ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ای در به در پدر بیامرز
شلوار مگر خودت نداری؟
تا هست تو را مزاج صبیان
با همچو منی چه کار داری؟
بیدار شوی ز خواب نوشین
رسم است شراب با خماری
امروز بیا و همتی کن
شلوار دو تا کنم به یاری
خود را بزنم به قلب دشمن
همچون حملات انتحاری
یک مادر و دختر خوش اخلاق
پیدا بکنیم «اعتباری»
استاد منم تو یادگیری
در یاد منم تو یادگاری
من تجربه ام تو خام دستی
صیاد منم تو خود شکاری
مادر به تو می رسد از این رو
من پیرم و فن خرده کاری
این گونه مرا پدر شوی تو
یک چند کنیم کامکاری
شلوار تو را بپوشم آن وقت
جیبت کنم از دلار عاری
تا مادر و خواهرت بیایند
یک هفته کنیم بیقراری
...
این گونه مرا نگه مفرما
این طور نشو ز من فراری
این ویژگی بزرگترهاست
از من تو مجو بزرگواری
نوبت که به من رسید چت شد؟
این است مرام دوستداری؟
دنیاست عزیزکم نه شوخی
جدی است سرای بدبیاری
خواری و مذلت است سهمت
زین قصه مگر خبر نداری؟
بنگر که در این دژ کهنسال
خود را به چه چیز می سپاری
چون خر مشو از علوفه خوشدل
رنج است بهای رستگاری.
...
خب، بربری و پنیر و گوجه
بردار و بیار با خیاری
با هم بخوریم و شاد باشیم
تو دف بزن و منم سه تاری
من رفتنیم، به دار دنیا
خود رزق تو هست مرده خواری
آن دم تو کنیم دم به دم یاد
کز من نبود بجز غباری
پس حال که زنده ام، پسر جان
شلوار مرا نپوش، باری!
زمستان 1390
سپاس
سلام استاذ . خیییییلییییییی باهال بود. ای کاش بابای بنده هم واسه من ایجور شعر میگفت....
درود مشتاقی جان. جرات داری امتحان مرا بیفت تا برایت یک شعر «با حال» بگویم.
خیلی باحال بود استاد.
درود. زنده باشی شهاب جان. سپاس
سلام استاد این شعر منو خیلی غمگین کرد. زمانی بود پدر بزرگم زنده بود عادت داشتم زیرشلوار او را بپوشم به خاطر اینکه هم بزرگ بود هم گرم.
خیلی زیبا بود
درود. خدا پدر بزرگ گرامیت را رحمت کند. نمیدانستم غمگین می شوید. خواستم در کنار برخی نظمهای تلخ یک قطعه شوخی هم بگذارم. شاد باشید.