شرق شناسی و روشنفکری در ایران
رضا بیگدلو
مقدمه
شرقشناسی به عنوان پدیدهای که در چند سده اخیر کشورهای شرقی با آن مواجه هستند، عبارت است از مطالعات و تحقیقاتی که کشورهای غربی در مورد مسائل تاریخی، اجتماعی، مردم شناسی، زبان شناختی، فرهنگی، مذهبی و غیره کشورهای شرقی انجام میدهند. در مورد اهداف و انگیزهها و شیوه پژوهشهای شرقشناسی نظرات متفاوتی بیان شده است که مهمترین آنها دو نظریه است. یکی اینکه شرقشناسی مجموعه مطالعات بیغرضانه و علمی است و اشخاص بنا به ذوق و علاقه به آن مشغول میشوند. غرض از مطالعات شرقشناسی شناخت و کشف تمدنها و مسائل مختلف جامعه شرقی است و چون و چرا در شیوه و نتایج مطالعات آنها جز از جهت معیار و ملاکهای علمی وجهی ندارد و تنها با پژوهش دقیقتر و علمیتر میتوان درستی یا نادرستی مطالعات شرقشناسی را معلوم کرد. نظر دیگر این است که شرقشناسی به مقتضای منافع و مصالح اروپائیان به وجود آمده و در پشت سر این پژوهشها اهداف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی نهفته است. و مراکز متعدد شرقشناسی نیز در راستای این اهداف به وجود آمدهاند و به صورت غیر مستقیم یا مستقیم نتیجه پژوهشهای شرقشناسی در جهت استیلا و استعمار کشورهای شرقی به کار میرود.
برای قضاوت دقیقتر در این باره و پی بردن به ماهیت شرقشناسی باید دورویه بورژوازی غرب و مبانی تشکیل دهنده این تمدن را درنظر گرفت و تکیه بر هر یک از نظریات فوق پاسخ سوال را ناقص میگذارد و صرفا دیدن یک روی قضیه است. واقعیت این است ، همانطور که تمدن اروپایی بر دو پایه بنا نهاده شده است یکی علم و دانش و فناوری و پیشرفتهای علمی و تکنولوژی، دیگری هم استعمار و استثمار کشورهای جهان سوم برای تامین منافع و استفاده از بازار و منابع اولیه آنها برای کارخانجات صنعتی خودشان است.
در مورد رویه نخست میتوان بسیاری از شرقشناسان را مثال زد که با علاقه و انگیزه خود به دنبال پژوهش در موضوعات شرقشناسی رفته و چه بسا عمر خود را بر سر این کار گذاشته و در بسیاری موارد یک نوع علقه ذاتی بین شرقشناس و موضوعات پژوهشی بوجود آمده است. اما رویه دیگر تمدن اروپایی که شرقشناسی به تبع آن برآمده و در خدمت آن است، رویه استعماری و استثماری آن است و شرقشناسی در این زمینه معطوف به اهداف و کارکردهای کاملات مشخص سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی میباشد. در این نگرش شرقشناسی هم شامل نویسندگان، جامعه شناسان، مورخان، فیلسوفان و زبانشناسان است که در مورد موضوعات شرقشناسی کار میکنند و هم یک سبک و شیوهای از تفکر است که بر پایه جهانبینی و معرفتشناسی ویژهای استوار است که بین شرق و غرب تفاوت قائل است(cliford,2001,p23). شرقشناسی گفتمانی است که شرق رازآلود در نظر غربیان را به پدیدهای قابل فهم و معقول در درون شبکهای از طبقهبندیها، جداول و مفاهیم معرفی میکند که بهوسیله آن شرق همزمان هم تعریف شده و هم تحت نظارت قرار میگیرد. وظیفه شرقشناسی کاستن از پیچیدگی بیپایان شرق و ایجاد نظم مشخص در سنخها شخصیتها و ساختارها بود. از مهمترین ویژگیهای گفتمان شرقشناسی که در نتیجه پژوهشهای شرقشناسی به وضوح دیده میشود و خود نیز در بسیاری از موارد برآمده از مبانی نظری تمدن غربی میباشد میتوان به موارد ذیل اشاره نمود:
- دشمنی با اسلام: دشمنی غرب با اسلام ریشه طولانی دارد و به آغازین سده پیدایش اسلام برمی گردد که در طی سالیان متمادی تداوم پیدا کرده است. پس از ظهور اسلام تنها نیروی اسلام بود که اروپا را در زمینههای سیاسی، فکری، و اقتصادی وی تهدید میکرد و همواره قلب سرزمینهای اسلامی نزدیکترین منطقه به اروپا بود و از پایان سده اول هجری / هفتم میلادی اسلام در چهرههای گوناگون عربی، شمال آفریقایی و اسپانیایی و عثمانی بر اروپای مسیحی تفوق و برتری داشت و آن را تهدید میکرد. و این مسئله پیوسته نویسندگان و اندیشهگران مسیحی را رنج میداد و نوشتههای آنان نشانگر بیم و تنفر عمیق آنها از اسلام و مسلمانان است( حائری، 1373، ص52 ) .
در مورد نگرش اروپائیان نسبت به اسلام و مسلمانان گونهای اندیشه همگانی رشد و استقرار یافت که از یکپارچگی فراوانی برخوردار بود و این نگرش یک بنیان مستحکم و اساسی یافت بطوریکه پس از درهمشکستن وحدت مذهبی و ایدئولوژیکی چه در زمینه تقسیم مسیحیان به کاتولیک و پروتستان و چه در جریان گسترش مادیگری و انکار خدا همچنان پابرجا ماند( حائری،همان، ص53 ).
بسیاری از مهمترین روشنفکران، متفکران، و بنیانگذاران رنسانس و تمدن جدید غربی تا شرقشناسان و نویسندگان دهههای اخیر در ارائه نظریات خصومتآمیز درباره اسلام و مسلمانان پیشگام و متفقالقولند. چنانچه منتسکیو به عنوان یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین متفکران در بررسی شرق و بخصوص اسلام از این مسئله برکنار نیست. نظریات وی و کسان دیگری چون ولتر درباره اسلام همراه با ناآگاهی، کینه و عداوت همراه بود و این نگرش ناشی از بدبینی و دشمنی جهان غرب با اسلام و نیز ناشی از آموزههای جدید اومانیستی بود. چنانچه در مورد گروش مردم به اسلام منتسکیو بیان میدارد که (( دیانت اسلام به زور بر مردم تحمیل شده است چون اساس آن متکی بر جبر و زور بوده و باعث شدت و سختی شده است و اخلاق و روحیات مردم را نیز تشدید کرده است )) ( منتسکیو، 2535، ص678 ).
در بسیاری از پژوهشهای شرقشناسی درباره اسلام، پیامبر اسلام به شیادی میماند که سعی میکند خود را مثل حضرت عیسی بشناساند و در پیامبری و آوردن دین جدید از وی تقلید نماید. آنها با ارائه مجموعهای از آثار تفسیری و تاویل گون، اما بسیار ماندگار درباره اسلام اعتبار آن را در مقام دین و فرهنگ در معرض تردید و پرسش قرار دادند. و عقبماندگی و انحطاط و انزوای تاریخی مسلمانان را به مسائل ذاتی و درونمایه آن نسبت دادند. در نگاه ویژه شرقشناسی، اسلام چون با یک قیام ناگهانی شکل گرفت دچار یک انحطاط سریع و تمامعیار نیز شد و این دین قادر به برآوردن وعدههایش درمورد جهان و انسان نیست و براساس این نگرش، شکوفایی و زوال اسلام با ارجاع به ویژگیهای ذاتی و تغییرناپذیر شیوه فکری و ذهن مسلمانان تبیین میشود و در تاویل جامعهشناختی خود بر وجود نقصان ذاتی در ساختار اجتماعی اسلام و شکافهای ادعایی در جامعه اسلام تاکید میشود.
دیگر اینکه حتی اگر اسلام را شکل ناقصی از مسیحیت پل مقدس ندانیم حداقل این است که دین خشکی است و اسلام در حوزه معنوی فقط به سنت یهوی- مسیحی وابسته است و در نهایت وقتی شرقشناس در موضوع کار خود غوطهور میشود فاصله روحی و نفرت فرهنگی خاصی بوجود میآید که شرقشناس را از اسلام جدا کرده و در او نسبت به شرق و اسلام انزجار پنهانی بوجود میآورد( ترنر، 1384، ص2-131). گذری بر آثار مورخین و شرقشناسان بنام دوره کلاسیک شرقشناسی به تمامی موید این مدعاست چنانچه آثار نلدکه، گلدزیهر، لامانس، توماس کارلایل، موئیه و دیگران سرشار از چنین اظهاراتی است( دسوقی، 1376، ص37-31).
شرقشناسی جدید هم با کسانی چون برنارد لوئیس و دیگران از نگرشها و نظریات قدیمی برکنار نیست، هرچند تحولات و تطورات زیادی در شرقشناسی رخ داده است، اما بنمایه نگاه خصومتآمیز با اسلام همچنان پایدار مانده است. اسلام در نظر لوئیس عبارت است از نیرویی ارتجاعی و ذاتاً خصمانه-علیالخصوص در ارتباط با غرب- نامعقول و متعصب، متمایل به تسخیر جهان، اسیر بیبصیرتی خود- که ناشی از تنگنظریهای لایتغیر سنتی است- و بالاتر از همه پدیدهای که از همزیستی با ادیان و مردمان دیگر جوامع مطلقاً ناتوان است. در مقایسه با غرب یک اسلام خشن و با تعصب وجود دارد و در مقابل آن یک غرب سکولار معقول مدرن که بین آنها کشمکش استوار است( میرسپاسی، 1384 ، ص102).
در نظریه هانتینگتون به عنوان یکی از مهمترین نظریهپردازان معاصر اسلام به طور ذاتی غیر و معارض غرب است و دیگر اینکه کل تمدنهای غیر غربی به طور ذاتی غیر بوده و دستکم این استعداد را دارند که دشمن غرب باشند. اینجاست که درَمییابیم مکاشفات هانتینگتون درباره جهان جدید، قطعات سادهای از لفاظیهای شرقشناسانه کلاسیک است و بدینسان دوگانهانگاری وجود شناختی بین غرب و شرق دوباره مورد تاکید قرار میگیرد( میرسپاسی، همان، ص103).
- نژادپرستی: اگرچه در یک بررسی کلی میتوان ریشه نژادپرستی اروپائیان را به نگاه خاص یونانیان به دیگر اقوام و همسایگان خود نسبت داد که در مقابل خودشان آنها را بربر مینامیدند و تنها یونانیان را دارای آداب و فرهنگ میدانستند. در دوره اعتقاد نیز مسیحیان نگاه تحقیرآمیزی نسبت به یهودیان و مسلمانان داشتند و نسبت به آنها تحقیر روا میداشتند و بخصوص یهودیان را در داخل جامعه اروپایی به عنوان کشندگان مسیح مورد انواع آزارها قرار می دادند.
اما با شروع انقلاب صنعتی و نیز پیدایش رژیمهای مبتنی بر دولت- ملت، نظریات جدیدی درمورد برتری نژادی بنا به شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی پدیدار گشت. گرچه مسئله نژادپرستی در اروپا پدیده تازهای در جامعه غربی نبود لکن استدلالهای جدید زیستشناختی مبتنی بر نظریات داروین و دیگران این موضوع را حیات ویژهای دادند. چنانچه در سراسر مغربزمین از این مفاهیم برای توجیه امپریالیسم جدید در سده نوزدهم و بیست استفاده میشد. ملیگرایان تندرو برای وصول به عظمت ملی استدلال میکردند که احتیاجات فردی میباید تابع منافع ملی باشد و غالباً تاکید میکردند ملتها نیز درگیر تنازع بقا هستند و تنها آنهایی که اصلح و انسب باشند باقی میمانند( فوگل، 1380، 2 / 1122).
استوارت چمبرلن(1927-1855) در آلمان با انشاء کتابش با عنوان (( شالودههای سده نوزدهم)) تاثیر خاصی در آلمان برجای نهاد. در نظر وی آلمانیهای کنونی نوادگان خالصنژاد آریایی بودند که نژاد آریایی تحت رهبری آلمان میباید خود را برای حفظ تمدن مغرب زمین و نجات آنها از تهاجم مخرب نژادهای پستتر چون یهودیان، سیاهپوستان و شرقیان آماده کند( همان،ص 1123).
در مورد برتری نژادی آریایی ها بویژه شاخه توتن اظهار میدارد که آنها از برتری فکری، اخلاقی و جسمانی در میان خویشاوندان خود برخوردارند. و آنها رسالت دارند که بر میراث عهد عتیق سلطه یافته و بنیانگذار تمدن جدیدی باشند و تنها در صورت اختلاط با سایر نژادها بخصوص سامیان و شرقیان است که خصایل نیکو و برتری نژادیشان تبدیل به خصایل پست و ناپسند میگردد(بومر، 1380 ، ص760).
در انگلستان و آمریکا هم تلاشهای زیادی در راستای نظریهپردازی جهت تداوم استعمار و استثمار کشورهای شرقی وآفریقایی صورت میگرفت چنانچه هویت و ویژگیهای فردی و اجتماعی افراد را در میراث ژنتیکی بیان میکردند که فرد بر اساس میراث بیولوژیکی خاصی زاده میشود که تشکیل دهنده هویت قومی و فرهنگی وی بوده و از جمله منشهای فردی و صفات روانشناختی است که حالتی کموبیش فطری دارد( کوش، 1381،ص144).
برای توجیه بردهداری نیز اقدامهایی در توجیه به ظاهر علمی برحسب وحشیگری آفریقائیان مادون انسان صورت پذیرفت.برای نمونه کتاب تاریخ جامائیکا اثر ادوارد لانگ (E.long ) که در سال 1774 انتشار یافت. این استدلالها برخی از اندیشمندان تحت نفوذ روشنگری را برآن داشت تا هواداری از بردهداری را تداوم ببخشند و تا آنجا پیش رفتند که اعلام کردند سیاهپوستان در مرتبه انسانی قرار ندارند(هارمن، 1386، ص312).
- اروپامحوری: از دید بسیاری از منتقدین شرقشناسی چون ادوارد سعید، محمود دسوقی و دیگران، شرقشناسی نوعی گفتمان به معنای فوکویی کلمه است در رشتهای بسیار منظم و روشمند که فرهنگ اروپایی به مدد آن توانست شرق را در دوره مابعد روشنگری ابداع، تولید و کنترل کند و شرق به ابژهای مناسب برای مطالعه در دانشگاه، برای نمایش در موزه، بخشهای نظری درباب انسان شناسی، زیستشناسی، زبانشناسی،تاریخی و نژادی درباره انسان و برای ارائه مواردی در تائید نظریههای فلسفی، اقتصادی و جامعهشناختی راجع به توسعه، انقلاب و منشهای ملی و مذهبی تبدیل گردید. شرقشناسی از طریق نظامی از تقابلهای دوتایی عمل میکند که در آن غرب، داشتهها، ویژگیهای فرهنگ و تمدن خود را با کشورهای شرقی به ارزیابی و مقایسه میپردازد و پس از بررسی، ارزیابی و تحلیل به این نتیجه میرسد که اصلیترین مؤلفه تشکیل دهنده اروپایی این ایده است که هویت اروپایی در مقایسه با تمام فرهنگها و مردمان غیراروپایی و شرقی و اسلامی برتر و والاتر است(میلز و براویت، 1385، ص205).
در این نگرش شرقشناسی به خودی خود نمایی از حضور و سیادت علمی، فرهنگی و سیاسی غرب است و غرب برآن است تا به شرق ثابت کند که در عقل و خرد و اندیشه و روش نیز برتر است و باید شرق علم و فرهنگ و تاریخ و آرمان خود را در غرب بجوید. این ایدهپروریها مقدمه و زمینهای برای استیلای سیاسی-فرهنگی غرب بر شرق بود. از طرف دیگر در تاریخپردازی شرقشناسی تلاش گردید پیشینه تمدن جهانی از شرق بریده شود و تا آنجا که نویسندگان تاریخ امپریالیستی غرب ریشههای تمدن شرق و اسلامی را برساخته اروپائیان میدانستند که توسط یونانیان بنا نهاده شده بود.(دسوقی، همان، ص17و20) این تحلیلها به همان اندازه که نتیجه واقعیتهای قابل ارجاع تاریخی بود به همان اندازه هم محصول اوهام و خیالپردازیهای غرب درباره دیگری و غیر بود و هدف آن همسان کردن اشکال غیر غربی زندگی با چهارچوبهای از پیشساخته شده اروپایی بود که مسلماً چنین پژوهشهایی حتی با وجود مجهز بودن آنها به سلاح علمی و فلسفی صرفا اقدامی پژوهشگرانه نبود بلکه با رخدادهای سیاسی و اقتصادی آن زمان ،به ویژه با نیازهای اجرایی و اداری امپراتوری استعماری در ارتباط بود و هدفی چپاولگرایانه را دنبال می کرد.(دالمایر،1384،ص 241)
ازنمونههای قابل استناد دو تن از مهمترین و تاثیرگذارترین نویسندگان اروپایی یعنی منتسکیو و هگل است که تحلیل نگرشهای خاص آنها درباره شرق بخوبی نشاندهنده ماهیت اروپامحوری و برتریجویی و استعمارطلبی غربیان درباره شرق است.
((نامههای ایرانی)) منتسکیو دستاویزی است برای مبارزه با اقتدار و سلطه دینی و سنتی جامعه فرانسه و آرائ شرقی عاملی است که مدرنیته اروپایی به وسیله آن تقابل با سنتهای نابخردانه را آغاز میکند. و استبداد را در زادگاه مدرنیته یعنی فرانسه محکوم میکند. استفاده منتسکیو از مدل شرقی و ایرانی و عرضه آن در این مصاف اتفاقی نیست. وی نیروهای ارتجاعی جامعه فرانسه را تبدیل به شرقی میکند که دارای تفکر و منش و روش استبدادی و ظالمانه است که هیچ تغییر و تحولی در آن راه ندارد. از دید منتسکیو در کل نگاه عقلگرای غربی، شرق همچون یک دنیایی تصور میشود که بر سرتاسر آن سبوعیت و قدرت مطلق و افسارگسیختهای حاکم است و شرقیها در استفاده از تجارب و اختراعات غربیها عاجز و در تجارت و صنعت ناتوانند(میرسپاسی، ص55-52).
هگل به عنوان نخستین فیلسوفی که مفهوم روشنی از مدرنیته بهدست داد و ایدهها و نظریاتش به طور قطع انقلابی در عرصه تفکر بود و پس از وی تقریباً همه متفکران متأثر از آراء و نظریات وی بودند و حتی تا امروز تقریباً همه متفکران از تأثیر عظیم فکری از تأثیر عظیم فکری وی برکنار نیستند. نگرش همگون و مشابهی با دیگر شرقشناسان درباره شرق و تاریخ و فرهنگ آن دارد، و به طور کاملاً آشکار دیدگاههای اروپامحورانه و برتریجویانه جامعه و فرهنگ غربی در نظریاتش در مقام مقایسه و ارزیابی جوامه غربی و شرقی دیده میشود که به سختی میشود آن را در پشت فلسفهورزی عقلی پولادین پنهان ساخت.( میرسپاسی، ص69) در نظر هگل جامعه شرقی، جامعهای ایستاست چرا که این جامعه به طور ثابت در تسلط طبیعت است. اذهان شرقی نیز اذهان غیرعقلانیاند و قدرت آن را ندارند تا خود را از استغراق در گرداب طبیعت برهانند. ساختار سیاسی این جوامع به طور ذاتی استبدادی است، زیرا آنها آن مایه از خود ندارند که برای آزادی لازم است.
هگل درپی تهیه گزارشی از شرق و زمانه خودش است و به این نتیجه میرسد که شرق معتقد بود و امروز نیز هست که تنها یک تن آزاد است و بر مبنای چنین رأیی جای شگفتی ندارد که هگل به ناگاه از آسمان به زمین هبوط میکند و از یک فیلسوف درونگرا به سیاستورزی استعمارگر مبدل میشود و سخنانی از این دست برزبان میاورد که (( انگلستان یا ترجیحاً کمپانی هند شرقی، اربابان هند هستند و این تقدیر محتوم امپراتوریهای آسیایی است که مطیع اروپائیان میباشند، چنانچه چینیها نیز در یکی از همین روزها مجبور خواهند شد به تقدیر خود تن دردهند)) ( Solomon,1983,p.102-104) .
هگل معتقد است که روح، خانه خود را تنها در غرب مییابد و در آنجا به کمال مطلوب مطلوب خود میرسد اما شرق مسیر حرکت روح را گم میکند و به طور ذاتی بدون تغییر میماند و آشکارا بیان میکند که شرق فاقد ویژگیهای انسانی و فرهنگی لازم است تا خود به آزادی دست یابد و به کنایه بیان میدارد که این برعهده غرب است که بر فرهنگهای شرق تفوق و سیادت یابد تا آنها را به رهایی رهنمون کند و تنها راه ممکن برای شرقیها در جهت نیل به تاریخ جهانی و تحقق یک دنیای برتر فرهنگی، پذیرش برتری غربیهاست( میرسپاسی،همان ص74).
- گرایش به فرهنگ باستانی یونان و روم:از دوره رنسانس یکی از گرایشهای اساسی نویسندگان و متفکران اروپایی به فرهنگ و آداب و رسوم دوران یونانی و رومی بود. خود لغت رنسانس به معنی نوزایی و تولد مجدد است و منظور از آن دورهای است که در آن تجدید حیات ادبی و علمی دوران باستان در اروپا امکانپذیر شد. اروپائیان از آن جهت این دوران را رنسانس نامیدند که به نظر آنها عصر رستاخیز پیروزمندانه روح فرهنگ یونان و روم پس از هزار سال استیلای بربریت قرون وسطایی بود( ویل دورانت، ج5 ، ص77).
اومانیستها در ترسیم سیمای انسان دلخواه خود طبعاً به نمونههای باستان رجوع کرده و بر این اعتقاد بودند که زندگی و تفکر در دوره هزار ساله مسیحیت چیزی جز غفلت و تاریکی نبوده است و برای تجدید عظمت باید به فرهنگ و ادب باستانی نظر داشت. آنها این دوران را فارغ از تعصبات دینی دانسته و علم و ادب این دوران را عقلانیتر میشمردند و افرادی مانند فرانچسکو پترارک و نیکولائونیکولی از جمله افرادی بودند که تلاش و کوشش فراوانی در راستای احیای زبان و ادبیات یونانی و لاتینی از خود نشان داده و در سدههای بعد توجه به این شعر و ادبیات باستانی یکی از گرایشات غالب فرهنگی و فکری گردید( بومر، 1380،ص61-154).
با توجه به این مؤلفههای مؤثر در گفتمان شرقشناسی که بیان گردید، در بررسی موضوعات شرقی، این گرایشات به وضوح در آثار شرق شناسان هویداست و بخصوص در ایرانشناسی که یکی از شاخههای مهم شرقشناسی است این مولفه ها نمود خاصی پیدا میکنند.
در مورد پدید آمدن اولین آثار ایرانشناسی، جای پای استعمار و شرایط و اقتضائات آن کاملاً آشکار است. اگر اولین اثر ایرانشناسی عصر جدید را کتاب (( تاریخ ایران)) سرجان ملکوم بدانیم که هست، بنابر اظهارات خود مؤلف کاملاً بر اساس نیازهای استعماری بوجود آمده است . اولین انگیزه ملکم از نوشتن تاریخ ایران یک انگیزه رسمی بود یعنی تهیه اطلاعات از ناحیهای که از نقطهنظر سیاست انگلیس جهت حفظ و حراست از مستعمره بزرگ آنان-هند- ضروری بود. در خلال اولین سالهای قرن نوزدهم خطر حمله فرانسه به هند باعث شد که حکومت انگلیس بخصوص کمپانی هند شرقی به عنوان بازوی اجرائی بریتانیا در آسیا تعدادی از ماأمورین خود را برای فراهم آوردن اطلاعات درباره کشورهای همسایه هند گسیل کند.( یاپ، 1360 ، ض136) سرجان مالکم به عنوان سفیر انگلیس که سه بار به دربار فتحعلیشاه اعزام شد و موفق به بستن قراردادی با شاه گردید که منافع انگلستان را تأمین نماید، بیشتر کارهای مطالعاتی کتاب تاریخ ایران را به کمک زیردستانش در حین ماموریتهایش به ایران انجام داده و منابع و اطلاعات آن را فراهم میآورد. در سال 1800م./1215 در نامهای مینویسد که (( همه ساعاتم را صرف پژوهش درباره این کشور خارقالعاده (ایران) میکنم که اطلاعات ما از آن بسیار کم است)) ( رایت، 1359، ص174).
علاوه بر مالکم، بیشتر ایرانشناسان هم از ماموران رسمی دولت انگلیس یا کمپانی هند شرقی بودند و بیشتر کارهای مطالعاتی خود را در جریان ماموریتهای سیاسی و رسمی به ایران انجام دادهاند از جمله آنها میتوان به جیمز موریه، سرگوراوزلی، ویلیام اوزلی، راولینسون-که موفق به خواندن خطوط میخی شد- لرد کرزن و سرپرسی سایکس میتوان اشاره داشت( همان، ص175). در مورد فریزر،رایس-که خود از ماموران بلندپایه انگلیس در ایران بوده- اظهار میدارد که (( فریزر در سال 1249ق/1833.م به ایران بازگشت و اینبار پالمرستن او را برای جاسوسی و کسب اطلاعات به ایران فرستاد و سفرهای وی دراینباره مبنای نوشتن کتاب مفصلی شد( همان، ص178).
در آثار ایرانشناسان هماهنگی و همگونی کاملی با دیگر شرقشناسان در مورد نگاه آنها نسبت به مسائل شرق و اسلام دیده میشود و اگر دراینباره تنها یک گریزی زده شود، نظریات مالکوم در مورد فقدان پیشرفت ایرانیان است. که علت مسئله را در سلطه اسلام بر جامعه ایران و جلوگیری از فعالیت اجتماعی زنان توسط اسلام میداند. و اظهار میدارد که اسلام دینی است که ویژگیهای خوب آن از دین مسیحی اقتباس شده است و طبیعت اسلام مملوّ از تعصب و جنگ و قتل و غارت و استبداد است.( ملکوم، 1362، ص367)
همان طورکه بیان شد اولین روشنفکران، متفکران و مورخین ایرانی به سبک جدید به صورت مستقیم یا غیر مستقیم تحت تأثیر روشنفکران و شرقشناسان اروپایی بودند. از جمله نویسندگان و متفکرانی که تأثیرات شگرفی بر اولین روشنفکران ایرانی از قبیل میرزافتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی داشته و بر جهتدهی فکری آنان نقش به سزایی داشتند کسانی چون ولتر، مونتسکیو و ژان ژاک روسو بودند( kedourie,1980,p67 ).
بسیاری از نخستین متفکران و مورخین ایرانی یا بصورت مستقیم شاگرد شرقشناسان شهیر بودند که از جمله آنها میتوان به تقیزاده، پورداوود، کسروی، ایرانشهر و دیگران نام برد و یا اینکه از آموزهها و تفکرات شرقشناسان و ایرانشناسان متأثر بودند.تأثیرات مؤلفههای اساسی شرقشناسی در آثار این نویسندگان کاملاً هویداست.
از مهمترین گرایشات جریان روشنفکری ایران معرفی اسلام به عنوان نابودگر تمدن ایرانی و عامل انحطاط و عقبماندگی ایرانیان است، که تداوم دین اسلام و آداب و رسوم آن باعث پایدار ماندن این انحطاط گردیده است. جلالالدین میرزا قاجار، آخوندزاده و آقاخان کرمانی از پیشگامان چنین اندیشهای بودند.
آخوندزاده با معرفی اسلام و اعراب مسلمان به عنوان عامل واپسماندگی ایران در نامهای به جلاالدین میرزا مینویسد: (( کاش ثالثی پیدا شدی و ما را از قید اکثر رسوم ذمیمه این عربها که سلطنت هزار ساله عدالت آئین ممدوحه بلندآوای ما را به زوال آوردند و وطن ما را که گلستان روی زمین است، خراب اندر خراب کردند و ما را بدین ذلت و سرافکندگی و عبودیت و رذالت رسانیدند، آزاد نمودی)) ( آخوندزاده ، 1376، ، ص 172).
میرزاآخان کرمانی از پیشگامان تاریخنویسی جدید علاوه بر آشنایی با آرائ آخوندزاده و ملکم خان مطالعات پراکندهای هم در زمینه زبانهای فرانسه، انگلیسی و اوستا داشت و در استانبول با افکار و اندیشههای جدید غربی آشنا شده و به طور قابل ملاحظهای تحت تأثیر این افکار قرار گرفت و آثار نویسندگانی چون ژانژاکروسو، منتسکیو، دکارت و داروین را خوانده و تا حدودی با آثار اجتماعی اروپای سده هجده و اوایل نوزده آشنا شد(kedourie,p66 ).آقاخان با اینکه در کتاب (( آئینه سکندری)) خود به فساد و تباهی ایران اواخر دوره ساسانی اشاره میکند اما ترجیح میدهد که سلطه عربها را ریشه مشکلات ایران بداند و هرگاه درباره اعراب بحث میکند چنان احساس خشم و نفرتی بر وی غالب می شود که استدلالات منطقی و عقلانی را به کنار نهاده و با احساساتی آتشینتر از آخوندزاده بر آنان تاخته و ایرانیان را به دوری و کنار گذاشتن آداب و رسوم و آئین آنها دعوت میکند: (( حیف از تو و افسوس بر تو {ای ایران} چه شد آن قدرت آسمانی و کجا رفت آن آئین و خوی بزرگواری؟ یک مشت تازی لخت و برهنه، وحشی و گرسنه، دزد و شترچران... بر کاروان هستی تو تاختند.)) پس ایرانیان را به خاطر قبول کردن دین اسلام و قبول حاکمیت و فرمانروایی مسلمانان، سرزنش کرده میگوید: (( لعنت بر کسانی که دولت به آن بزرگی را تسلیم راهزنان کرده و دل خویش را به موهومات بستند تا به سعادت دو جهان نایل گردند.از نسیه که خبر نداریم حرفی است که سعدوقاص و یک جمع نسناس به توهم گفتهاند، از نقد همین قدر بگوئیم که با سوختن آثار علم و حکمت و فنون، آتش به دانش آفاق زدند و به جای نوشتههای بزرگمهر حکیم و جاماسب بیدار دل و مزدک فرزانه، اوراقی به هم ریخته و بیسروته به دست مردم دادند که یک جمله آن را هیچ عجمی نمیفهمد.)) ( آدمیت، 1357 ،ص283).
عربستیزی و به تبع آن اسلامستیزی به یکی از جریانهای فکری و فرهنگی متداول سده نوزده و بیست ایرانیان بدل گردید که در آن روایات اسلامی تاریخ، که دوره پیش از اسلام را عصر جهالت و دوران اسلام را زمانه تمدن و روشنی معرفی میکرد، جای خود را به این گزارش داد که زمانه پیش از اسلام عصر عظمت ایران و گسترش اسلام آغاز بدبختی و ویرانی ایران شناخته شد.( توکلی طرقی، 1381، ص15)
- باستانگرایی و پیدایش ناسیونالیسم قومگرایانه: همانطور که در اروپا از عصر رنسانس به بعد گرایشی به سوی احیای فرهنگ و ادب باستانی یونان و روم شکل گرفت و هرچند که آنها قبول داشتند که عالم یونانی-رومی پایان پذیرفته و دیگر عیناً قابل برگشت نیست اما میتواند مبنای ساختن عالم جدید نیز قرار بگیرد. روشنفکران ایرانی که در تماسهایشان با غرب با افکار و آموزههای عصر زروشنگری و متفکران قرون هفده و هجده آشنایی پیدا میکردند و تحولات و مفاهیم رنسانس اروپا بازتابی در ذهن و فکر آنها داشت همانند آنها دوران اسلامی تاریخ ایران را در دوره تباهی و انحطاط شمرده و در پی احیای آداب و رسوم، زبان و فرهنگ باستانی ایران برآمدند. به دنبال این دادو ستدهای فرهنگی با غرب زمینه بازپردازی ایران و ملت در گزارش تاریخ و گفتمان سیاسی فراهم گردید. تاریخ نگاری ایران مدار جایگزین تاریخ نگاری اسلامی شد و گذشتههای خاموش و فراموش شده که به کمک باستانشناسان و ایرانشناسان اروپایی دوباره به ایرانیان معرفی میشد بصورت گذشتهای پرشکوه جلوه کرد. در این گذشته نوساخته کیومرث نخستین انسان و آغازین پادشاه بشر، مزدک نظریهپرداز آزادی، برابری، کاوه آهنگر بنیانگذار جنبشهای ملی و انوشیروان پادشاهی عدلپرور و مشروطهمسلک برشمرده شد. زبان فارسی از مفاهیم و اصطلاحات عربی پیراسته میشد و با رواج پارسینگاری و گزینش خاطرهها و اسطورههای باستانی حکایت از تأثیرات شگرف آموزههای اروپایی بر اندیشه ایرانیان داشت.( توکلی طرقی، 1381، ص90).کشف دوباره تمدنهای باستانی ایران چون مادی، هخامنشی، و اشکانی و شناخته شدن هنر، معماری و شکوه و عظمت برخی از این تمدنها توسط ایرانشناسان تأثیر فراوانی بر شکلگیری هویت ایرانیان به ناسیونالیسم باستانگرا داشت. باستانشناسی به عنوان ابزار فنی شرقشناسی این تمدنها را از غبار قرون گذشته خارج کرد و با خوانده شدن کتیبههای میخی و پدیدار شدن عظمت و شکوه آنها هیجان جدیدی در ایرانیان بوجود آورد. همانطور که در میان روشنفکران ترک کشف و رمزگشایی سنگنبشتههای ((ارخون)) باعث پیدایش یک حس ملی در میان آنان شد که تأثیر زیادی در ناسیونالیسم ترک و گرایش آنان به آداب و رسوم اصیل ترک داشت.( منافزاده، 77، ص127) . کشفیات آثار باستانی در ایران همچنین تأثیراتی برجای گذاشت. خواندن خطوط میخی توسط راولینسون، کشفیات دیولافوآ و دمرگان فرانسوی و هرتسفلد آلمانی باعث یک توجه به آثار باستانی شد. ضمن اینکه با در نظر گرفتن عقدهحقارت و روحیه درهمشکسته ایرانیان با توجه به شکستهای مختلف از استعمارگران روس و انگلیس و عقبماندگی از قافله تمدن جدید اروپایی این کشفیات مرهمی بر زخمهای آنها بود تا بدینوسیله عقدهگشایی نمایند.
از طرف دیگر ورود اندیشههای سیاسی جدید بر مبنای دولت-ملت که در سده هجده و نوزده در اروپا بوجود آمده و شکل گرفته بود نیز بر نگرشهای ایرانیان تأثیرگذار گردید و بسیاری از نویسندگان، مورخان و دانشجویان ایرانی با این ایده آشنا شدند. در عرصه فکر پیشروان اصلی ناسیونالیسم آخوندزاده و آقاخان کرمانی بودند.آنها در تلاش برای بیداری ملی و دست یافتن به هویت فرهنگی و تاریخی مردم ایران بودند و سعی در ساختن یک ایدئولوژی ملی داشتند.(آدمیت، همان، ص 270).
این ناسیونالیستهای اولیه بنا به علل مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به سوی ایران قبل از اسلام گرایش پیدا کردند و این گرایش آنها همراه با طرد و بیتوجهی نسبت به ایران بعد از اسلام و فرهنگ و تمدن آن بود. آنها در ساختن ناسیونالیسم ایرانی، پایههای آن را بر فرهنگ و تمدن ایران قبل از اسلام بنا کردند. و بسیاری از آنان همانند آقاخان کرمانی که در پی کشف هویت ملی و ساختن ایدئولوژی ملی بود هویت ایرانیان را در آئین زردشت و نژاد آریا میدید.
ناسیونالیستهای باستانگرای ایران از تمام عناصری که در ساختن یک ملت واحد نقش دارند از قبیل زبان، مذهب، تاریخ و احساس مشترک بیشترین اهمیت را به تاریخ و فرهنگ باستانی دادند و بجای اینکه آن را در جامعه و عصر کنونی خود جستجو نمایند، آن را در دو هزار سال پیش کاویدند و با مبنا قرار دادن ایران باستان به عنوان هویت ایرانی و ندیده گرفتن اسلام و مذهب شیعه بین اسلامیت و ایرانیت جدایی افکندند.
در دوران جنگ جهانی اول و پس از آن احساسات تند و تیز ناسیونالیستی توسط طیف وسیعی از شاعران، روزنامهنگاران، نویسندگان بر مبنای اندیشه کسانی چون آخوندزاده و آقاخان کرمانی، عرضه میشد. که از شکوه و افتخارات ایران باستان آگاهی پرشور و نقادانهای ایجاد کرده و آن را بصورت عامهپسند در جامعه رواج میدادند.( بروجردی، 1378 ، ص46) این نوع ناسیونالیسم که ارتباط تنگاتنگی با شرقشناسی و یافتههای جدید تاریخی و باستانشناختی داشت به یک جریان فرهنگی-فکری و سپس سیاسی تبدیل شد. و وقتی که شاعران و روزنامهنگارانی چون عارف، میرزاده عشقی، فرخی یزدی، پورداوود، تقیزاده با روزنامه کاوه و کاظمزاده ایرانشهر باروزنامه ایرانشهر صحنه را مهیا ساختند. رضاخان با تکیه بر چنین اندیشههایی و با حمایت انگلستان زمینه را برای صعود به اریکه قدرت فراهم ساخته و سپس از این ایدئولوژی به عنوان عامل مشروعیت حکومت خود استفاده کرد.
از دیگر مواردی که شرقشناسی بر ایرانیان تأثیر داشت با توجه به اندیشههای اروپامحوری و برتریطلبی فرهنگ و اندیشه غربی که توسط متفکران و شرقشناسان ارائه میشد.برخی از نویسندگان و اصلاحطلبان ایرانی را برآن داشت که برای مدرن کردن ایران از روایتهای مطلقانگارتر و خشکتری دفاع میکردند. و با وجود آرای متعدد و تلقیهای گوناگون در جنبش مشروطه و پس از آن گرایشی بوجود آمد که تسلیم همه جانبه در مقابل ایدههای اروپایی و کنار گذاشتن فرهنگ و آداب و رسوم ایرانی را توصیه میکرد . دعوت به تسلیم همه جانبه در مقابل غرب که با پیشگامانی چون ملکمخان و تقی زاده و برخی مدرنیستهای رادیکال با شورمندی خاصی دفاع میشد حتی برای عمل خود انتظار مقبولیت و اعتبار بودند.( میرسپاسی، ص120). آنها اعتقاد داشتند که در کشاکش سنت و مدرنیته پیروزی از آن مدرنیته است. و این گرایش دیگر جایی برای دیگر گرایشهایی که معتقد به اقتباس و تلفیق سنت و مدرنیته بودند، نمیگذاشت.
اندیشههای نژادپرستانه اروپائیان در بین برخی از نویسندگان و متفکران ایرانی تأثیر بسزایی برجای نهاد و جالب اینجاست که یکی از بزرگترین نظریهپردازان اندیشه نژادپرستی اروپا در قرن نوزده در ایران حضور داشت. این شخص کنتدوگوبینو سفیر مختار فرانسه در ایران بود که در سالهای 1855 و 1862 در ایران حضور داشت. کتاب مهم وی با عنوان (( عدم برابری نژادهای انسانی)) از آثار مهم و تأثیرگذار در زمینه برتری نژادی آریائیان میباشد.( سعید، 1371، ص 274) گوبینو در تبیین نظریات تاریخی خویش نژاد را مهمترین عامل تعیین کننده در تاریخ انسانها میداند و علت انحطاط تمدنها را در فساد نژادها جستجو میکند که بواسطه آمیزش نژادهای برتر با نژادهای پست پدید میآید. وی که به شدت ضدسامی بود معتقد بود که اگر نژاد سامی با نژاد آریایی آمیخته شود در نتیجه این آمیزش آریایی نژادان همه صفات اصیل خود را که زیبایی، استواری اندام، دلیری و رادمردی و پرهیز از دروغ است، از دست داده و تبدیل به مردانی حریص، فریبکار، ترسو و سختجان میشوند.( ناصح ناطق، 1364، ص52). در مورد تاریخ ایران وی معتقد است که ایران باستان بالاترین مظهر اخلاق پاک انسانها بوده است و شاهنشاهی هخامنشی را در دوره طلایی ایران و نژاد آنها را نیز نژاد طلایی میداند. در بحث از نژاد آریایی بودن ایرانیان میگوید که از روی کمال صحت میتوان ثابت نمود که ملت ایران از همان نژاد آریایی بوده است.(گوبینو، بی تا، ص5) و از طرف دیگر اختلاط نژادی ایرانیان و عربها را از عوامل انحطاط تمدن ایران میشمارد که به زعم وی به زور و اجبار بر ایرانیان تحمیل شده است. کتاب (( تاریخ ایرانیان)) وی در سال 1286ق/1869م. در دو جلد در پاریس چاپ شد و قسمتی از آن در عهد ناصرالدین شاه به فارسی ترجمه شد. تأثیرات چنین اندیشههایی را در آراء و افکار بسیاری از نویسندگان ایرانی چون آقاخان کرمانی، آخوندزاده، پورداوود، صادق هدایت و دهها نفر دیگر میتوان دید که نظر به برتری نژادی و فرهنگ ایرانی بر اعراب داشتند. و از اعراب با تحقیر و تنفرد یاد میکردند.گرچه تأثیرات شرقشناسی را به تمامی نمیتوان نامطلوب ارزیابی کرد.در برخی موارد چون بدست دادن روشهای جدید پژوهش و کمک به شناسایی گذشته و ابعاد مختلف تاریخ و تمدن گذشته کمک شایانی به کشورهای شرق از جمله ایران داشته است. اما حاکم بودن آموزههایی چون دشمنی با اسلام، نژادپرستی، اروپامحوری و غیره تأثیرات زیادی بر متفکران و نویسندگان و حتی سیاستمداران شرقی از جمله ایرانی داشته است. چون بسیاری از این متفکران در پژوهشها و مطالعات خود یا متأثر از اندیشههای آنان بودند و یا بصورت مستقیم شاگرد آنها بودند که یا در اروپا درس خوانده و یا در کشورهای شرقی در پرتو یک نظام آموزشی و تربیتی مبتنی بر نظام فکری اروپایی تحصیل کردهاند. لزوم یک نقادی همهجانبه در مورد اندیشهها و محصولات فکری و فرهنگی شرقشناسی و بنیان گذاری یک نظام فکری و فرهنگی مبتنی بر واقعیات دنیای شرقی و به دور از سوءتعبیرها و مقاصد و مصالح شرقشناسانه بیش از پیش ضروری و لازم است.
منابع ماخذ
1-آخوندزاده، میرزافتحعلی، الفبای جدید و مکتوبات، به کوشش حمید محمدزاده،نشر احیا تبریز، 1376. // 2-آدمیت، فریدون، اندیشه های آقاخان کرمانی،انتشارات پیام، 1357. // 3-آقاخان کرمانی، عبدالحسین، آیینه سکندری، بی تا، 1326ه ق. // 4-انتخابی، از عثمانی گری تا تورانی گری، نگاه نو،ش 16، مهر و آبان1372. // 5-بروجردی، مهرزاد، بحثی در باب تعابیر ملی گرایانهاز هویت ایرانی، ترجمه علی صدیق زاده، کیان، سال 9، ش 47، خرداد و تیر1378. // 6-ترنر، اس.برایان، شرق شناسی پست مدرنیسم و جهانی شدن، ترجمه محمدعلی موحدی، نشر یادآوران،1384. // 7-دورانت، ویل و آریل، تاریخ تمدن، ج5، ترجمه صفدر تقی زاده و ابوطالب صارمی،سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1368. // 8-سعید، ادوارد، شرق شناسی، ترجمه عبدالرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی،1371. // 9-دنیس، رایت، انگلیسیها در میان ایرانیان، ترجمه لطفعلی خنجی، انتشارات امیر کبیر، 1359. // 10-کوش، دنی، مفهوم فرهنگ در علوم اجتماعی، ترجمه فریدون وحیدا، سروش،1381. // 11-گوبینو، آرتور، تاریخ ایرانیان، ترجمه ابو تراب خواجه نوریان، چاپخانه شرکت مطبوعات، بی تا. // 12- فوگل،اشپیگل، تمدن مغرب زمین، ترجمه محمدحسین آریا،جلد 2، امیرکبیر،1380. // 13-منتسکیو، روح القوانین، ترجمه علی اکبر مهتدی، امیرکبیر، 2535. // 14-میلز، آندرو، جف براویت، درآمدی بر نظریه فرهنگی معاصر، تدجمه جمال محمدی، انتشارات ققنوس،1385. // 15- ناطق، ناصح، ایران از نگاه گوبینو، چاپ موقوفات دکتر افشار،1364. // 16- هارمن، کریس، تاریخ مردمی جهان، ترجمه پرویز بابایی و جمشید نوایی،انتشارات نگاه،1386. // 17-یاپ،م.ای.دو مورخ انگلیسی تاریخ نگاری ایران، در تاریخ نگاری در ایران،گردآوری یعقوب آژند، نشر گستره،1360.
Clifford,james,on orientalism,Edward said,vo II,edited by Patrick William,sage publications,2001. // -solomon,Robert c.in the spirit of hegel,new york,oxford university press,1983. // -kedourie.elie,toward a modern iran,frank class.1980.