این مقاله را دوست عزیزم جناب علی آقای رنجی پور نوشت. علی نویسنده خوبی است و طنز خوبی هم دارد. هر کجا هست خدایا به سلامت دارش!
***
دو تا تیراناسور غولپیکر را از دوران ژوراسیک تصور کنید که با هم سرشاخ شدهاند. آن وقت میان جنگ و جدال این دو، یک «بروزوسور» را فرض کنید که آمده وسط این دو تا، عرض اندام میکند. جسارت است، اما حضور بنده در میدان بحثی که چند شمارهای است میان اساتید آقایان محسن باغبان و احمد طالبینژاد درباره یکی از مطالب سیدعبدالجواد موسوی عزیز درگرفته، حکم همین عرض اندام آن بروزوسور در میدان نبرد تیراناسورها را دارد. اما خب، انشاءالله خوانندگان عزیز و اساتید بزرگوار این حضور خودمخوانده را حمل بر این میکنند که جوانکی آمده چیزهایی را بگوید و برود این ور و آن پزش را بدهد که «ما سه تا را کجا میبرید؟!»
ادامه مطلب ...قابل پیشبینی بود که مقاله پر احساس و دردمندانه سیدعبدالجواد موسوی در شماره 16 حساسیت برانگیز باشد و واکنشهایی در مخالفت یا موافقت را برانگیزد. به هرحال این نوع نوشتن یعنی شمشیر از روبستن و به جنگ نابرابری رفتن، به قول نیمای بزرگ «آب در خوابگه مورچگان» انداختن است و چه خوب. به هرحال کس یا کسانی باید باشند تا پوسته سکوت را در برابر بیعدالتیهایی که بیداد میکند، بشکنند و جناب موسوی چنین کرده است.
***
تیر از کمان چو رفت نیاید به شست باز
یعنی سزاست در همه کاری تاملی
گاهی به قهر کوش که صد کوزه نبات
گهگه چنان به کار نیاید که حنظلی
(سعدی)
آقای من، سید عزیز
درود
من جماعتی را که فقط دوست دارند از دیگران انتقاد کنند دوست میدارم؛ کسانی را که دوست دارند دیگران هم از آنها انتقاد کنند بیشتر دوست میدارم؛ اما از تو چه پنهان؟ به کسانی که دوست دارند از آنها انتقاد شود تا آن را به هیچ بگیرند یا برخلاف آن عمل کنند عشق میورزم. مهم همین دور هم بودن است و دم غنیمت شمردن. آسایش دو گیتی هم که میدانی در «مروت با دوستان» و «مدارا با دشمنان» است که شکر خدا تعدادشان کم نیست.
ادامه مطلب ...
بخشی از وقتم صرف پاک کردن ایمیلهای چرت و پرتی شد که نمیدانم این شیرپاکخوردهها به چه منظوری برای آدم میفرستند: عکس بیحجاب فلان بازیگر زن، تازهترین عکس از فلان بازیکن فوتبال در کنار همسرش یا ماشین جدیدش، و کلی مزخرفات دیگر که نوشتنش سبب میشود هفتهنامه منشوری شود یا داد مومنین و مومنات دربیاید.
ادامه مطلب ...
جناب سردبیر با این تعبیر همجالرعاع هم کار برای خودش درست کرد هم برای من و هم برای شما. به هر حال، خیلی هم فرق نمیکرد. چون اگر ایشان درباره شکلات هم نوشته بود احتمالا الان داشتم درباره «شکلاتیسم» مینوشتم. «آدم وقتی به کسی یا علی گفت زیرش نمیزند».
با اینکه در طول هفته به کارهای مختلف مشغولم، یک گوشه مغزم دائم درگیر مساله همجالرعاع است. بعد از خواندن کتاب بیشعوری خاویر کرمنت هم تقریبا همین حال و روز را داشتم و وسواس گرفته بودم که الان و در این لحظه، با این کاری که دارم انجام میدهم بالاخره بیشعورم یا باشعور و چقدر موفق شدهام از بیشعوری فاصله بگیرم؟
این نوشته سومین نوشته بنده در نگاه پنج شنبه است که در آن به نقد نوشته پیشینم که در پست بعدی آمده پرداخته ام. می گویند «للجنون فنون». این هم نوعی بیماری است دیگر.
***
حتما کسانی را دیدهاید که خودشان هزار و یک جور مساله و مشکل کوچک و بزرگ در زندگی دارند و اگر روزی دوبار دعوا نکنند روزشان شب نمیشود، ولی طوری برای مشکلات زندگی مردم نسخه میپیچند و توصیه پشت توصیه میکنند که آدم فکر میکند موفقترین و شادترین و خوشبختترین آدمهای روی زمیناند.
ادامه مطلب ...
***
یکبار، به عادت هر سال رفته بودم سینهزنی. برای مراعات نذر مادرم. شهر سیاهپوش و مردم توی خیابان. مردها زیر آفتاب داغ تابستان روی اسفالت تبدار، عدهای بیپاپوش و گل بر سر، عرقریزان و گریان مثل ابر بهار. پرهای سفید نوک علم جلوی دسته، پیدا از دور. حرکت هماهنگ دستها در هوا.
زنها توی پیادهرو. زیر سایه چنارها. مشغول تماشای دستهروی. همهمهای نیز میانشان. این طرف خیابان سینهزنها و آن ورش زنجیرزنها در شلوغی و ازدحام صدای بلندگوهای دستی و آمپلیفایرها که باعث میشدند صدا به صدا نرسد سعی میکردند ریتم عزاداری خود را حفظ کنند و ضربشان به هم نریزد. مردان جلو دسته میایستادند و با ضرب ششوهشت بر سینه میزدند و میخواندند: «خون شد جکر من» و متعاقب آنها مردمان عقب دسته با دو بار به سینه کوفتن جواب میدادند: «خم شد کمر من».
ادامه مطلب ...