الاداب»، اما دیدم عزیزالدین نسفی گفته است: «عادت خواص آن است که هرچند دوستی و محبت زیاده میشود آداب و نگهداشت زیاده میکنند و عادت عوام آن است که هرچند دوستی و محبت بیشتر میشود آداب و نگهداشت کمتر میکنند و این عادت بد است». از سر مهر، به قرآنی که اندر سینه دارید، گر از بنده لغوی دیده یا شنیدهاید ببخشایید!
سپاس و درود
م.ب.
درود...آقای باغبانی واقعا شاهکار مینویسید..بخصوص این نوشته های اخیر در مجله کرگدن رو خیلی دوست داشتم ..یکی بود یکی نبود ..و ..شاخی که خشک گشت کجا رقص می کند ؟..اصلا هیچ اطلاعی از فنون و هنر و دانش نوشتن فارسی و ادبیات ندارم...ولی با اجازه خودم به عنوان یک علاقمند خواندن ..دوست دارم بگم اینها خیلی عالی بودن ( برای همین هم متاسفم/ بیشتر برای شانس شما !/. ..کاشکی یک آدم با دانش و سواد لازم برای شما با این سطح و جایگاه کامنت می گذاشت ..)../ البته انتقادم به جملات عربی میان نوشته های شما ..خب ..همچنان هست ..کاشکی معنی اش رو حداقل بنویسید !..بگذریم ../..خیلی کیف کردم هنگام خواندن این دوتا نوشته ..و اما در ادامه کیفور شدن اندر حکایت ؛ دود چراغ و مسکالیتو با شرافت !..اونقدر غنجه زدیم که یکهو دلمان خواست بالاترین درجه تمثیلی در دنیای کاستاندا بازی رو به نویسنده دوستداشتنی بدهیم ..گشتیم و گشتیم ..معجون قارچ دو خوان ؟!! ...ببخشید !..بگذریم /..الان یکهو یاد چپق دون خوان افتادم ..تکه چوبی که به دلایل متعدد اقتدار زیادی داشت ..گمون میکنم هر شاخ یا شاخه ای که اقتدار داشته باشه هیچوقت خشک نمیشه ...و حتما رقص هم میکند !../..خیر و سلامتی
درود و سپاس از مهرتان. شاد باشید و بهروزگار/ م.ب.